این هم یک روز غیر فوتبالی حنیف در ۴۵ کیلومتری تهران
بعد از صرف ناهار به بخش فنی کارخانه رفتیم . مهندس تک تک دستگاه ها را برای مان به طور کامل شرح می داد و جالب بود که بیش از ۵۰ نفر روی یک فیلتر روغن ساده کار می کردند تا خروجی محصول چیزی باشد که در اتومبیل ها مورد استفاده قرار می گیرد . حنیف با دقت خاصی به توضیحات مهندس گوش می داد چرا که قرار بود بعد از توضیحات او این حنیف باشد که با لباس کار استین ها را بالا می زند و به شغل جدیدش روی می اورد .
البته دل نگرانی مان لز بابت لباس کار هم چندان عجیب نبود چرا که لباسی که مهندس برای حنیف در نظر گرفته بود اگر چه که ان را پوشید اما به دلیل جثه بزرگ حنیف هم از جهت استین ها کم اورد و هم از قد لباس !
حنیف در لباس جدیدش خوشحال تر از همیشه و البته اماده بود برای یک چالش با مزه . قبل از اینکه پشت هر دستگاهی بایستد مهندس توضیحات کامل را به او می داد تا با اگاهی کافی بتواند ان کار را تکرار کند .
نسوزی !
پشت یکی از دستگاه ها ایستاد تا قالب گردی را که در دست داشت اماده کند برای قرار گرفتن زیر دستگاهی عظیم الجثه .
البته یکی از دستکش هایش را در اورده بود و می خواست تا با دست ان را بردارد که ناگهان همه کارگران کنار او با صدای بلند به او تذکر دادند که مراقب باشد دستش نسوزد چون این دستگاه حرارت ویژه ای به ورقه فلزی می داد .
وقتی این کار را به درستی انجام داد با لبخندی ناشی از رضایت و انگار که جایزه نوبل را به دست اورده نگاه مان کرد و گفت : موفق شدم ولی خیلی سخت بود چون نگران بودم که دستم را زود نکشم و خدایی ناکرده انگشت هایم قطع شود .
از اکاردئون تا کوره رنگ
یکی از کاغذ هایی را که توسط دستگاه تای ریز خورده بر می دارد و با خنده می گوید : این شبیه این اکاردئون هاست که در فیلم ها می زنند . همان ها که همیشه دست یک نابینا ست و در خیابان می رود و می نوازد . بعد که انگار از دیدن رنگ ابی ذوق زده شده باشد در خواست دستکش می کند برای اینکه به قسمت کوره رنگ برود و فیلتری را رنگ پاشی کند . پمپ رنگ را به طرف فیلتر می گیرد و ناگهان خوشحال از رنگ ابی که روی ان می پاشد می گوید : تا لحظاتی دیگر برای تان شیرین کاری می کنم .
. . . و این هم ۵ حنیف !
فیلتری را رنگ می کند و در دست می گیرد تا به ما نشان دهد کارش را درست انجام داده . بعد در ژستی ویژه عدد ۵ خودش و در کنارش با دست دیگر ۴ را به سمت دوربین نشان می دهد و می گوید : این هم به عشق ۴ تایی های ما استقلالی ها . . . ان هم در کوره رنگ ابی !
بازار عکس و امضا
کارگران کارخانه خوشحالند که حنیف عمران زاده در کنار انها و پا به پای انها مشغول انجام کاری است که هر روزه ان را تکرار می کنند . هر کسی سعی می کند تا به نوعی با حنیف خوش و بشی داشته باشد .
البته اینجا تعداد خانم ها هم کم نیست و جالب اینکه اکثر انها هم استقلالی بودند . وقتی حنیف مشغول کار روی دستگاه های مختلف بود انها از ما می خواستند تا برای شان از حنیف امضای یادگاری بگیرم .
