عوامل سازنده خندوانه میگویند هنگام ضبط
برنامه خداداد عزیزی، حاضران از خنده ریسه میرفتند به خصوص وقتی خداداد یک
خاطره از دوران بازیگریاش تعریف کرد و مسلماً همه صحبتهای حماسهساز
ملبورن قابل پخش نخواهد بود.
خاطره خداداد با در نظر گرفتن سانسورهای لازم!
به این شرح بود: زمانی که بازی میکردم در یک تیم، یک همبازی داشتیم که
خیلی ادعای خوشتیپی و باکلاس بودن داشت. چندین بار بچههای تیم آمدند
گفتند آقاخداداد، فلانی خیلی خالی میبندد و ادعا دارد. جان ما یه فکری به
حال این جوان بکن! خلاصه بعد از کمی فکر یک نامه نوشتم و به آدرس باشگاه
برایش پُست کردیم. داخل نامه نوشتم من دختر کارخانهدار هستم با فلان
مشخصات تحصیلی و ظاهری و شما را به عنوان ورزشکاری تحصیلکرده و باکلاس
میشناسم و اگر مایل باشید حاضرم با شما ازدواج کنم.
خداداد عزیزی ادامه داد: شماره یکی از دوستانمان را هم در انتهای نامه
نوشتیم که این شماره متعلق به برادرم است و ایشان مخالف ازدواج من با شما
نیست. این دوست ما استاد تقلید صدا بود و طوری صدای دختر درمیآورد که کسی
متوجه نمیشد. این همبازی ما نامه را به بقیه بچههای تیم نشان میداد و
میگفت ببینید چه دختر خوب و پولداری عاشق من شده و به زودی با او ازدواج
میکنم تا اینکه دوست ما با تقلید صدای دختر، تلفنی با این بازیکن قرار
گذاشت و قرار شد ساعت 8 شب در کنار پمپ بنزین ولنجک یکدیگر را ببینند.منزل
من ولنجک بود و ساعت 18:30 غروب از دور دیدم همبازیمان سر قرار منتظر است.
موضوع به اطلاع همه اعضای تیم رسید تا بازیکنان ساعت 8 به صورت پنهانی
برخورد دو مرغ عشق را تماشا کنند. مهدی هاشمینسب یک پالتوی مشکی پوشید و
یک لنگ قرمز هم جای روسری روی سرش گذاشت، پشت فرمان یک میتسوبیشی گالانت
نشست و طوری جلوتر از اتومبیل همبازی ما پارک کرد که او چهره مهدی را ندید
اما طبق قرار قبلی به سمت اتومبیل دختر مورد علاقهاش رفت، در خودرو را باز
کرد و با دیدن مهدی گفت تو اینجا چهکار داری؟ پیاده شو برو، من با کسی
قرار ملاقات دارم. در همین حین اعضای تیم از لای درختان مجاور یا
اتومبیلهایشان درآمدند و همبازی پرادعایشان را سورپرایز کردند! البته این
همبازی ما پسر بسیار دوستداشتنی و قابل احترامی است و این شوخی مربوط به
گذشتهها و جوانی و کمتجربگی ماست.