خیلیها دوست دارند کسان دیگری روی نیمکت استقلال باشند. بحث من منفعت و سود مادی نیست. رفیقشان است، میخواهند حمایت کنند. خیلیها اصلا میگویند صمد برای این صندلی کوچک است. شاید استقلالیها باشند، قلم هم دستشان است میگذارند توی کاری من که بروم شاید یک مربی بهتر بیاید
قرار این بود که تنها باشیم. بدون هیچ مزاحمی. بدون کسی که بخواهد سوالات را قطع کند و به لحن معترضی سوال کننده اعتراض کند. بدون آنکه کسی بخواهد پاسخهای داغ و جنجالی صمد مرفاوی را قطع کند و از او بخواهد تا سکوت اختیار کند.
ماحصل یک ساعت و نیم گفتوگوی صریح، صادقانه، دور از تعارف تکه پارهکردنهای اخیراً مد شد در مطبوعات در دقایقی از مصاحبه بسیار شخصی و در دقایقی دیگر بسیار معترضانه و سرشار از فریاد ما با صمد مرفاوی چیزی است که هم اکنون پیشروی شماست.
یک مصاحبه که کوشیده تا «صمد مرفاوی» را از ورای آنچه رسانهها به غلط «صمد مرفاوی» میپندارند، نشان دهد. داستان مصاحبه ما با صمد مرفاوی، داستان مصاحبه با مردی است که به خانوادهاش وابسته است، اعتقادات مذهبی پررنگی دارد که دوست ندارد در موردشان حرفی بزند، وقتی روی سکوها هو میشود، چشمانش تغییر رنگ میدهند و از همه مهمتر، اعتقاد دارد که تیمش در پایان فصل حداقل یک یا دو عنوان قهرمانی خواهد آورد. 90 دقیقه کنکاش، تقدیم شما که دوست دارید صمد مرفاوی را آنطور که هست، بشناسید نه آنطور که رسانهها به غلط میپندارند، هست!
** بهترین سوال برای آغاز این مصاحبه همین است. سوت پایان بازی با استیل آذین چه حسی را در صمد مرفاوی ایجادکرد؟
آرامش. بدون هیچ تردید آرامش. البته نه آرامش کامل یا آرامشی که رویایی باشد یعنی در حد کمال باشد. آرامشی که تازه داریم به سمتش حرکت میکنیم. مثل آرامش اول فصل، وقتی همه را میبردیم و در صدرجدول بودیم و دنیا، دنیای خوبی بود.
*چرا دنیای خوب هفتههای ابتدایی، تبدیل شد به دنیای ناآرام هفتههای بعدی؟
ببینید. ما فصل را خیلی خوب شروع کردیم. تیم ما آرام بود.داشتیم خوب جلو میرفتیم. نتایج هم خوب بود اما بعد مسائل غیرفنی با مسائل فنی قاطی شد و تیم را به هم ریخت. بعد از بازی با ملوان که لیگ تعطیل شده بود و ما به امارات رفتیم، تمام تلاشم را کردم تا بتوانم آرامش گم شده را به تیم بازگردانم. دوباره تیم را به شرایطی رساندیم که بتواند به اوج برگردد اما یک مقدار بدشانسی و اشتباهات کودکانه بعضی از بازیکنان سبب شد تا کار کشیده شود به بازی استیل آذین.
حتما مرحله خیلی دشواری را پشت سرگذاشتید؟
وحشتناک بود. خیلی تحت فشار بودم. روزهای تلخی را پشت سرگذاشتم که هم از طرف دوستان یا خودیها و هم از سوی غریبهها تلختر میشد. نتایج و بازیها هم که شده بود قوزبالای قوز! خوب بازی میکردیم اما نمیبردیم. حمله میکردیم اما گل نمیزدیم. گل میزدیم اما بلافاصله به سادهترین شکل ممکن گل میخوردیم. واقعاً امیدوارم این شرایط برای هیچ کسی تکرار نشود.
*و صمد مرفاوی چطور این شرایط دشوار را تحمل میکرد؟
با صبر، با حوصله. میدانستم که دارد اتفاقاتی میافتد. میدانستم که تیمم دارد تیم میشود. میدانستم که تیم دارد ساخته میشود. میدانستم که استقلال هر چند دارد مسیر سخت و دشواری را سپری میکند اما در نهایت به جای خوبی خواهد رسید. این یک دوران محدود بود که خواه ناخواه میگذشت و من میدانستم که روزهای خوب در راه است.
