خیلی زود چهره شد و خیلی هم زود از دنیای فوتبال محو شد.خسته است،خسته از همه کثیف بازی هایی که در دنیای فوتبال دیده است.به قول خودش:«اگر می دانستم فوتبال اینقدر کثیف است اصلا واردش نمی شدم.الان هم خوشحالم که دیگر کاری با فوتبال ندارم و اصلا هم دوست ندارم که برگردم.»مسعود قاسمی؛شاید نام اوحتی به گوش نسل جدید هم نخورده باشد اما آنهایی که فوتبال را دنبال می کنند به خصوص طرفداران پر و پا قرص استقلال به خوبی قاسمی را می شناسند.جوانی ترکه ای با قدی بلند که یک روز در تمرین آبی پوشان شرکت کرد و شد بازیکن محبوب حجازی.در روزگاری که دروازه استقلال انحصاری در اختیار برومند بود و تا قاسمی آمد برای خودش محبوبیتی دست و پا کند هادی طباطبایی هم اضافه شد، حجازی به این "بچه"علاقه خاصی داشت.«اینقدر سنم کم بود به من می گفتند بچه.از لیگ قهرمانان هم این لقب روی من ماند.همان دیداری که خدا بیامرز حجازی گفته بود دیگر برومند را نمی خواهد و برای اینکه سابقه طولانی یحیوی زیر سوال نرود من را بچه خطاب کردند و فرستادنم روی سکوها.»
تقریبا 16 سال پیش بود که یک روز هواداران استقلال تمرین تيم با دروازه بان جوانی آشنا شدند.خیلی زود چهره شدی و آمدی شدی دروازه بان این تیم بزرگ.
آن سالی که آمدم 16 سالم بود. فکر می کنم سال 76 .من از تیم ملی نوجوانان به تیم ملی جوانان رفته بودم که پایم به استقلال باز شد.خدا بیامرز حجازی استارت کار را زد.آن زمان در ذوب آهن بازی می کردم و به واسطه بهرام امیری به تمرین استقلال آمدم.روز اول سه تا درواه بان بودیم.من،هادی طباطبایی و یک دروازه بان روسی. پشت دروازه ها تمرین می کردیم که ناصر خان دروازه بان ها بیایند بروند توی دروازه.خودش پشت توپ ایستاد به سمت ما شوت می زد.یک چیزی بگویم،اگر ناصر خان دروازه بان نمی شد قطعا یکی از بهترین شوت زنهای ایران از پشت محوطه 18 قدم می شد.اصلا عجیب و غریب بود.
پس به شما زیاد گل زده است.
دروازه بان روسی یک کم چاق بود. هادی هم یکی دو تا گل خورد اما از شانس خوب، من همه توپ های ناصر خان را گرفتم. تمرین تمام شد و داشتم می رفتم که او صدایم زد و گفت فردا بیا باشگاه.فردا رفتم و با من قرارداد نوشتند.یک هفته بعد از این اتفاق هم درون دروازه تیم ملی مقابل عمان بازی کردم که خیلی هم عملکرد خوبی داشتم.
آن زمان حجازی گفته بود دروازه بانی را آورده که به زودی به ستاره فوتبال ایران تبدیل می شود.جمله،جمله بزرگی بود.
زندگی همیشه روی یک پاشنه نمی چرخد.اگر حجازی مربی استقلال می ماند شاید تا الان 200 تا بازی ملی داشتم.او در چند بازی به من میدان داد.خیلی ها به او گفته بودند که من بچه ام و از این حرفها...
تو دروازه بان شدی اما برایت اتفاقات خیلی خوبی نیفتاد.نکته این بود که در لیگ قهرمانان بازی سختی داشتید و ...
