هیچ کس فکر نمیکرد نوآوری راهآهن شهرری روزی تبدیل به چیزی شبیه بردهداری شود، اما وقتی گریههای کودکی که به عشق نوشیدن چند جرعه مایع بد رنگ و کدر (که آبمیوه نامگذاری شده) به استادیوم آمده و در اواسط بازی به خاطر ساکت بودن و خوب داد نزدن کتک خورده بود، به گوش جماعت فوتبالدوستی که در گوشهایشان پنبه تپانده بودند رسید، فهمیدیم که آن بدعت ساده در جمع و جور کردن هوادار، حالا معضل بزرگی شده که آبروی فوتبال حرفهای ما را تهدید میکند!
از همان ابتدا هم چندان قشنگ و چشمنواز نبود، دیدن مشتی بچه مدرسهای که با پوشیدن لباسهای یکدست، تحت نظر لیدرهای راهآهن، این تیم را تشویق میکردند ولی حتی نام بازیکنان تیمی که برایش هورا میکشیدند را، بلد نبودند! اما بالاخره به نوعی هضمش کردیم و به خودمان باوراندیم که «چه اشکالی دارد؟ از در خیابان ماندن و با غریبهها دمخور شدنشان که بهتر است! با اتوبوس میآیند، فوتبالی تماشا میکنند، ساندیس و کیکی میخورند و میروند سر خانه و زندگیشان! استادیوم نیایند، کجا بروند؟!» و همین ترس از «کجا بروند» بود که وادارمان میکرد چشم بپوشیم بر این زشتی آشکار!
اما همانگونه که یک ایده از فکر تا عمل، هزار و یک تغییر میکند، بعد از آنکه بدعت راهآهنیها به استیلآذین تهران هم تسری پیدا کرد، معضلات جانبی بسیاری به مشکل اولیه اضافه شد و متاسفانه حالا کار به جایی رسیده که دیگر نمیتوان در برابرش سکوت کرد!!
عدهای که به خودشان اجازه میدهند فرزندان این مرزوبوم را به شوق خوردن «تغذیه»ای که برایشان تدارک دیدهاند به استادیوم برده و «کتک» بزنند، (فقط و فقط به این دلیل که چند دقیقهای به گلوهایشان استراحت داده و در تشویق تیم مسامحه کردهاند!) بیشک چند گام بیشتر با بردهدارانی که گلادیاتورها را به جان هم میانداختند تا ضمن نوشیدن باده گلرنگ، از تماشای صحنههای خونین هم لذت ببرند، فاصله ندارند و حضور چنین مردانی با این روحیات در فوتبال ایران، بیشک ترسناک و خطرناک است!
* * *
این روی سکه باشگاه استیلآذین، آن زمان بیش از پیش با اعصابمان بازی میکند که به یاد میآوریم مدیران این تیم در هر شهری که پای میگذارند، چندین زندانی را آزاد میکنند تا به نوعی بین مردم آن دیار و تیم خصوصی و پولدار تهرانی، نزدیکی و دوستی ایجاد کرده باشند!
همین چند روز قبل در مدح کسانی که در کنار فوتبال حرفهای، از اصول نیز غافل نمانده و طوری رفتار میکنند که غیرفوتبالیها هم برای بقا و سلامت فوتبال و فوتبالی دعا کنند، مطلب نوشته بودیم و به آزاد شدن این زندانیان بالیدیم! اما ای کاش قلممان شکسته بود و ناخواسته در آتش آنها نمیدمیدیم!
اگر هدف مدیران و مالکان باشگاه بزرگ استیلآذین، ارج نهادن به مقام شامخ انسانی است و ارزش گذاشتن به نهاد الهی خانواده و همانگونه که مدعی هستند، اخلاق را به فوتبال ارجح میدانند، چه بهتر بود که قبل از آزاد ساختن زندانیان شهرستانی، جلوی ظلم شدن به کودکان بیگناه مناطق جنوبی تهران بزرگ را میگرفتند که شهر خودشان است و گاهی – فقط گاهی! – به خاطر تاسیس شدن و به وجود آمدن همین باشگاه مورد ظلم کسانی قرار میگیرند که از قضا هیکلی درشتتر دارند و صدایی کلفتتر! خداوکیلی این واجبتر است یا آن؟!
* * *
کودکانی که برای تشویق کردن تیمها اجیر میشوند، از مناطق محروم پایتخت دستچین شدهاند. مگر کسی جرات دارد به بچه پولدارها تشر بزند؟! اما جالب اینجاست که تشر زنندگان قلدرمآب هم (لیدرها)، عموما از همان مناطق برخاستهاند. به بیان دیگر کودکان دیروز جنوب شهر، در حال کتکزدن و آزردن کودکان امروز نقاط محروم پایتخت هستند، فقط و فقط به این دلیل که بلد نیستند فلان تیم را 90 دقیقه تمام (بدون احساس) خستگی تشویق کنند!
برای جنوب شهریها، زخم خوردن از جماعت آسوده و کم درد مناطق شمالی شهر تهران اصلا عجیب نیست چون این اتفاقی است که هر روز رخ میدهد. اما فوتبال، این ارمغان استثمار و استعمار، با جامعه ما کاری کرده که امروز جنوب شهری دیروز روی جنوب شهری امروز دست بلند میکند! زیاد هم بد نیست! کودکان محروم جنوب شهر، اگر از همان کودکی بیاموزند که حتی همتایان دیروزشان هم علیهشان هستند و کتکشان میزنند، بیشک دیگر از شمال شهریها توقع دوستی و محبت نمیکنند! این یعنی درک واقعیتهای تلخ اجتماع امروز! آن هم درکی از نوع زیرپوستیاش! از آن درکها که اثرش ساعتها روی پوست صورت آدم میماند و سالها در قلب و روحش! و آنچه که حاصل این درک تلخ است، چیزی جز یکی، دو جمله آشنا نیست: «نفرین بر فوتبال! لعنت بر فوتبال!»
نویسنده : شاهین تهرانی