*چطور با این همه سختی و دشواری و تلخی کنار آمدی؟
. همه را ریختم توی خودم. خانوادهام پشتم بودند. ضمن اینکه ... (شک میکند که بگوید) نمیخواهم این را بگویم و شما هم ننویس اما اتکا به خدا کمک کرد تا این شرایط را بپذیرم. یک آیهای در قرآن هست که میگوید بعد از هر سختی، آسودگی در راه است. «ان مع العصر یسری.» (میخندد) دوستان این را برایم اساماس کردند. خیلی قشنگ بود و خیلی آرام شدم وقتی خواندمش. خدا بود که کمکم کرد. خانواده را هم که گفتم. واقعاً خانواده من شریک غم و شادی من است. حتی برادران بزرگترم هم با من تماس میگرفتند و دلداری میدادند.
*آقای مرفاوی میبخشید اگر این را میگویم. من خیلی لجم میگیرد وقتی که هر کسی که میبازد یا نمیتواند تیمش را جمع و جور کند یا چه میدانم ضعف فنی دارد، میشود سردمدار فوتبال پاک و هر کسی که قهرمان میشود میرود در دسته ناپاکها. شما هر وقت میبازید پشت پرچم فوتبال پاک پنهان میشوید!
اصلا اینطوری نیست. من همینجا تکذیب میکنم. باختهای من کاملا فنی بوده. نمیشود که من فنی ببازم و بیندازم گردن فوتبال ناپاک! اصلا قبول ندارم. شاید من گلایهای بکنم اما باختم را گردن فوتبال ناپاک نمیاندازم. سوال شما هم تند است هم نامنصفانه.
*اما کار شما هم منصفانه نیست
کدام کار؟ -
همین که پشت فوتبال پا ک پنهان شوید. یا مثلا همان قضیه «اونا»! شما ترسی که دارید که اسم کسانی که دارند چوب لای چرختان میگذارند را بیان میکنید؟
من و ترس؟ من غیر از خدا از هیچکس نمیترسم. من چرا بترسم؟مگر کسی سندی یا مدرکی از من دارد؟ مگر کار خلافی کردهام؟ مگر ریگی به کفشم است که بخواهم بترسم؟
*پس چرا در برنامه نود پیچاندید؟ چرا گفتید من از کسی اسم نبردم! مرد و مردانه حرفتان را میزدید.
من هم مردانه حرفهایم را زدم. اول اینکه نمیشود در یک برنامه زنده تلویزیونی کسی را بیسند و مدرک متهم کرد آقای خبرنگار! کار به تبعات حقوقیاش ندارم. اگر من بگویم فلانی و شما بگویید مدرک و دلیل چه جوابی بدهم؟ دوم اینکه شما من را نمیشناسید و قضاوت میکنید. من آدم بیشیله و پیلهای هستم. یادت باشد جلوی خوزستان جماعت از ترس صحبت نکن. من حرفم را رک میزنم. مثل خودت که داری رک میپرسی. پس بگذارم رک بگویم که که من اهل کشاندن دعوا به مطبوعات نیستم. من اگر با هر مشکلی داشته باشم آنقدر وجودش را دارم که میروم دم خانهاش و توی چشمانش نگاه میکنم و زل میزنم و میگویم با تو مشکل دارم! با آن کاره که کرده مشکل دارم. قرار نیست که بکشانشی به تلویزیون یا رسانه. بیایم در روز روشن با فلان شخص دعوا کنم که شمای خبرنگار خوشت بیاید؟
*بحث من اصلا خبرنگار نیست. بحث این است که شمایک دعوا و شائبهای ایجاد کردهاید با امیرقلعهنویی! در مصاحبهها آدرس او را میدهید. بازیکنانی که در شهر او اردوی تیم را ترک میکنند محروم میکنید. با امیرقلعهنویی مشکلی دارید؟
امیر همبازی من بوده. ما سالها با هم کار کردیم. مشکل نداریم. اما به هر حال رقیبیم. اگر با امیرقلعهنویی مشکلی داشته باشم میروم و به خودش میگویم. ترس ندارم که!