لیگ قهرمانان خودش بحث زیادی دارد.ما رفتیم دوبی و آمدیم جزو 4 تیم.ما آن زمان در زمین ساها در اکباتان تمرین می کردیم. در تمرینات من دروازه بان ذخیره بودم.نمی دانم چه اتفاقی افتاد که ناصر خان به پرویز گفت دیگر سر تمرین نیا.4 روز مانده بود به مسابقه استقلال.البته به خاطر عاشورا قرار بود اصلا این مسابقه برگزار نشود یا اینکه استقلال در این مسابقه شرکت نکند و بازی سه بر صفر شود.در آن چند روز من دروازه بان بودم.شب مسابقه بچه ها در هتل لاله جلسه گذاشتند که منزوی برود با ناصر حجازی حرف بزند که برومند برگردد.او همین کار را کرد و گفت من راضی نیستم اما اگر بچه ها راضی هستند این کار را می کنم.پرویز برگشت و گل های بدی خورد. بعد از بازی حجازی گفت دیگر امکان ندارد که او را بازی بدهم و می خواهم از همین بچه استفاده کنم.(من را می گفت).روز بازی ناصر خان تمام حرف ها را با من زد و نکته های لازم را گوشزد کرد.بعد نماینده فیفا آمد و اسامی را خواند و گفت که مسعود قاسمی نمی تواند بازی کند چون اسمش جزو لیست نبوده و فقط همان 18 نفر می توانند بازی کنند.یحیوی رفت درون دروازه ایستاد.بعد از بازی ناصر خان شاکی بود.
در این زمینه خیلی هم بدشانس بودی؟
دقیقا.این اتفاق هم گذشت تا به بازی ابومسلم رسیدیم.در آن بازی من درون دروازه ایستادم و خوب هم بازی کردم.یک پنالتی گل خوردم و آمدیم تهران.آن زمان هتل که نمی رفتیم.خانه جانان پور می رفتیم و استراحت می کردیم.گاهی اوقات هم او با ماشین شخصی اش ما را به ورزشگاه می رساند.آن روز در تونل ورزشگاه با حجازی هم مسیر شدیم.قرار بود من دروازه بان باشم.حتی حجازی به من توصیه کرد اگر توپ ها را دوضرب بگیری ابولقاسم پور می زند توی گل.حجازی می خواست ارنج را اعلام کند که دیدم یک نفر همراه با پرویز برومند آمد.او حتی لباس دروازه بانی هم همراهش نبود.آنها آمدند و با حاجیلو و حجازی رفتند در اتاق سونا.البته الان شنیده ام که رختکن ها تغییر کرده است.بعد از اینکه از اتاق بیرون آمدند دیدم رنگ ناصر خان پریده است.او ارنج را روی تخته نوشت به من هم گفت چون تجربه نداشتی احساس کردم نباشی بهتر است.بعد هم اتفاق های زیادی افتاد.ناصر حجازی به برومند گفت دیگر سر تمرین ها نیا که او در جواب حجازی گفته بود ببین خودت فردا هستی؟!آن شب خانه جانان پور بودیم که خبر می رسید به حجازی گفته اند استعفا بدهد.او هم گفته بود باید اخراجم کنید و خبری از استعفا نیست.ناصر خان این همه برای استقلال افتخار آورده بود و خیلی سخت بود که به همین راحتی او را کنار بگذارند.
فضای تیم در آن روزها چطور بود؟دوست داشتند ناصر حجازی برود؟
فوتبال ما آدم خوب نمی خواهد.هر کس خوب باشد باید برود.
آن فصل تمام شد و همچنان بازیکن استقلال بودی.دیگر فرصت بازی پیدا نکردی.هادی طباطبایی آمد و سوکوموروخوف.
او که آمد ورق برگشت.البته سوکو هیچ کاره بود و همه کارها را پورحیدری انجام می داد.او عروسک خیمه شب بازی بود.پیرمردی که می خواست در آخرین روز های فعالیتش در دنیای فوتبال پولی به دست بیاورد.من سرباز شدم و 5 تا بازی انجام دادم.اما سال بعد که پورحیدری آمد من و هادی و پرویز دروازه بان های استقلال بودیم.هر سه هم پر ادعا،البته من کمی کمتر.
البته آن زمان به خود پرویز هم بازی نمی رسید.
