رفت گوشه سمت راست زمین؛ یعنی سمت شمال شرقی ورزشگاه، بعد از تعویضش ناراحت بود و پیراهنش را پاره کرد. اگر مرتضی کرمانی نبود فکر کنم تیفوسیهای سرخ از روی میلهها می پریدند و او را همانجا وسط ورزشگاه آزادی اعدام می کردند. آنهم بدون محاکمه! اما همه تیفوسیها میدانستند که این کار کرمانی مقدم فقط از سر تعصب بود و آنقدر جوش آورده بود که نمیدانست باید چه کار کند.
شاید اگر پیراهن تنش نبود کله خودش را در جا میکند اما هر چه انرژی منفی داشت سر آن پیراهن خالی کرد تا این اولین بار در تمام تاریخ فوتبال باشد که کسی از سر تعصب پیراهن تیمش را جر می دهد و هیچکس هم اینکار را بیحرمتی به تیم نمی داند که اگر چنین بود کرمانی از ورزشگاه سالم بیرون نمی رفت.
از آن روزگار زمان زیادی نمیگذرد، البته برای نسل جدید و امثال پیام صادقیان شاید این دست داستانها بیشتر به افسانه شبیه باشد، یا طنز تلخ و یا داستانک! او در عرض چند دقیقه قهر میکند آنهم در روزی که مستحق تعویض بوده است، بعد میرود مثل ترسوها در فضای مجازی خداحافظی میکند. دوباره برمیگردد و از همه بدتر اینکه جلوی درخشانی که تحویلش نمیگیرد، دهانش را به اندازه یک غار باز میکند و خمیازه میکشد و دوباره و دوباره!
هنوز زمان زیادی از آن شب که به سینه داور کوبید نگذشته؛ همان شب آقای گل جهان را برکنار کرد چون پرسپولیس را آنقدر فقیر بسته بودند که پیام برایشان یلی شده بود و وقتی او رفت دایی هم دو سه تا بازی بعد رفت!
شاید حالا نوبت درخشان باشد که برود، شاید نوبت استراحتی دیگر است. دوماه محرومیت و دور دور کردن با اتومبیل آخرین مدل و گوشی اپلی که برعکس آن را میگرفت، تا عکسش را با اپل بگیرند. انگار کافی نبود، حالا دوباره میکوشد تا درخشان یا سیاسی یا داور یا کمیته انضباطی او را محروم کنند تا برود دور دور بزند.
کوششهایش البته هنوز به بار ننشسته اما بالاخره مینشیند، بالاخره درخشان از کوره در میرود، حتی اگر صبورترین مربی هم باشد تا دربی صبر میکند و بعد با صادقیان کاری میکند که خواب از سرش بپرد!
صادقیان درخشان را نمیشناسد، این صدای خسته و آن صبر را شاید اهالی فوتبال بهتر بشناسند. او کمین کرده است. درست مثل آن روزها که نود دقیقه کمین میکرد، بعد یک پاس خط کشی میداد و تمام!
امثال آقای خمیازه که معلوم نیست، شب قبل کجا بوده و چقدر خوابیده به هرحال توسط دریای پرسپولیس پس زده میشوند، اما مساله آن هواداری است که حالا مثل کرمانی جامه از تن میدرد و هر هفته در خفا گریه میکند که پرسپولیسش دست چه کسانی افتاده است؟ دست آنها که در تمرین بعدازظهر تیمشان هم حتی خمیازه میکشند! تمرین بعد از ظهر، نزدیک غروب را میگوییم.
یک میلیارد و اندی به تو نمیدهند تا نباشی، تا دور دور کنی، تا صبح بیدار بمانی و توی سینه داور بزنی و خمیازه بکشی! به تو پول میدهند که باشی که شب و روزت را بگذاری برای موفقیت تیمت و البته شادی چند ده میلیون نفر. وگرنه برای نبودنت، محروم بودنت یا برای ناراحت کردن این مردم خیلیها دست به کارند و شب و روز ناراحتشان میکنند!
آقای صادقیان این بار که خواستی خمیازه بکشی جلوی دهانت را بگیر، مربی تو میفهمد که شب زنده داری کردهای. میفهمد که فاصلهات با زندگی حرفهای از اینجاست تا سیاره کوتولهای که قرار است یک و نیم میلیون سال بعد با خورشید برخورد کند و دنیای ما را نابود. آن روز انتظار نداشته باش که در تیمی مثل پرسپولیس فیکس باشی؛ پسر اینجا جای بزرگان است.
زیدان را می شناسی؟ زیزوی بزرگ را میگوییم نه کسی که در آخرین فوتبال رسمی عمرش با سر به سینه ماتراتزی کوبید بلکه زیزویی که یک تنه فرانسه را قهرمان میکرد و دنیا زیر پاهایش بود. زیزو پس از خداحافظی چنین گفت: "خوشحالم که ساعت 10 شب پاریس را میبینم! کاش شما هم یک روز ساعت ده صبح تهران را میدیدی پسر..."
یادداشت از : محمد سررشتهداری