وقتی امضای اول گرفته شد انگار که بقیه هم تازه خیالشان راحت شود از این که حنیف از ان دست ادم هایی نیست که خودش را بگیرد . یکی یکی جلو امدند و درخواست امضا کردند .
چند تایی هم با گوشی های موبایل شان در کنار حنیف عکس می انداختند و می گفتند به همه نشان می دهیم که حنیف با لباس کار ما و درست مثل ما یک روز اینجا کار کرده . . .
سالن دوم
بعد از بخش سازنده فیلتر روغن به بخش فنی ساخت فیلتر هوا رفتیم که در بدو ورود کارتن های بزرگ مجیک لوکومبیل و کاکتوس نظرمان را به خود جلب کرد . البته حنیف با نها عکس یادگاری هم انداخت و می گفت : اینها برند هایی هستند که حالا دیگر حسابی مطرح شده اند و خدا را شکر بازار فروش خوبی پیدا کرده اند .
تقلب
هر چه بیشتر جلو تر می رفتیم کار ایی حنیف کم تر می شد تا جایی که حتی با کمک مندس هم نمی توانست لایه داخلی فیلتر هوا را در قفسه توری ان بیندازد . برلی چسباندن برچسب روی فیلتر هم انقدر اشتباه کرد و اشتباهی زد تا در نهایت مسئول ان بخش حدود ۷ , ۸ دقیقه ای برای حنیف وقت گذاشت تا به او یاد بدهد تا یک برچسب ساده را چطور روی یک سطح دایره وار بچسباند . بعد از اینکه با تقلب از روی دست مسئول بخش و با کمک مهندس توانست برچسب را بچسباند قیافه با مزه ای به خود گرفت و گفت : توانایی یعنی این . . . به من می گن حنیف عمران زاده و هر کاری را می توانم انجام دهم . پس از ان هم ژست تبلیغاتی گرفت و عکسی به یادگار انداخت .
و حالا بسته بندی
به بخش دسته بندی که می رسیم حنیف کم استعداد تر نشان می دهد ! کار با دستگاه های غول اسا را راحت پشت سر گذاشت اما برای گذاشتن فیلتر ها داخل جعبه های طراحی شده حسابی کند و بی استعداد نشان می داد برای همین از مسئول بسته بندی می خواست تا این کار را خیلی ارام انجام دهد تا حنیف بتواند ان کار را تکرار کند اگر چه که در نهایت خرابکاری کرد و با خنده به مسئول بسته بندی گفت : الان ضایع ام نکنید ولی وقتی رفتم همه را از اول بچینید !
اخر فوتبال
هر کاری که انجام می داد می خندید و می گفت از این صحنه ها حسابی عکس بگیرید چون اخر فوتبال من ابن شکلی می شوم . با همین لباس ها و در همین کارخانه . . .
وای به حال . . .
در حین اینکه پشت تک تک دستگاه ها می ایستاد و سعی می کرد تا بعد از توضیحات مهندس انها را به درستی کامل انجام دهد می خندید و می گفت : وای به حال ان کسی که قرار است این فیلتر دست ساز من داخل ماشینش کار شود . می خندید و می گفت : ماشینش منفجر نشود شانس اورده !
خسته نباشید
پشت هر دستگاهی که می ایستاد به مسئول ان خسته نباشید جانانه ای می گفت . معتقد بود که ۸ ساعت کار کردن روی این دستگاه ها واقعا طاقت فرساست و به خاطر همین انها کار بزرگی انجام می دهند . جالب بود که کارگران هم برخورد صمیمانه ای با او داشتند و انگار که به یک تازه کار اموزش می دهند کاملا مراقبش بودند تا بتواند ازهر مرحله به سلامت به مرحله بعد برود .
وقتی حنیف ترسید !
