سکانس اول
در کوران مقدماتی جام جهانی
بودیم که اسمش بر سر زبان ها افتاد. گفتند اگر بیاید عین آب خوردن به جام
جهانی می رویم. گفتند دل یورگن کلینزمن را برده و همه برایش دست و پا می
شکنند. گفتند شماره کایزسلاترن است و در یک بازی کاری به نام هت هتریک
انجام داده است.(آن زمان هنوز هت تریک مثل امروز همه گیر نشده بود) گفتند و
گفتند و گفتند. البته پربیراه هم نگفتند. با هزار جور مشکل و در یک عملیات
طاقت فرسا، یوسف گمگشته برای بار اول به کنعان آمد. با لهجه ای شیرین که
دل همه را برده بود. خودش می گفت: اومدم. خیلی خوش اومدم. اما.....
همه
دوست داشتند دورگه معروف را ببینند. برای بازی با ژاپن خیلی ها برای دیدن
او به آزادی آمده بودند و هر بار که صاحب توپ می شد؛ استادیوم برایش هورا
می کشید و بالا و پایین می رفت.
با پاس گل فریدون نصرتی گل معروف را زد و به جام جهانی رفتیم. جام جهانی ۲۰۰۶ و جام ملت های ۲۰۰۷ هم با فریدون به سر شد.
سکانس دوم
بعد از جام جهانی بود که کمی
اوضاع متفاوت شد. فریدون جایگاهش در کایزسلاترن به خطر افتاده بود و از آن
طرف در بلبشوی فدراسیون، از آن تحویل بازار قدیم هم خبری نبود.
زندی از
لیگ دوی آلمان هم چیزی عایدش نشد و بالاجبار به قبرس رفت و دوران افولش با
شیب تندی ادامه پیدا کرد. بعد از قریب به دو سال قبرس گردی، شاه ماهی در
تور حسین هدایتی و استیل آذین معروفش افتاد. فریدون در سه سال از قرمز
کایزسلاترن به قرمز استیل آذین رسید و بعد از دو سال با این تیم به لیگ ۱
سقوط کرد. زندی هم به استقلال رفت.
در همین بین و در مقدماتی جام جهانی به علت دعوت نشدن های مکرر به تیم ملی و بی مهری هایی که دیده بود از فوتبال ملی خداحافظی کرد.
لباس
آبی برایش آمد داشت. دوباره احیا شد و شد، محبوب دل استقلالی ها. در
روزهایی که ستاره ها همگی به دلایلی رفیق نیمه راه شده بودند؛ فریدون نقش
فرشته نجات را بازی می کرد و هر طور بود یک جام حذفی را در ایران با
استقلال بالای سر برد.
عملکرد خوب فریدون، باعث شد پیشنهادهای عربی از
راه برسد و او هم فرصت را مغتنم شمرد و چمدانش را بست و به سمت لیگ دوی قطر
رفت تا در سال های آخر فوتبالش تجارتی هم کرده باشد. اما مصدومیت مهلک و
دو نیم شدن پایش همانا و دو سال خانه نشینی و خداحافظی موقتی از فوتبال هم،
همانا.
البته این پایان ماجرا نبود. فریدون دوباره هوای فوتبال بازی
کردن به سرش زد و کجا بهتر از استقلال. جایی که شده بود بهترین مکان برای
ستاره های تاریخ مصرف گذشته. فریدون فقط تمرین کرد و تمرین کرد و کسی حاضر
نشد با او قرارداد ببندد و سرانجام در ۳۶ سالگی و از طریق اینستاگرام رسما
کفش هایش را آویخت.
برای فریدون
شاید چیزی فراتر از حیف باید نثار
قصه تلخ زندگی حرفه ای فریدون زندی کرد. جوان خوش قد و بالا، ساده و دوست
داشتنی و شیرین لهجه ایرانی – آلمانی که مسیر زندگی اش با یک انتخاب، به
کلی عوض شد و مثال از عرش به فرش تبدیل به مصداق واقعی فوتبال او شد.
فوتبال
فریدون دو بخش داشت. قبل از آمدن به ایران و بعد از آمدن به ایران. همه
قبل ها خوب بود و بوی پیشرفت روز به روز می داد و همه بعدها هم متاسفانه
سرانجام جالبی نداشت. در این بین هم خود فریدون مقصر بود و هم کسانی که هیچ
وقت قبول نکردند او یک پسر آریایی و ایرانی است. همان هایی که گفتند او
استاندارد نیست! همان هایی که گفتند این پسره اصلا ایرانی نیست! همان هایی
که او را به جدایی از تیم ملی کشاندند و او هم ساده تر از آن بود تا بتواند
خودش را نجات دهد.
اما فریدون هر چه قدر با سر و صدا و عکس و سیل جمعیت
آمد. در بی خبری، در برهوت آدم و مظلومانه از فوتبال خداحافظی کرد. کلام
آخر ما به فریدون این است که فریدون جان! کاش خوش نمی اومدی. کاش
تکمله:
متاسفانه فریدون هم از کف رفت. سوخت. تمام شد ولی ٖ«همان های» معروف هنوز
هستند و هنوز می تازند. هنوز ارضا نشده اند و دنبال قربانی می گردند. مراقب
باشیم به لیست زندی ها، شاپورزاده ها و ... دژاگه ها و قوچان نژاد ها و
... اضافه نشوند.