- گران ترین دروازه بان این روزهای فوتبال ایران، امروز در برنامه ماه عسل با احسان علیخانی گفنگو کرد. سیدمهدی رحتی گفتگویش را با اشاره ای به مشکلات وافر دوران جوانی استارت زد و با یک جمله مرموز در مورد دلایل جدایی از استقلال به پایان رساند. همه حرف های او که در این برنامه پسرش علی را در کنار خود داشت در زیر قابل مشاهده اند:
-وقتی شش ساله بودم، پول یک خانه اجاره ای را نداشتیم. پدر و مادرم اما واقعا به سختی برایمان کار می کردند. من از 6 سالکی کلاس زبان و مهدکودک می رفتم اما خواهرم که بزرگ تر شد شرایط سخت تر شد. در آن مقطع پدرم به زحمت یک خانه اجاره کرد. پدرم علاقه زیادی به فوتبال داشت. اولین بار در 4 سالگی با او به استادیوم رفتم. آن مسابقه داربی بود. انتهای کوچه ما استادیومی قرار داشت که من آنجا فوتبال بازی می کردم.
-کتک ها را از مادرم می خوردم و نه از پدرم. او روی درسم تاکید داشت. درسم هم بد نبود. کمی بعد مربی تیم رهبر خانی آباد نو که در سطوح مختلف دسته 4 تهران حضور داشت، به من پیشنهاد داد با این تیم تمرین کنم. آن ها یک دست پیراهن به من دادند و من که 10 ساله بودم، با شوق و ذوق زیادی در تمرین های این تیم حاضر شدم. همین که برگشتم اما کتک خوردم و مادرم همه لباس ها را پاره کرد. آن وقت ها خانواده ام شرایط بسیار سختی داشتند. آن ها خیلی چیزها را از من پنهان می کردند اما من باز من می فهمیدم اوضاع مالی شان خوب نیست.
-آن وقت ها با دایی ام که فاصله سنی زیادی با من ندارد بلال می فروختم. برای چهارشنبه سوری ها هم اکلیل سرنج درست میکردم و از این راه درآمد خوبی داشتم. خواهرم در آماده کردن مواد منفجره به شدت کمکم می کرد!
-بازی در زمین خاکی، علاقه دیگری در من ایجاد کرد. نگاه من به فوتبال اصلا مالی نبود. همه ش علاقه بود. الان دیگر زمین خاکی وجود ندارد و بجه ها ناچارند برای تمرین کردن پول بدهند و همین باعث متزلزل شدن نسل جوان فوتبال ما شده است. همه کتک هایی که خوردم، مرا برای فوتبال بازی کردن مستحکم تر کرد.
-یادم هست که مادرم وقت خروج از خانه در را قفل می کرد اما زن مهربان صاحب خانه یک 4 پایه بغل پنجره می گذاشت تا من از بغل نرده ها بیرون بروم و خود را به زمین تمرین برسانم.
-در 15 سالگی دیگر پدرم نمی توانست مرا تامین کند. او از بعدازظهر تا 4 صبح با ماشین کار می کرد و من برای جور شدن دخل از 4 تا 12 ظهر در خط خانی آباد نو- راه آهن مسافرکشی می کردم.
-19 ساله بودم که خواهرم بر اثر تصادف فوت کرد. یکی از برزگ ترین افسوس های زندگی من این بود که کاش حداقل چند سال بیشتر کنارمان می ماند و خوب شدن شرایط را تجربه می کرد. سه ماه قبل از فوت او من به فجر رفتم. آقای یاوری به من اطمینان داشت و بعد از آن شاغلام هم مرا بازی داد. ما در جام حذفی قهرمان شدیم و صدهزارتومان پاداش گرفتیم و به خاطر این صدهزارتومان جشن گرفتیم. این پول را البته تماما به پدرم دادم تا بخشی از بدهی سیصدهزارتومانی اش را بدهد. فصل بعد در شیراز فیکس شدم و به اردوی تیم ملی امید دعوت شدم. روزهای حضور در اردوی تیم مایلی کهن آخرین روزهای حضور من در کنار خواهرم بود. این حسرت بزرگی برای من است. من با فجر قرارداد 7 میلیونی بسته بودم و با خواهرم کلی نقشه برای این پول داشتیم اما نصف این پول خرج خود خواهرم شد.
-من سختی زیاد کشیدم. پول نبود. گاهی یخچال خالی می ماند. شاید باورتان نشود اما من گاهی سه بار در روز فقط شیر و نان می خوردم. تنها دلخوشی من یک تلویزیون رنگی بود که آن ها را هم بسته بندی کردم تا پدرم برای بدهی اش بفروشد.
من فقط یک جمله دیگر دارم:
خیلی بد است که بخواهی جایی باشی و نگذارند!