مهدی کیانی وقتی بازوبندِ تراکتور را
میبندد لیاقتِ این را دارد که در بدترین شرایط هم تیم را جمع و جور کند،
زمانی که اخباری در بازی با استقلال میخواهد بدترین روزِ عمرش را سپری
کند, مهدی کیانی کاپیتانی میکند و بهترین روز زندگی گلرِ جوانِ تیمش را با
اهدای بازوبند بوجود میآورد. بازوبند بهانه است؛ کیانی با بازوبند و
بدونِ بازوبند کاپیتان بود. در روزی که سیدمهدی رحمتی با «خدا ازتون نگذره» جوانانِ تیمش را جای هدایت، تخریب میکند. سیدی که با جمله «خاک تو سرتون»
انگیزه و غرورِ جوانانِ استقلال را له میکند. ناسلامتی شما کاپیتانی، یک
رهبر و الگو. بازیکن های بیست و یک/بیست و دو ساله بعد از آن تخریبِ روحی
شب را چگونه سپری میکنند و میخوابد؟ فردا با چه استرسی به تمرین می آیند؟
با چه انگیزه ای ادامه میدهند؟ «جان های» در بخشی از کتابِ روانشناسی
فوتبال مینویسد: «رهبر و کاپیتان باید قابلیتِ الهام بخشی داشته باشد»
. مهدی رحمتی حتی وقتی مقابل حاتمی گلِ اول را از تراکتورسازی میخورد
جوری به دیرک تکیه میزند و افسوس میخورد و با حرکاتِ میمیکِ صورتش سرش را
تکان میدهد که به صورتِ مستقیم ته مانده ی بارقه انگیزه و امید را در
جوانانِ تیمش قتل عام میکند. وظیفه کاپیتان این نیست که فقط پنالتی بگیرد و
شیرجه برود، اینها فقط بخشی از وظیفه ی یک بازیکن یا گلر هست تا همه توانش
را به رخ بکشد.
جلال حسینی در پرسپولیس را ببینید؛ کافی
است یک کارشناس سهوی اعلام کند این خطا پنالتی بود یا آن صحنه گل نبود.
حسینی بد یا خوب از حقِ تیمش دفاع میکند، چون بیشتر از همه توانش برای
پرسپولیس زحمت میکشد. یک کاپیتانی که آنچنان کاریزمای رهبری را ندارد اما
آنقدر باتجربه و بزرگ است که زیرِ دوشِ بازوبند یک تنه طاقت می آورد و خودش
را مسول پاسخ دادن و دفاع جانانه از همتیمی هایش میکند. اما سید مهدی
رحمتی کاپیتانی که متاسفانه گاهی قادر نیست از کوچکترین حقِ بازیکنانش دفاع
کند، حتی وقتی اتهامی به او وارد میشود برآشفته میشود، آب دهانش را قورت
میدهد و چندبار تاکید میکند و قسم میخورد که از فوتبال خداحافظی میکند
و میرود. این رسمِ کاپیتانی است سیدِ عزیز؟
حقیقت آنجاست خادمِ دوست داشتنی حرم
هیچوقت کاپیتان نبود. شاید بازوبند بر روی دستانش بود اما هرگز کاپیتانی
نکرد. حتی اگر روی بازوبند با تصاویری زیبا دلبری کند اما باز کاپیتان
نبود. تمامِ این حرف ها به عملکردِ خوبِ مهدی رحمتی به این سالها ذره ای
خدشه وارد نمیکند. شاید اغراق نباشد که سیدمهدی رحمتی بهترین گلر در یک دهه
گذشته بود و بارها خودش را در ابعادِ فنی ثابت کرده است,او بهترین بود و
هنوز یکی از بهترین هاست. اما اگر مساله کاپیتانی و یک رهبر در زمینِ
مسابقه باشد تا سایر بازیکنان بتوانند به او و واکنش های روانی و رفتاری اش
تکیه بزنند و در لحظه های سخت بتواند تیم را جمع و جور کند و انگیزه را
جای ناامیدی در آنها بوجود بیاورد بی شک آن سید مهدی رحمتی نمیتواند باشد.
«چارلزهیوز» میگوید «اشتیاق برای بردن و یا ایجادِ انگیزه برای پیروزی در
یک تیم را امروزه در کلاس های روانشناسی و در یک واحد درسی بنام موفقیت در
رهبری یک تیم تدریس می کنند» . نمونه ی بارزش احمدرضا عابدزاده که در
بدترین لحظه ی ممکن توپ را در ملبورن با یک دست گرفت و میخندید و آدامسش را
میجوید. یک حرکتِ روانی از کسی که دو واژه ی بازوبند و عقاب برازنده اش
بود.
شاید هوادارانِ استقلال ناراحت شوند اما استقلال با بازوبند و
بدونِ بازوبند کاپیتان ندارد. فقرِ یکی که سید مهدی رحمتی پشتِ سرش از
تونل خارج شود احساس میشود. کسی که ظاهر و باطن دلش برای فقط برای استقلال
بسوزد، یکی که سوا از بازوبند کاپیتان بودن را بلد باشد. یکی که وقتی
بازیکن های جوان با غرورهایی له شده او را در تمرین میبینند جای فراری
بودن سرِ ذوق بیایند و بلند بگویند: «سلام کاپیتان»