هر آدمی در زندگی اش روزهایی دارد که « نمی شود»! در به روی پاشنه نمی چرخد. از آسمان اگر آش ببارد روی سر او دیگ خالی سقوط می کند. یک وقت هایی هیچ چیز جور در نمی آید. کلید در قفل می شکند. یک وقت هایی ...
این شاید تلخ ترین آذرماه زندگی امیر قلعه نویی باشد. مردی که هر چه موفق تر شد ابروهایش بیشتر در هم گره خورد. عبوس و تند مزاج و کم حوصله شد. درست مثل علی دایی. از روزی که روی نیمکت استقلال نشست تا این پاییز تلخ او هیچگاه این همه نفس تند و تب آلود برخی از هواداران استقلال را روی صورتش حس نکرده بود.
او داربی را تلخ باخت. از جام حذفی کنار رفت و حالا بهار منتقدین اش از راه رسیده است. آنها که به خاطر زبان گزنده وبرخوردهای مغرورانه از او دل چرکین بودند.
آنها که روزهای طولانی در انتظار زمین خوردن اش کمین کردند و سر انجام پای مردی که هواداران اش او را «ژنرال» فریاد می زدند هم روی پوست موز رفت.
امیر قلعه نویی این روزها چنان محکم زمین خورده است که انگار تمام آن مدال های اهدایی هواداران روی زمین پهن شده اند. برخی از همان ها که تا دیروز او را بی همتا می دانستند حالا خیلی راحت می گویند: معلوم شد گروهبان هم نیست چه رسد به ژنرال!
قلعه نویی اولین مربی یی نیست که با چنین چالشی روبرو شده است. لوئیس فن خال سرمربی جدید منچستر یونایتد بعد از تساوی تازه با این تیم در لیگ برتر جزیره و آغاز انتقادات گفت: «تا چند هفته قبل من در منچستر یک فرشته بودم حالا دیو شده ام. این فوتبال است». قلعه نویی اما نمی تواند این همه خونسرد و فیلسوفانه حرف بزند.
او احتمالاً در رختکن سر بازیکنانش فریاد کشیده و چنان که می گویند در اینستاگرام منتشب به او نوشته است: « این صفحه تا اطلاع ثانوی فعالیتی ندارد. مردم بی فرهنگ و قدرنشناس را که توهین کردند به خدا واگذار می کنم. بروید دنبال مربی یی که سه بار قهرمانتان کند. عزت و ذلت دست خداست.»
روزنامه های ورزشی که بعد از پیروزی درخشان استقلال مقابل پیکان با هیجان تیتر زدند: «امیر صدرنویی»، «حساب استقلال با رحمتی صاف شد»، ، «صدرنشینی دربست»، «دربست با پیکان تا صدر جدول»، «امیر صدرنویی». «آره بابا اس اس ته» ... حالا ساعت شنی را برای رفتن قلعه نویی وارونه کرده اند. همه چیز در ورزش هیجان انگیز قرن می تواند تا این اندازه الاکلنگی باشد.
بازنشستگی به موقع، مثل مرگ به موقع عزت و احترام می آورد. لزوماً نباید به هر قیمتی در میدان ماند تا هر طفل نی سواری به آدم سنگ بزند. دفاع با چنگ و دندان از هر آرمانی هم ممکن است چند سال بعد مضحک به نظر برسد و آدم به خودش بگوید اصلاً می ارزید؟! در چنین مواقعی آدم هایی که با چنگ و دندان ادامه داده اند و شکست خورده اند خودشان را با این حرف توجیه می کنند که «حتماً می ارزید»! این را روزنامه نگاری ورزشی به شکل دیگری می نویسد: آدم ها در ایران به سرعت شبیه هم می شوند.
سرنوشت اکثر "ما"ها یکی است. مایلی کهن و دایی، خاتمی و روحانی، مه آفرید خسروی و فاضل خداداد و قاضی مرتضوی و ...؟! حالا هم عجیب سرنوشت قلعه نویی و پروین شبیه هم شده است. اصرار بر بودن. خودبزرگ بینی. دشمنی با همه. جنگیدن با دشمن فرضی. غرق شدن در تشویق سکوها ...
همه ما دورانی داریم که "یک روز" تمام می شود. اغلب ما ایرانی ها، هنر به موقع بلند شدن از میز را بلد نیستیم. مثل پروین، قلعه نویی ... شاید هاشمی رفسنجانی الگویی مناسب باشد البته!
امیر قلعه نویی در سال های گذشته نشان داده است که می تواند از زیر فشارها خودش را نجات دهد و در قامت یک قهرمان برگردد، اما آیا او همان امیر قلعه نویی پیشین است که ولع پیروزی داشت؟ اینکه چه شد ژنرال آبی ها در روزگار «کلید» به «قفل» رسید را بسیاری حلاجی کرده اند اما در ورزش وقتی تمام توان تان را صرف حفظ رکوردها و میراث گذشته می کنید و ترس از «دست دادن» به جان تان می افتد آن وقت نیاز چندانی به رقیب ندارید.
قلعه نویی در این فصل تبدیل به بزرگترین رقیب خودش شده است.