در سه فصل کاملی که من با هادی و پرویز بودم آمار بازی من از آنها بیشتر بود.من با جام حذفی 18 تا بازی داشتم اما آنها کمتر.البته هادی و پرویز بازی های مهم تری را بازی کردند.من یک روز به پورحیدری گفتم 5 تا بازی کردم و گل نخوردم و بعد از آن 18 بازی روی سکو بودم.هنوز هم نمی دانم چرا.
مثل اینکه حمید ملک احمدی مربی دروازه بان های تیم اعتقادی به تو نداشت.
من به او گفتم شما اصلا از خودت اراده ای نداری.پرویز و هادی سر او داد می زدند.تا من در ترکیب قرار می گرفتم پرویز و هادی قهر می کردند،داد و بیداد می کردند.این ماجرا هم تمام شد کخ به استقلال آمد.او به من اعتقاد ویژه ای داشت.در عربستان و در تورنمنتی در این کشور مقابل الاهلی بهترین بازی ام را انجام دادم.در آن بازی بیست تا گل نخوردیم.آن زمان هزار ریال هم به من پاداش داند.گلی هم که خوردم جواد زرینچه به من زد.آن زمان کخ به من می گفت تو گلر اول استقلال هستی.
نظر قلعه نویی چه بود؟می گفتند در آن تیم او و منصوریان نفوذ خوبی داشتند.
کخ مربی بزرگی بود اما اجازه ندادند فعالیت کند. تیمی که هفته اول،دوم و سوم بازی هایش را می برد باید به سرمربی اش فحش رکیک بدهند؟ یعنی چه؟ این فحاشی ها از کجا در می آید؟
در آن سه هفته بازی کردی؟
قرا بود بازی کنیم اما شندیم فلان دروازه بان ماشین لباسشویی خریده بود و آن را در خانه تحویل کخ داده بود.از ده سال قبل که از فوتبال محروم شدم خیلی خوشحالم که دیگر در این دنیای کثیف نیستم.
تو می گویی کخ مربی بزرگی بود اما با ماشین لباس شویی قضیه کاملا عوض شد.
من نمی دانم چه اتفاقی افتاد. کخ زبان بلد نبود.او یکی از بهترین خانه های ایران را داشت.در خیابان مریم نیاوران.آنجا می رفتی می گفتی آمده ام در بهشت.از لحاظ تمرینی و ...هم خوب بود.نمی دانم چرا آن سال این اتفاق افتاد.
فکر می کنی اگر او می ماند فرصت بازی به تو می رسید؟
من چیزهای دیگری می گویم.کسانی هستند که می آیند و اگر خودشان نباشند نمی گذارند استقلال نتیجه بگیرد.
سال 81 تو در انزلی بودی؟آیا آن سال نخواستند استقلال قهرمان شود؟
تیمی که در 6 هفته سه امتیاز لازم دارد چرا نمی تواند سه امتیاز را بگیرد؟
بازیکنان هم این حس را دشتند؟
خیلی جاها آدم ها هر حرفی را نمی زنند و چیزی را رو نمی کنن.شاید خواسته اند و شاید هم نه؟
راست است که می گفتند فتح الله زاده نمی خواسته تیم قهرمان شود؟یک زمان منصور پور حیدری اشاره ریزی به این ماجرا کرد بود.
پورحیدری از خوش اخلاق ترین و پاک ترین مربیان دوره خودش بود.حالا اخلاق هایی داشت که می خواست همه را راضی نگه دارد.او ما را گردشی بازی می داد.4 هفته بیرون بودم و یک بازی در ترکیب ثابت بازی می کردم.این کار بد بود.به نظر من منصورخان از بهترین های فوتبال ما بود.من وقتی یک سری از این حرف ها را درباره بعضی ها می شنوم بیشتر از فوتبال تنفر پیدا می کنم.
شب قبل از بازی با ملوان اتفاق خاصی افتاده بود؟
نه،نه.اصلا.