شاید کمتر چنین صحنه ای پیش بیاید که حنیف عمران زاده که خودش به بچه غول معروف است از یک دستگاه غول اسا بترسد . دستگاهی که محکم روی ورقه های اهنی کوبیده می شد تا انها را قالب گیری کند . وقتی حنیف پشت این دستگاه قرار گرفت و دکمه شروع را زد به محض اینکه دستگاه پرس روی ورقه اهنی کوبیده شد حنیف بیش از یک قدم به عقب پرید و حسابی قیافه ترسویی به خود گرفت . بعد رو به ما کرد و گفت : چقدر وحشتناک بود از این ترسیدم و اصلا خوشم نیامد . برویم یک دستگاه دیگر . . .
دستکش رحمتی
برای ایستادن پشت دستگاه دوم باید دستکشی ویژه به دست می کرد . دستکش ها را پوشید و بعد کارش را انجام داد و با چهره ای حق به جانب که انگار حسابی حرفه ای شده در میان ان همه سر و صدای دستگاه های غول پیکر رو به ما کرد و گفت : یادتان باشد این دستکش ها را حتما با خودمان ببریم تا انها را به مهدی رحمتی بدهم . این ها را بپوشد بس که بزرگ است دیگر هیچ توپی نمی تواند وارد دروازه مان شود !
حقوق چند ؟
کار کردن در کارخانه به مراجش خوش امده بود و میگفت با اینکه از فوتبال سخت تر است ولی کار هیجان انگیزی است.بعد رو به مهندس کرد و با خنده و شوخی به او گفت:مهندس حقوق چقدر میدهی بعد از تمرین بیایم اینجا کار کنم؟!
و دوباره چای…
حالا حنیف از نزدیک به انجه که بعد از فوتبالش و به قول خودش به ان روی می اورد بیشتر اشنا شده بود.
شیطنت ها و حرکات بامزه او پشت تک تک دستگاه ها را از انجا که قابل پیاده شدن روی کاغذ نبودند در تصاویر عکاسی شده داود امان ا… جای دادیم تا شاید اینطوری بیشتر شما را با حال و هوای او نزدیک کرده باشیم.وقتی از سالن دوم هم خارج شدیم حنیف که انگار حسابی خسته شده بود چندین عکس یادگاری انداخت و بعد گفت:ولی انصافا این کار خیلی سخت است.
من دو ساعت پشت دستگاه ها ودم و گر الان بخوابم فردا ظهر بیدار میشوم.
مهندس در تایید حرف های او گفت:هر کاری سختی خاص خودش را دارد و بعد دعوتمان کرد تا همگی برای نوشیدن چای به دفتر و برویم.داخل دفتر بازهم خنده بود و خنده…
**********************
۱۵ دقیقه بعد اژانس دم کارخانه انتظارمان را میکشید تا به تهران برگردیم.حنیف باز هم داخل ماشین خندید و خنداندمان….
استرس
از حنیف عمران زاده که راحت سر جلوی توپ میگذارد بعید است که با دیدن یک دستگاه دچار استرس شود.البته دروغ هم نمیگفت و انقدر این مهم رویش تاثیر گذاشته بود که به قول خودش گند زد و خرابکاری کرد.
برای وسیله ای که به راحتی و فقط در یک چرخش ساده باز میشد انقدر زور و فشار اورد که نزدیک بود بشکند.بعد به او گفتیم اینجا کافی است فقط کمی کمتر زور بزنی و بیشتر از فکرت استفاده کنی که با صدای بلند خندید و گفت:شده حکایت دندان درد من.دیروز انقدر دندانم درد میکرد رفتم دندان پزشکی تا ان را درست کند . پزشکی که دندانم را می خواست بکشد یک خانم مسن بود و بنده خدا زورش نمی رسید ریشه قوی دندان مرا در بیاورد و از ۷ , ۸ تا اچار و انبر دست استفاده کرد تا در نهایت دندان عقلم را بکشد . با خنده ادامه داد : حالا هم که دندان عقلم کشیده شده عقلی باقی نمانده که بخواهم با ان فکر کنم . ( جمع می خندند ) /ش