بالاخره همه قبول کردند که ناصر حجازی اسطوره است. حتی من و آن هایی که
وقتی استقلال پشت سرهم می باخت، پشت در استادیوم آزادی به هم می گفتیم: «هه
... ابرام چرخی به خدا بهتره از این ناصر حجازی.»
من که نرفتم. شاید چون خجالت می کشیدم از همه روزهایی که فکر می کردم :
«اسطوره مفهومی فلسفی دارد و حتی دیه گو مارادونا هم اسطوره نیست، چه برسد
به ناصر حجازی.» اما روز خاکسپاری ناصر حجازی، وقتی داشتم روی پله مجله
سیگار می کشیدم، خودم شنیدم که یک از سرعزای ناصر حجازی آمده، به کسی می
گفت : « نمی دانی عادل فردوسی پور چه گریه ای می کرد.» فکرکن! حتی عادل
فردوسی پور که مطمئنم جز خودش و فرگوسن و لیورپول هیچکس را قبول ندارد.
همان که چند سال پیش وقتی استقلال پشت سرهم می باخت، مثل میلیون ها هوادار
دو آتشه استقلال باور داشت دوره اسطوره ها گذشته است و باید از حجازی هم
گذشت. و در پرمخاطب ترین برنامه 10 سال اخیر تلویزیون ایران به زبان کوچه و
خیابان « با بولدوزر از روی ناصرخان رد می شد.» فکرکن! حتی عادل فردوسی
پور هم قبول کرده است که ناصر حجازی اسطوره بود.
من که روزنامه نمی خوانم. شاید چون از روزها می ترسم. اما یک تیتر درشت
روی جلد یک روزنامه ورزشی دیدم که از قول علی پروین نوشته بود: «باورنمی
کنم ناصر از میان ما رفته باشد.» فکرکن! حتی سلطان که همه عمر توی دلش می
گفت : «هه. اگه این اسطوره س، پس من چی ام؟»
من که دودو تا چهارتا نمی فهمم. شاید چون از بچگی در ریاضیات خنگ بوده ام.
اما می گویند مجله های لایف استایل که دودوتا چهار تا را خوب بلدند هم
رفته اند سراغ ناصر حجازی. آخر آنها هم به این نتیجه رسیده اند که این
روزها ناصر حجازی بیشتر از محمدرضا گلزار می فروشد.
من که هرگز طنز نویس نبوده ام، شاید به این دلیل که همیشه فکر کرده ام
زندگی خودش به اندازه کافی خنده دار هست،اما ایمان دارم دیگر در شوروحال
انتخابات، کسی از جریان ثبت نام ناصر حجازی در انتخابات ریاست جمهوری سال
1384 طنز نمی نویسد. آخر در روز خاکسپاری ناصر، انگار سیاووش از شاهنامه
رفته باشد، همه ایران گریه می کرد.
من که آتیلا نیستم. به این دلیل منطقی که پدرم ناصر حجازی نیست. اما حس می
کنم آتیلا هم روز مرگ پدرش، مثل صحنه خاکسپاری پدر در فیلم «بیگ فیش»،
باور کرد که «ناصر حجازی» یک اسطوره بود.