اما کمی مشکوک حرف می زنی؟
من به یک سری از چیزها مشکوکم.می گویم بعضی از آدم ها می خواهند چه جوابی به خدا بدهند.هم اتاقی خودم...ولش کن.
هم اتاقی ات مشکلش چه بود؟
داشت با مربی حرف می زد می گفت من سال آینده مربی ام و از این حرفها...
بازی با تیم های سایپا و ملوان از مشکوک ترین بازی ها بود؟
خیلی از بازی ها مشکوک بود که قابل گفتن نیست.یک بازی ما با استقلال اهواز داشتیم ودو بر یک باختیم.مشخص بود باید ببازیم.
آن را که بازیکنان شما دلی باختند.
در آن بازی اینقدر خوب گلری کردم که قلعه نویی گفت مگر در لالیگا بازی می کنی؟
بعد هم که جریان فیلم پیش آمد.یعنی تو از آن روز به بعد نباید بازی می کردی؟
گفتند تمام.اول مادام العمر محروم بودم.بعد از پیگیری ها محرومیتم سه سال شد.دو سال و خورده ای از محرومیتم گذشته بود که رفتم و با یک تیم قرارداد بستم.مربی هم رفت و همه کارها را با مدیر عامل هماهنگ کرد.اما او هم یکدفعه رنگش عوض شد.او خیلی راحت گفت آقای قاسمی گفته اند که شما مشکل اخلاقی دارید.
به نظر تو اولین بازیکن منشوری بودی؟
من نمی دانم البته به نظرم بدشانس ترین بودم.
در آن تیم شما مجاهد خذیراوی ستاره ی بزرگتری نسبت به تو بود.او خودش اشتباه کرد اما فیلم عروسی تو را دیگران پخش کرده بودند؟
فیلم نامزدی ام بود که متاسفانه همه گیر شد.موبایل ها آن زمان پیشرفته نبودند.هم زمان با انتشار فیلم من فیلم مارمولک هم پخش شده بود.دوستی داشتم که می گفت مسعود اگر یک نفر مارمولک را بخرد فیلم تو را 70 نفر می خرند.فیلمبردار،فیلم من را پخش کرده بود.این بزرگترین خیانت بود.
آشنا بود؟
آشنای پدربزرگ همسرم بود.من ابتدا اجازه ندادم که فیلم را بیرون ببرد.حتی فیلم را از او گرفتم.اما فیلمبردار رفته بود پیش پدربزرگ همسرم و گفته بود اجازه بدهید میکس اش کنم.ما هم سادگی کردیم.فیلم مهمانی من برای سال 78 بود.بعد از دو سال و نیم آن را بیرون داده بودند که من بچه ام توی بغلم بود.
اولین بار چه زمانی فهمیدی که فیلم نامزدی ات منتشر شده است؟
یکی از دوستانم زنگ زد و گفت فیلم مهمان شما را دیده ام.باورم نمی شد.یک هفته بعد از تمام ایران به من زنگ می زدند.کار و زندگی نداشتم.همسرم،بچه ام و خودم حبس شده بودیم.انتشار این فیلم سرنوشت من را طور دیگری رقم زد.
هیچ وقت آن فیلمبردار را ندیدید؟
چرا.از او شکایت کردم.
جرم تو در دادگاه چه بود؟برگزاری مهمانی مختلط؟
دقیقا.می گفتند چرا این طور مهمانی گرفته ای.چیزی هم در مهمانی نبود.مختلط بودن یک بحث، یک بحث هم مردم بودند.بعضی ها نامه نوشته بودند.
آنها خواهان برخورد شده بودند؟
بله. من و یکی از خانمهای بازیگر با هم در دادگاه بودیم. او گریه می کرد و از فیلم عروسی اش می گفت. می گفت تقصیر او چیست که فیلم عروسی اش منتشر شده است.
خودت هم آن زمان حسابی کلافه بودی.
من در شمال کشور تمرین می کردم. صبح بعد از تمرین می آمدم تهران،می رفتم دادگاه و بعد از ظهر دوباره بر می گشتم.دو ماه کار من همین بود.
