اینجا بام تهران است و از هر جایی می توانی به راحتی چراغ هایی را ببینی که نشان می دهد شهر هنوز نفس می کشد.
به فاصله چند متر تا رسیدن به خانه،بوی غم را می توانی به راحتی استشمام کنی.
هنوز فرصت نشده پرچم های مشکی را اینجا نصب کنند اما رنگ این خانه مشکی است.این خانه،غم دارد و غصه.
پس لاجرم بالا می روی و بالاتر تا برسی به طبقه ششم.در را که می زنی،صدای گریه ،دلت را می ریزد.
در بدو ورود،امیر قلعه نوعی نشسته.سرش پایین و اشک هایی که آرام آرام می آیند و صدایی که می لرزد.
صدایی که می لرزد و می خواهد به میهمانان خوش آمد بگوید:ببخشید،نیمی تونم بلند شوم.ببخشید..
او پس از ساعاتی که صبح روز سه شنبه در اتاق عمل سپری کرد،غروب همان روز راهی منزل شد و آنجا بود که فهمید یار وفادار ،آن دوست قدیمی و صمیمی دیگر نیست.
"مادرم کوه بود.هر موقع از زندگی خسته می شدم،زنگ می زدم ،5 دقیقه من را آرام می کرد.انگار هیچ اتفاقی نیفتاده،آرام می شدم.مادر کجایی؟"
با این جمله ،دیگر راحت تر می توانی صدای هق هق را بشنوی.چهره های زیادی هستند.فتح الله زاده و رویانیان در ورودی آرام فاتحه می خوانند.گاهی پچ پچ می کنند.گاهی از جمع تقاضای فاتحه می کنند.
فتح الله زاده می گوید:امیر جان،مادر همین جاست..او قطعا تو را می بیند و برایت دعا می کند.
قلعه نوعی با این جمله منفجر می شود.
رویانیان می گوید:آقای قلعه نوعی می گویند گریه فرزند بر پدر و مادر پسندیده است اما گریه والدین بر فرزند ناپسند است.گریه کن و راحت باش.خدایشان بیامرزد.
آن سو تراصغر حاجیلو با امیر عرب درباره برنامه های روزهای آتی حرف می زنند.برنامه تشییع.یکی می گوید بهشت زهرا(س) جای بهتری است .جایی که مرحوم پدر امیر قلعه نوعی هم در آنجا خاک است.
حاجیلو اما پیشنهاد دیگری می دهد:مادر را به باغ فیض ببریم.جایی که مادر من هم آنجاست.خدا می داند که خیلی راحت آنجا می روم.چون تا 12 شب چراغ روشن است و می روم حرفهایم را با مادرم می زنم.برای امیر سخت است که بهشت زهرا برود،اگر مادر در باغ فیض باشد،می تواند راحت هر روز به آنجا برود و حرفهایش را بزند.امیر جان،از امشب تو باید خیلی پیش مادرت بروی.
یکی دیگر به پژمان منتظری که در گوشه ای آرام نشسته است می گوید:امیر الان گرم است،دو فردای دیگر تازه متوجه عمق فاجعه می شود.یادت هست پژمان در فاصله ای کوتاه عزیزانت را از دست دادی؟
تلفن همراه امیر ،لحظه ای آرام نمی گیرد.مرتب زنگ می خورد و غرض تسلیت است.
او هر بار ،با هر تماسی اشک می ریزد و همه حاضران ،صحنه های عجیبی را می بینند،اینکه مردی که تا دیروز کمترین احساسی از قاب تصاویر از خود بروز می داد،حالا دارد ضجه می زند.اشک می ریزد و گویی این سیل پایانی ندارد.
محسن حاجیلو خاطره جالبی را بیان می کند:روزی که قبلم برای اولین بار گرفت،من را به بیمارستان بردند.عجیب اینکه همان روز برای مادر امیر هم اتفاقی مشابه افتاده بود و او را هم به بیمارستان آوردند.کجا؟به اتاقی که من هم آنجا بستری بودم.تا متوجه حضورم شد،گفت نگاه کن ،امیر برداشته این آقا محسن را فرستاده اینجا که من را بخنداند.
مجلس را سکوت می گیرد.سکوتی مطلق .
حاضران کم کم قصد ترک منزل را دارند اما میزبان سوگوار با اصرار می خواهد که آنها بمانند و شام را در کنارش صرف کنند.
دوستی در گوش امیر زمزمه می کند:
در تمام مراحل زندگی، قدم به قدم، هم پای من آمدی، بار ها بر زمین افتادم و هر بار با مهربانی دستم را گرفتی.
از تو آموختم، حتی در سخت ترین شرایط،امید را هرگز از یاد نبرم.
خانه شلوغ است اما ساعتی بعد،همه رفته اند.هیاهویی در کار نیست.امشب مادر نیامد.این خانه دور است./ش