روزی
که غلامحسین خان مظلومی از میان مان رفت را هم خوب بیاد دارم ، مرد سرطلایی فوتبال
ما که 15 سال رکورددار گلزنی در سطح ملی بود نتوانست بیشتر از دو سال در مقابل
بیماری دوام بیاورد و در یک روز تلخ پاییزی در 28 ام آبان ماه از میان ما رفت و به
دیدار رفیق دیرینه اش حجازی شتافت .
وقتی
بیاد می آورم که او چگونه روی تخت بیمارستان هم امیدوار بود تا بتواند بیماری را
بقول خودش دریبل بزند و دوباره مثل گذشته سلامتی اش را بدست بیاورد و یا چطور بر
پیراهن استقلال حتی روی تخت بیمارستان بوسه می زد ناخودآگاه اشک بر گونه هایم جاری
می شود و برای سرطلایی استقلال غصه میخورم . او هم همچون حجازی در قلب های ما زنده
است و یادش هیچوقت از ذهن پاک نمی شود .
روزی
که رضا احدی از میان ما رفت هم روز تلخی بود . رودی فولر استقلال که در دهه 60 برای
خودش اسم و رسمی داشت یکی از بی حاشیه ترین و خوش اخلاق ترین بازیکنان این تیم بود
و بعد از بازنشستگی مدتی هم بعنوان مربی تیم های پایه استقلال فعالیت داشت اما او
هم در دهه پنجم زندگی سرنوشتی جز مبارزه با بیماری سرطان نداشت و نهایتاً او هم در
کمال ناباوری در سن 53 سالگی از میان ما پرکشید و رفت تا یکی دیگر از ستارگان خوش
نام تاریخ فوتبال استقلال را از دست بدهیم .
سکانس
آخر ؛ 14 آبان 1395 و منصور پورحیدری و باز هم این بیماری لعنتی ! انگار دست بردار
نیست و تا پدر خانواده استقلال را هم از پای در نیاورد آرام نمی ماند . موفق هم می شود و نهایتاً پس از یکسال مبارزه
با بیماری منصورخان پورحیدری تسلیم می شود و او هم غزل خداحافظی را میخواند و می
رود تا به جمع یاران و دوستانش بپیوندد . چیزی به ذهن نمی رسد جز اینکه بگوییم روحشان
شاد باشد و یادشان گرامی ...
سخن
آخر اینکه پیشکسوتها را باید روی چشم گذاشت ، نباید رهایشان کرد به امان خدا تا
روزی که از دست رفتند حسرت بخوریم که چقدر حیف شدند . پیشکسوتها شناسنامه باشگاه
هستند ، بیایید تا دیر نشده آنها را دریابیم ...