آن موقع 27 سال سن داشتی.اوج پختگی یک دروازه بان.
بله.من زمان قلعه نویی هم خوب بازی کردم.سه بار با قلعه نویی از اول جام حذفی قهرمان شدیم.بازی با سپاهان بدترین خاطره من بود.من فکر نمی کردم دروازه بان باشم و به همین دلیل شب اصلا نخوابدیم.صبح گفتند باید درون دروازه بان قرار بگیرم.آن بازی را سه بر دو باختیم. گل اول را لئون از پشت 18 زد،بعد سعید لطفی دروازه خودی را با سر باز کرد زد.روی گل سوم هم محمد خرمگاه آمد سر بزند که گفتم منم؛اما او از بالای دست من در دقیقه 89 توپ را وارد دروزاه کرد.بعد از آن با قلعه نویی جر و بحثم شد.گفت دیگر نمی گذارم در استقلال باشی.بعد هم که جریان فیلم پیش آمد و...
بعد از این اتفاق منزوی هم گفت برو؟راستی قریب کجا بود؟او نمی توانست برای تو کاری کند؟
اگر می خواستند می شد. برای همه خیلی کارها کردند.برای مجیدی،برای مومن زاده و حتی برای هاشمی نسب.
آن آدم هایی که در فیلم تو بودند چه؟
اتفاق خاصی نیفتاد و فقط من گوسفند قربانی شدم.
و تو از ایران رفتی.رفتی یا گفتند باید بروی؟
من خودم رفتم.از دو تا کشور هم پیشنهاد اقامت داشتم.هم آمریکا و هم انگلیس.به من برگ سبز دادند اما متاسفانه یا خوشبختانه با خلق و خوی من سازگاری نداشت. نتوانستم در آنجا زندگی کنم.زیاد نتوانستم خودم را وفق بدهم.من آدمی اجتماعی هستم.حتما باید دوستانم دور و برم باشند.آنجا نظم و قانون داشت.باور کنید اگر برای ما ایرانی ها این نظم و قانون را بگذارند جمعیت ما می شود بیست میلیون.همه می میرند.واقعا در آن حیطه زندگی کردن سخت است.من دوست داشتم خودم را وفق بدهم اما نشد.
بعد مجبور شدی خانواده ات بمانند و خودت برگردی ایران؟
بله.البته خانواده ام به ایران می آیند و دوباره برمی گردند.
هنوز 33 سالت است و وقت داری که فوتبال را ادامه بدهی؟
من روزی که رفتم قرارداد ببندم 100 برابر سال های قبلم آمادگی داشتم.من از 17 سالگی مقابل تیم ملی عمان بازی کردم و اشباع شدم.
الان چه می کنی؟دوره مربیگری و یا...اصلا کسی می داند روزی دروازه بان بوده ای؟
هنوز هم در کوچه و خیابان مردم من را می بینند و شرمنده ام می کنند.
آن زمان کم وزن تر بودی.
88 کیلو بودم و بدن خوبی داشتم. الا پر شدم و چاق نیستم،دارم تمرین می کنم.آن زمان فقط دو درصد از فوتبالیست ها زرنگ بودند و با پولی که در می آوردند سرمایه گذاری می کردند.سیروس هر چه در می آورد خانه و زمین می خرید.اما آقای ایکس دوزار در می آورد و 5 زار خرج می کرد. البته خدا دوستش دارد که در الان در یکی از تیم ها بازی می کند. خیلی ها رفتند سمت اعتیاد و خیلی ها هم در تیم های پایه کار می کنند.در کشور ما مربی شدن از روی عشق نیست.فقط از روی نیاز مالی است.من خودم یک بچه شهرستانی بودم که مشاوران خوبی هم نداشتم.من از تیم نوجوانان عقاب ایلام چهره شدم.فوتبال ما واقعا کثیف است.با این حال من خدا را شکر می کنم.دوستانم می گویند دل صافی داری و خدا هم برای تو می خواهد.وقتی فوتبالیست ها از بالا همه را نگاه می کنند همه چیز خوب است.مهمانی های خوب،دوستان خوب و ...اما وقتی پایین می آیی می فهمی که همه چیز پوچ بوده است.دوستانت ریزش می کنند.یک دفعه زنگ خور موبایلت می شود روزی دو تا. وضعیت مالی ات به هم می ریزد.من خودم بعد از اینکه جریمه شدم خیلی مشکلات داشتم.