*فلسفه فوتبال صمد مرفاوی چیست؟
بردن. پیروز شدن. میل به پیروزی را به تیم تزریق کردن. فرض کن قرار است یک تپهای را فتح کنی. حمله میکنی. شاید جلویت مین باشد. شاید تانک باشد. شاید دره باشد. به هر حال باید از آن رد شوی و برسی به تپه و پرچم خودت را بالایش بزنی. گاهی وقتها میتوانی، گاهی وقتها نمیتوانی! اما مهم حمله کردن و به جلورفتن است. من از آن آدمهایی نیستم که همه را به خط کنم و بگویم بروید تپه را فتح کنید! بروید ببرید! من میخواهم جان افرادم را حفظ کنم. من میخواهم قواعد فوتبال را رعایت کنم. به حمله از دقیقه اول اعتقاد ندارم. فوتبال زیبا جایش را داده به فوتبال امتیاز محور. من هم اول به 3 امتیاز فکر میکنم و بعد به زیبایی بازی.
*یعنی فلسفه بازی استقلال در هفتههای ابتدایی دیگر؟ بردهای یک بر صفر. دفاع باز نشده، حداقل گل خورده و رسیدن به صدر! چه شد که استقلال از این فلسفه شما دور شد.
حواشی تیم را خراب کرد.
*کدام حواشی؟ باخت نداشتید. در صدر بودید. مدیرعامل پشتتان بود. این حاشیهها از کجا آمد؟
خیلیها منتظر باخت اول بودند تا ثابت کنند که صمد مرفاوی نمیتواند. بلدنیست. شانس آورده. شاید اگر هفته اول میباختیم بیشتر به من حمله میکردند تا حذفم کنند! منتظر یک باخت من بودند که در بازی با استقلال اهواز به خواستهشان رسیدند
*اونا؟
خیلیها. خیلیها از قیافه من خوششان نمیآید. من تحلیل خوانده بودم که چرا صمد مرفاوی تسبیح دستش است! تیم را تبدیل کرده به مسجد! تسبیح برای من آرامش است. ضربان قلبم را کنترل میکند. فرگوسن آدامس میجود. اسکولاری یا مورینیو بازیکن حریف را مشت میزنند یا جلوی دوربین کری میخوانند. من تسبیح دستم میگیرم تا استرس ناشی از بازی تمرکزم را بر هم نزند! حالا یکی هست که بدش میآید مربی تسبیح دست بگیرد. این یک مثال ساده است ها! خیلیها دوست دارند کسان دیگری روی نیمکت استقلال باشند. بحث من منفعت و سود مادی نیست. رفیقشان است، میخواهند حمایت کنند. خیلیها اصلا میگویند صمد برای این صندلی کوچک است. شاید استقلالیها باشند، قلم هم دستشان است میگذارند توی کاری من که بروم شاید یک مربی بهتر بیاید! خیلیها منتظر باخت من بودند. وقتی هم باختم سنگین حمله کردند.
خودیها چه کسانی بودند؟ خودیهایی که با شما حمله کردند؟
دوست ندارم کسی را خراب کنم.
شما با روتهمولر اختلاف داشتی؟
نه. با روته اختلافی نبود. دعوایی نداشتیم.
*پس چه؟
نه. تفکر آلمان روته به تفکر ایرانی ما نمیخورد. بعضیها تا چند تا خارجی میبینند دست وپایشان را گم میکنند. من نه. من به تفکر ایرانیام افتخار میکنم. روته فکر میکرد اینجا بوندس لیگاست. باید هم چیز از قبل برنامهریزی شود! منظورم استقلال نیست. خدایی آقای واعظ هر چه توانسته کرده. زمین اختصاصی داریم. نظم خوبی داریم اما همه چیز دست ما نیست! ساعت پرواز هواپیما دست ما نیست! برنامهریزی لیگ دست ما نیست! تعطیلی لیگ دست ما نیست! روته برنامهاش منظم بود. ساعت رفتن به یونان و کره شمالی را از قبل تعیین کرده بود بعد به ما گیر میداد که چرا سازمان لیگ، مسابقات را تعطیل کرده! *اما شما میدانستید که روته اینطوری است. من قراردادش را نبستم! من خبر نداشتم.
*مگر میشود خبر نداشته باشی؟ تو خودت در تهران شاگردش بودی. در کلاسهایش بودی. میدانستی که او مدرس است.
میدانستم. سرکلاسش بودم. کارش را قبول داشتم. بحث اما این بود که آن موقع مربی تیم ملی بود. حضور ثابتی نداشت. میتوانست برود و بیاید. اما در باشگاه فرق میکرد. هفته دوم مقابل مقاومت سپاسی نبود! من به روته نیاز داشتم همانطور که به تکتک اعضای کادر فنیام نیاز داشتم. ما یک تیم بودیم. شاید خبرنگارها فکر کنند من آدم قدری هستم که حرف حرف خودم است ولی این نیست. نظرات کادرفنی برای من مهم است.
