<font>فرشید اسماعیلی هافبک جوان استقلال روایت جالبی از این ماجرا دارد: وقتی من و جابر برای توپ به هوا پریدیم، این بنده خدا بین ما گیر کرد. وقتی پایم به او برخورد کرد، متوجه شدم که این ضربه به کجای بدن او برخورد کرده است. مانده بودم مدافع مشکیپوشان چطور بین ما گیر کرده بود و اصلا چرا آنجا حضور داشت. اگر فیلم بازی را یک بار دیگر ببینید، متوجه میشوید که هنوز سرم به زمین نخورده، به صورت او نگاه کردم و به سمتش رفتم. وقتی دیدم او نفس نفس میزند و دهانش را بسته، خیلی سریع دستم را گذاشتم تا دهانش بسته نشود. باور کنید دستانم زخمی شده است. وقتی دستم را گذاشتم، تا آخرین لحظه رها نکردم تا مبادا اتفاق بدی بیفتد و به هوش بیاید. کسی هم حواسش به دانایی نبود، حتی گلر مشکیپوشان. وقتی این اتفاق افتاد، به جابر انصاری گفتم بیا و کمک کن. وقتی دکتر ستوده و پزشکان دیگر آمدند و متوجه شدم خون از دماغش بیرون آمده و سر و صدا میکند، خیالم راحت شد که اتفاق بدی نیفتاده است. خیلی حالم بود و پیش خودم گفتم یعنی آدم کشتهام؟</font>