چقدر جریمه؟
30 میلیون تومان جریمه شدم در حالی که بهترین قرارداد من که با شموشک بود بود رقمش 40 میلیون تومان بود.
درویش نمی دانست محرومی؟
خود من هم نمی دانستم. خدا او را بیامرزد.او فوتبال را به خاطر عشقش دوست داست.88 سالش بود اما فوتبال را به خوبی درک می کرد.در یک بازی 6 تا از استقلال اهواز گل خوردیم.در بازی بعد خودش آمد و تیم را ارنج کرد.
کجا تمرین می کردید؟
چیلک.زمان آقای درویش یازده تا مدرسه فوتبال در مازندران بود که همه چیز در این مدارس مجانی بود. غذا و امکانات و خلاصه هر چیزی که نیاز بود.مردم باید بدانند این طور آدمهایی هم در فوتبال بودند.خصوصی سازی برای اسم و رسم خودشان است.یام است وقتی درویش را برای نخستین بار دیدم باورم نمی شد.او 100 سال یکی از صندلی های ویمبلی لندن را اجرا کرده تا برود بازی های بکام را ببیند.او عاشق منچستر بود.وقتی سکته کرد باورم نمی شد.این بشر یک تپق نمی زد.فوتبال پاک یعنی درویش.اوهیچ چیز را برای معروف شدن نمی خواست.
نگفتی الان چه کار می کنی؟زندگی چطور می چرخد؟
من چند سال از جیب خوردم.سریال پژمان به خوبی واقعیت ها درباره فوتبالیست ها را نشان داد. البته همه بی سواد نیستند.من خودم فوق لیسانس دارم.فوتبالیست ها همه آدم های زجر کشیده ای هستند.
همه جای دنیا این طور است.مسی،رونالدو،ریوالدو و...
من خودم می گویم که درسم را از سهمیه استفاده کردم و خواندم.کنکور ندادم.وقتی فوتبالت تمام می شود همه فکر می کنند هنوز پول داری.وقتی می آیی پایین می خواهی با خرج کردن ضعف هایت را پوشش بدهی.اما درنهایت به جایی می رسی که باید بروی کارگری کنی.من دوستی داشتم به نام آقای باقری.این بنده خدا در کار مبل بود.گفت بیا یک نمایندگی به تو بدهم و من هم قبول کردم.
قبل از انگلیس رفتنت؟
بعد از اینکه برگشتم.چند سالی هیچ کس من را ندید. چسبیدم به کارمبلمان. همیشه انگار خدا پشتیبان من بوده.از همان ابتدای زندگی ام او به من لطف داشته است.اگر خدا نبود امکان نداشت که به زندگی عادی ام برگردم.گاهی اوقات به زندگی بعضی از هم دوره های خودم که نگاه می کنم اشک در چشمانم حلقه می زند.
مدرک مربیگری چطور؟اصلا تصمیم نداری با این عنوان به فوتبال برگردی؟
کلا همه چیز را گذاشته ام کنار.اما یک جورهایی دارم دوباره دوباره وسوسه می شوم که کاری را در فوتبال شروع کنم.
شاید در این مرحله از زندگی ات نتوانی درویش شوی اما می توانی مدرسه فوتبالی احداث کنی و...
