چرا خداحافظی فرهاد مجیدی از تیم ملی، آن هم در شرایطی که همه خواستار ادامه حضور او در تیم ملی بودند، آدم را بی اختیار به یاد علی دایی می اندازد؟
پاسخ این سئوال روشن است: علی دایی بازیکنی بود که تا او را از تیم ملی بیرون نکردند، حاضر نشد جایش را به جوانان بسپارد. علی دایی از بعد از ناکامی ایران در راهیابی به جام جهانی 2002، دیگر در تیم ملی ایران خوب بازی نکرد.
سال 1380 آخرین سالی بود که علی دایی به نحوی محسوس در تیم ملی ایران کارایی داشت. از سال 80 تا تابستان 85، یعنی بعد از جام جهانی و زمانی که امیر قلعه نویی مربی تیم ملی شد، دایی گاهی برای تیم ملی ایران خوب بازی می کرد ولی در اکثر بازی ها دیگر آن علی دایی سابق نبود.
در واقع دایی اگر می خواست مثل یک جنتلمن عمل کند، در 32 سالگی از تیم ملی خداحافظی می کرد و اجازه نمی داد که او را در 37 سالگی از تیم ملی بیرون کنند.
شاید مقایسه علی دایی و میشل پلاتینی از این حیث جالب توجه باشد. میشل پلاتینی در سن 31 سالگی در جام جهانی 1986 حضور داشت. همه می دانستند که پلاتینی هدفی جز قهرمانی در جام جهانی ندارد.
او دو سال قبل از آن تاریخ، جام ملتهای اروپا را با درخششی خیره کننده فتح کرده بود. در پنج بازی 9 گل زده بود و سلطان فوتبال اروپا شده بود.
اندکی پیشتر، پلاتینی جام جهانی 1982 را از دست داده بود و در سال 86 می خواست آن ناکامی را جبران کند. اما چرخ روزگار موافق میل و مراد او نچرخید و پلاتینی در سال 86 باز هم در فتح جام جهانی ناکام ماند.
پلاتینی پیش از آنکه فرانسه درگیر بازی های راهیابی به یورو 88 شود، از فوتبال خداحافظی کرد و برای همیشه رفت.
در آن زمان پلاتینی تازه 32 ساله شده بود و اگر می خواست، می توانست به راحتی در یورو 88 هم بازی کند. او حتی می توانست در جام جهانی 1990 هم بازی کند؛ زیرا در سال 90، سی و پنج ساله می شد. یعنی دو سال از دایی سال 2006 جوانتر بود.
اما میشل پلاتینی بزرگ، بلندنظر بود و به زدن گل های بیشتر و یا افزودن بر تعداد بازی های ملی اش فکر نمی کرد. او می دانست که در سال 90 کیفیت سال 86 را نخواهد داشت و ماندنش در تیم ملی، نه تنها مهلت بازی کردن در تیم ملی را از بازیکنان جوان فرانسه می گیرد، بلکه به اعتبار و شخصیت خود او نیز لطمه می زند.
علی دایی اما چندان در بند این محاسبات نبود. او در جام ملتهای سال 2004 هم برای تیم ملی بازی کرد و همه مردم شاهد های بسیار ضعیف او بودند. بعد از آن هم تا جام جهانی 2006 در تیم ملی ماند؛ زیرا او جام جهانی 2002 را از دست داده بود و در جام 98 نیز گلی نزده بود. پس باید می ماند تا بلکه در جام 2006 به جمع گلزنان تاریخ ایران در جام های جهانی بپیوندد.
تلاش دایی برای رسیدن به این رکورد شخصی نه چندان مهم، منجر به از کاهش وحشتناک اعتبار او به عنوان بهترین فوروارد فوتبال ایران در دوران پس از انقلاب شد.
نارضایتی مردم از حضور دایی در تیم ملی، کار را به جایی رساند که کریمی و مهدوی کیا و هاشمیان، به قول خود دایی، در بازی با مکزیک حتی به او پاس هم نمی دادند.
بین دو نیمه بازی ایران و مکزیک نیز، علی کریمی و یکی دو بازیکن دیگر به دایی و برانکو بابت حضور دایی در زمین اعتراض کردند و جو تیم متشنج شد. بعد از شکست ایران در برابر مکزیک نیز مسئولان ورزش کشور از تهران برانکو را مجبور کردند که دایی را در برابر پرتغال به میدان نفرستد.
در بازی سوم که حذف ایران از جام جهانی قطعی شده بود، دایی همراه سایر بازیکنان تیم ملی به مصاف آنگولا رفت ولی بسیاری از مردم ایران، امیدوار بودند که او نتواند دروازه آنگولا را باز کند. چرا؟ زیرا – به قول فردوسی پور – بازی کردن دایی در تیم ملی اعصاب مردم را به هم می ریخت.
بعد از جام جهانی هم که دایی مربی سایپا شد، مردم در اکثر ورزشگاههای ایران، بی اخلاقی کردند و بدترین توهین ها را نثار او کردند تا خشمشان را از حضور بیش از اندازه دایی در تیم ملی، به او نشان دهند.
زمانی که دایی رکورد گلزنی پوشکاش را شکست، هیچ یک از پیشکسوتان فوتبال ایران نیز از این رکوردشکنی او خوشحال نشدند. چرا؟ زیرا دایی دیگر محبوب نبود. دایی رکورد بازی در تیم ملی، رکورد گلزنی در تیم ملی و چندین رکورد دیگر را بدست آورد، اما بهای تحصیل این رکوردها، از دست رفتن محبوبیتش بود.
کسی به یاد ندارد که در دهه 70 در ورزشگاههای این کشور به دایی توهین شده باشد اما در دهه 80 ورق برگشت و کار از کار گذشت. آیا بازی کردن در جام جهانی، به شنیدن این همه دشنام و از دست رفتن آن همه اعتبار می ارزید؟
فرهاد مجیدی اکنون 34 ساله است. او هنوز خوب گل می زند و در بازی های حساس هم گل می زند. کسی خواستار کنار کشیدن او از تیم ملی نبود. نه مردم عادی، نه کارشناسان و نه بازیکنان تیم ملی، دوست نداشتند مجیدی از تیم ملی کناره گیری کند.
اما فرهاد مجیدی، برخلاف دایی، تسلیم امیال کوتاه مدت خودش نشد و پلاتینی وار و در اوج با تیم ملی خداحافظی کرد. بازی در تیم ملی، در قیاس با محترم بودن در جامعه ورزش، میلی کوتاه مدت است. علی دایی اما در سال های 80 تا 85 فقط میل کوتاه مدت خودش را در نظر گرفت و از سال 85 به بعد، در ورزشگاههای گوناگون کشور، تاوان آن انتخابش را پرداخت.
فرهاد مجیدی اما لقمان وار ادب از بی ادبان آموخت و لباس تیم ملی را جوانمردانه و بزرگ منشانه از تن به در آورد.
او با این کار خودش، نه تنها تداوم محبوبیتش را نزد استقلالی ها ( وحتی پرسپولیسی ها ) و عموم ایرانیان تضمین کرد، بلکه درسی از ادب و جوانمردی به آیندگان آموخت و آنها را متوجه این نکته مهم ساخت که " وقت رفتن " را به هنگام دریابند.