*سالهاست نیستی؟
من را کشتند. اگر از تهران فرار نمی کردم جنازه ام را آتش می زدند
*پس از پایان محرومیتت فکر می کردیم برگردی؟
چطور برگردم. هرجا قدم گذاشتم چنان برایم جو درست کردند که ترجیح دادم کنج خانه بمانم
* الان کجایی دقیقا؟
* کنار نخل ها. اگر این درختان نبودند از تنهایی می مردم. پدرم روی دستهایم جان داد و همین نخل ها را برایم گذاشت.
*از توپچی های قدیمی کسی در این سالها سراغت را نگرفت؟
نه. از نظر آنها مجاهد به درد هیچ کاری نمی خورد. توی این دنیا دنبال رفیق نگرد عامو!
* ازدواج کردی مجا؟
*آره. همسرم شریک همه دلتنگی های من است. دو تا بچه هم دارم که به خاطر آنها زنده ام. ماهان و ماهک را خدا فرستاد تا دق نکنم.
* قصد بازگشت به فوتبال را نداری؟
همین حالا از این تازه رسیده هایی که پیراهن آبی و قرمز بر تنشان گشاد است بهتر بازی می کنم. حیف نان وولک!
* جواب سئوال مرا ندادی؟
هزار سال دیگر برنمی گردم. فوتبال و آدمهایش مرا به خاک سیاه نشاندند. پدرم را از من گرفتند. پشت دستم را داغ گذاشته ام که دیگر دور زمین فوتبال آفتابی نشوم.
*مرا ببخش ولی... چی شد که آنطوری شد؟
یک بچه را در خوابگاه لارستان به امان خدا رها کردند و نگفتند گرگ ها این بچه را پاره می کنند. نامردها نان و ماست جلویم می گذاشتند تا بخورم و دریبل بزنم. من اگر همه حرف ها را بزنم یک عده شبانه باید از پایتخت بروند
*الان دلت برای چه کسی تنگ است مجا؟
برای پدرم که غصه مرا خورد و تمام کرد. برای کودکیام. برای مجید نامجو مطلق. من همیشه عاشق بازیاش بودم این نوستاره ها به گرد پای نامجو مطلق هم نمی رسند!
* مواظب خودت باش مجا!