من الان این کار را نمی کنم زمانی این کار را می کنم که بتوانم آن طور که دلم می خواد کاری برای آموزش بیننده انجام بدهم. هم از لحاظ دانش و هم از لحاظ مالی. یک چیزی بگویم؟در زمان خاتمی به ورزشکاران زمین می دادند.من رفتم و کارهای این زمین را انجام دادم و از شانس من دو هزار متر زمین من افتاد در سعادت آباد که الان اریکه ایرانیان شده است.آنجا را متری 90 هزار تومان به ما فروختند.من داشتم کارهایش را انجام می دادم که به من گفتند بیا به جای این دو هزار متر بیست هزار متر در شهرستان خودت زمین بدهیم تا بروی و آنجا مدرسه فوتبال بزنی.من هم از خدا خواسته قبول کردم که بالاخره می توانم برای مردم ایلام کاری انجام بدهم.من رفتم و نامه ها را بردم تربیت بدنی.از آنجا ارجاع دادند به استانداری و سازمان مسکن.آنها گفتند ما هزار متر هم زمین نداریم چه برسد به 20 هزار متر.آنها ما را معرفی کردند به منابع طبیعی.5 ماه طول کشید از این اداره به آن اداره.یک روز از طرف منابع طبیعی من را بردند کوه. گفتند هر کجای این کوه را که می خواهی بردار!
در وجودت هست که درایلام این کار را بکنی.بالاخره یکی باید راه درویش را برود؟
نمی دانم.شرایط زندگی آنقدر بد شده است که یک وقت هایی آدم روی برادرش پا می گذارد.
آن روز که حجازی تو را آورد خود او هم چیز زیادی نداشت. یعنی خو او خیلی دارا نبود.
قبول دارم اما حرف من این است که من اگر فقط در روزنامه ها حرف بزنم و بگویم این کار را می کنم که درست نیست.با این کار فقط خودم را گنده می کنم.مرد به حجازی می گویند او ایستاده مرد.حجازی تا اخرین لحظه حرف خودش را زد و مرد.خیلی از آدم ها هستند که در این شرایط چیزی نمی گویند.
او درباره سه نفر حرف زده بود.تو،نیما خیر اندیش و حشمت کلیجی.الان هیچ کدام از شماها در فوتبال نیستید.
نه این طور نیست.خودم که فوتبال زده شده ام.می دانید چرا؟برای اینکه کثیفی های این فوتبال را دیده ام.من در تیمی بازی می کردم که در یک بازی جلال مرادی داور بازی بود.به من لوح تقدیری دادند که پشت آن بیست سکه بهار آزادی گذاشته بودند تا به او بدهم.وقتی سمت جلال مرادی رفتم او به من گفت این را ببر و پرت کن توی صورتشان.می خواهم بگویم که از این چیزها در فوتبال زیاد است.
بحث را به اینجا کشاندی.همیشه شایعه هست که در بازی استقلال و پرسپولیس تبانی می شود.
راستش چیزی نمی دانم.اما شب قبل از بازی برخی از بازیکنان را می بردند و با آنها حرف می زدند.
در دربی 78 که دعوا شد کجا بودی؟
رفتم وارد گود شدم که دیدم علی پروین گفت تو وارد نشو.علی آقا گفت تو اگر محروم شوی مادام العمر محروم می شوی.
راستی چقدر شبیه سیلوستر استالونه هستی؟
خیلی ها این را به من می گویند.به همین خاطر می روم بدنسازی.می دانید مردم همیشه به من محبت دارند.بارها مردم هم این را به من گفته اند.یادم است یک بار در فرودگاه خانمی پیش من آمد و گفت آقا این دفتر را برای من امضا می کنی؟دیدم دفتر بزرگی است مثل دفتر اسناد رسمی.دیدم تمام تکه های روزنامه که از من مطلب کار شده است را جمع آوری کرده است.واقعا خوشحال شدم.پوسترها،عکس ها و هر چیزی که شما فکرش را بکنید.آن موقع گفتم که 400 هزار تومان این دفتر را می خرم که آن خانم نفروخت.الان هم 50 میلیون تومان می دهم که آن دفتر را برایم بیاورد.
حرفی نمانده که بخواهی بزنی؟
فقط می خواهم بگویم که افتخارم این است که کرد هستم و بچه ایلام. من در یکی از بهترین روستاهای ایلام به نام کارزان زندگی کرده ام و به این موضوع افتخار می کنم./ش