*یک چیز در «کت» من نمیرود. اینکه روته مریض شده باشد. راستش را بگو. با هم دعوات داشتید؟
به خدا نه. آمد سر تمرین. مترجمش هم بود دستش را نشانم داد. گفت ببین خون مردگی دارد. من برمیگردم آلمان تا با دکترم مشورت کنم. به او گفتم با مدیرعامل هماهنگ کند. گفتم باید در تهران باشد. گفتم ما دکترهای خوبی داریم. همان شب برگشت آلمان! بعد هم فسخ کرد.
*یکدفعه مریض شد؟
ناصرخان نمونه خوبی است. هفته قبلش در اسلواکی بود. آمد تهران دید حالش خوب نیست. رفت دکتر فهمید که مریضیاش جدی است.
راینر کرافت چه؟ او هم مریض بود؟
راینر باید بین همسرش و باشگاه یکی را انتخاب میکرد. او مرد خانواده بود. خانوادهاش در آلمان بودند و به او نیاز داشتند. من با جداییاش مخالفتی نکردم چون میدانستم که او هم انسان است و به خانوادهاش نیاز دارد. من خودم هر جا بروم خانوادهام را میبرم. وقتی دخترم برای پیروزی تیم من شمع نذر میکند ناراحتیام تمام میشود. نمیتوانستم راینر را از خانوادهاش دور کنم.
آیا مجید نامجومطلق گمشده فنی استقلال است؟
میتوانم بگویم بله. مجید هم با من همبازی بود و هم با هم در کلاسهای مربیگری کار کردهایم. من در چند کلاس با مجید نشستهام. او ایدههای فنی خوبی دارد که من از آنها صمیمانه استفاده میکنم. بیرون از زمین مسابقه هم آرامش خوبی را به من یا تیم میدهد. بحثهای خوبی هم میکند که الزاماً تمامش در موافقت با ایدههای من نیست اما میداند که چطور من را مجاب کند!
* وقتی سکوها شعار«حیا کن، رها کن» را سردادند، صمد مرفاوی چشمهایش قرمز شد. چرا؟
یاد خدابیامرز دهداری افتادم. پرویزخان را با برف زدند. این جماعت روی سکوها گاهی خیلی کم لطف میشوند. گاهی حرمتها را از یاد میبرند. بازیکن من زد توی گل خودمان. فحشش را من باید بخورم؟ اصلا کسی باید به خاطر یک اشتباه غیرعمدی ناسزا بشنود؟ پس تکلیف حرمت چه میشود؟ من برای استقلال حرمت ندارم؟ نباید سکوها حرمت مرا نگه دارند؟ چشمهای من قرمز شد چون زبانم قفل شده بود. حرفی نداشتم بزنم. چشمهایم داشت حرف میزد.
*آن لحظه در دلت، در ذهنت به چیز خاصی فکر کردی؟
فقط یک چیز گفتم. گفتم خدایا راضیام به رضای تو! فرهاد گل زد.
* فرهاد یا سیدصالحی یا این اواخر حنیف عمرانزاده خیلی برایت گلهای حساس زدهاند. فرشتههای محافظت شدهاند.
(میخندد)
لطف خداست. آنها وسیلهاند.
*وقتی در بازی با استیل آذین تیمت را روانه میدان کردی، میدانستی میبری؟
مطمئن بودم. صددرصد میدانستم که میبریم. چون دیده بودم. دیده بودم که بازیکنانم چطور تمرین میکنند. برق چشمانشان را دیده بودم. رفتارشان و گفتارشان را دیده بودم. این برای من از خود پیروزی شیرینتر بود چند وقت پیش یک خواب دیدم ... نمیخواهم خواب را بگویم اما تعبیرش این بود که به آرامش میرسم.
خب برگردیم سراغ مصاحبه. حالا که تیمت از جان مایه گذاشته و نشان داده که پشتت را پر کرده بگو با این تیم میخواهی به چه نتایجی برسی؟
خب ما برای موفقیت میجنگیم و باید تمام توانمان را بگذاریم وسط. 3 جام داریم و نمیدانم میتوانیم چند تایش را بگیریم. همه دوست دارند هر 3 جام را بگیرند.
*خواسته حداکثری شما 3 جام است. خواسته حداقلیتان چطور؟
یک یا دو جام.
*بالاخره یک یا دو؟
یک یا دو. همان که گفتم.
*و دربی؟
اول بازی با ابومسلم. برای دربی باید یک هفته صبر کنید..