حتی دستم به قلم نمی رود تا از این غم و اندوه جانکاه چند خطی
بنویسم ، باور ناپذیر ، تلخ ، سخت ، سخت تر از آنچه بتوان تصور کرد . مگر می شود
!! اصلا چرا پورحیدری ! چرا بیماری ! چرا این بیماری لعنتی دست از سر اسطوره های
ما بر نمیدارد . نوشته بودند سرطان 3 استقلال صفر و واقعا که درست نوشته بودند !
ناصرخان حجازی ، غلامحسین مظلومی و حالا منصورخان پورحیدری ! چه اسطوره هایی را از
دست دادیم ! لقب پدر استقلال واقعاً برازنده اش بود و حالا همه غمگین و ناراحتیم
چرا که پدر معنوی مان را از دست داده ایم .
برای جامعه ورزش و مخصوصاً استقلالی ها
واقعا شوک بد و بزرگی بود و اصلا زبان از بیان این مصیب و غم قاصر است . به همه
دوستداران پورحیدری ، جامعه ورزشی و هواداران استقلال و همچنین خانواده پورحیدری
تسلیت میگوییم و برای پدر استقلال هم طلب مغفرت و آمرزش داریم و برای شادی روحش
فاتحه ای میفرستیم و میگوییم منصورخان ، پدر ، روحت شاد ...
یاد شعری از مهدی سهیلی می افتم با این مضمون ؛
زندگی دفتری از خاطره هاست ، خاطراتی که زتلخی رگ جان می گسلد
روزی از راه رسید ، که پدر لحظه بدرودش بود ، ناله در سینه تنگ،
اشک در چشم غم آلودش بود
جز غم و رنج توانکاه نداشت ، سینه اش سنگین بود ، قوت آه نداشت
، با نگاهی میگفت:
پس از آن خستگی و پیری و بیماریها ، دفتر عمر پدر را بستند ، ای پسر جان، بدرود! ای
پسر جان، بدرود!
لحظه ای رفت و از آن خسته نگاه ، اثری هیچ نبود ، پدرم چشم غم آلوده
حیرانش را ، بست و دیگر نگشود
زندگی دفتری از خاطره هاست، خاطراتی که زتلخی رگ جان می گسلد
روحش شاد ، یادش گرامی و خاکش پرنور ....