اولین باخت مقابل پدیده، کمگلترین شروع تاریخ استقلال، سه باخت در پنج بازی اول و البته از همه مهمتر، شکستن سریعترین رکورد حیاکن رهاکن در تاریخ هفتادواندی ساله باشگاه استقلال...«من همه چیزم را از این هوادار دارم...» این جمله شاهکلید صحبتهای منصوریان است، در حالی که به صورت نمادین هر بار این جمله را میگفت با دستهایش را به سمت بالا نشانه میگرفت، همانجایی که هواداران آبی یک صدا برای کاپیتان محبوبشان ترانه میخواندند، صد هزار نفری از اولین ظهور تا آخرین غروبش در فینال جامحذفی.
منصوریان راست میگوید، او همه چیزش را از
همین هوادار دارد، همانهایی که یکی از باشکوهترین خداحافظیهای تاریخ
ایران را برایش رقم زدند، ارکستر یکصدهزار نفری استقلال با آن هارمونی
کمنظیر ترانه پایانی را برای رهبر ارکستری که آن روزها خوب هم مینواخت،
فریاد کردند: بیا بیا تک ستاره فوتبال ایران...
وقتی منصوریان رفت طول کشید تا دوباره یکی
در شمایل او دوباره برای استقلالیها ظهور کند، یکی که تا سالها امید اول
و آخر آبیها بود. فرهادی که در آخرین تصاویر غرورانگیز استقلالیها، جایی
درست در وسط قاب عکس دارد، چه آن قهرمانی رویایی که در نهایت کاپیتان پیر
آبیها با آن فریادهای همیشگیاش جام را بالای سر برد، چه بردهای پیاپی در
داربی و چه حضور در نیمهنهایی آسیا در سالی پراز افتخار. بعد از فرهاد
استقلال دیگر هیچ نداشت تا دوباره نوبت به علی منصور رسید... وقتی که
دوباره استقلالیها دوباره سازهایشان را کوک کردند برای خواندن ترانهی
قدیمی: بیا بیا تک ستاره فوتبال ایران...
منصوریان دوباره به خانهاش برگشت، بعد از
یک فصل تلخ برای آبیها، چند ماه بعد از باخت تلخ در داربی، جایی که
استقلال بعد از چند سال بیجامی، دلخوش به درخشش مظلومی در داربیها بود که
ناغافل ارتش برانکو، در چهار حرکت استقلال پرویز را کیشومات کرد. هوادار
استقلال بعد از آن همه رخوت، همه رویاهایش را در علیمنصور میدید. وقتی در
بازگشتی با شکوه، هواداران از بالای سکوهای کمپ استقلال تا روی زمین قطار
شده بودند تا دوباره بخوانند: بیا بیا تک ستاره فوتبال ایران...
وقتی منصوریان به استقلال بازگشت خودش را
برای روزهای خوبی آماده کرده بود، او و هوادار استقلال خواب روزهای پیروزی
را میدیدند، روزهای قهرمانی و چیدن ستاره سوم. اما چه کسی فکر میکرد
منصوریان همه رکوردهای خوب استقلال را خراب کند؟ با آن همه ستاره، از
بختیار و کاوه گرفته تا جباری و جپاروف. ارتش تا دندان مسلح هم نتوانست
فتحالفتوحی برای سرمربی استقلال داشته باشد. حالا وقتی آبیها به عقب نگاه
میکنند، به جز پیروزی در داربی و موفقیتهای نسبی در بهمن ۹۵، هیچ خاطره
خوشی را با منصوریان به یاد نمیآورند. اما برد در داربی کافی بود تا مرهمی
بر قلب جریحهدارشده آبیها باشد، تا دوباره همه آبیها برای سرمربی
بخوانند: بیا بیا تکستاره فوتبال ایران...
اما دیروز همه چیز عوض شد. هیچکس فکر نمیکرد هواداران بیحوصله استقلال
که حتی در روزهای آخر هفته هم برای تماشای تیمشان راهی استادیوم نمیشدند،
بیست هزار نفری در یک قرار نانوشته، در یک روز وسط هفته در ساعتی نامتعارف
در استادیوم آزادی جمع شوند. هوادارانی که علیمنصور همه چیزش را از آنها
داشت، در آخرین روز مرداد تلخترین خاطره منصوریان را رقم زدند، آن هم درست
در جایی که روی دستهایشان همین چند سال پیش او را تا اوج آسمان برده
بودند. سکوهای آزادی دیروز مملو از کسانی بود که آمده بودند همه چیز
منصوریان را از او بگیرند، با سازهایی که دوباره برای منصوریان کوک شده
بود، اما ترجیعبند شعر را عوض کرده بودند، این بار کسی نمیخواست منصوریان
بیاید، هواداران استقلال میخواستند تا کاپیتان محبوبشان را بدرقه
کنند... با همان شعار همیشگی... همان که حیا کردن و رها کردن را توامان از
مربیان طلب میکند.