آمد ...
اگرچه طلوع آفتاب در 23 آذرماه 1328 هجری شمسی از غرب نبود اما خبری خوشحال کننده را با خود آورده بود. خوشحال کننده برای خانوادهای که در منطقه جنوبی تهران -میدان منیریه- خیابان مالک اشتر زندگی میکردند. به دنیا آمدن فرزندی که سالها بعد به شماره یک تبدیل میشد یک خبر ویژه بود. سالها گذشت، گذشت و گذشت. ناصر به بسکتبال علاقمند شد اما آشنایی دستان او با توپ بزرگ بسکتبال تداوم نداشت تا دستان با استعدادش به توپ فوتبال پیوند بخورد.
حجازی را همه با استقلال میشناسند. حضور این دروازهبان 185 سانتیمتری در تیمهای نادر و شهباز آن قدر که در تاج یا همان استقلال پر رنگ بود، پر رنگ نبود. حجازی با استقلال بود که به تیم ملی رسید، قهرمانی در آسیا و حضور در جام جهانی را تجربه کرد اما این مسائل نبود که از حجازی یک دروازهبان افسانهای ساخت. حجازی را وفاداری، صریح و واقعی بودن، کلیشهای نبودن و این مسائل بود که حجازی کرد.
پروازهای بلند عقاب در آسیا از او دروازهبانی برتر ساخت. ناصر حجازی که در قرن بیستم جزو معدود دروازهبانهای آسیایی حاضر در جام جهانی بود با کلاسی بالا در این پست موفق شد به عنوان دومین دروزاهبان برتر قرن انتخاب شود اما همه میدانستند که حجازی «یک» بود. دوران ملی او خیلی زود به پایان رسید اما خاطراتی که به جا گذاشته به این زودیها به پایان نمیرسد
رفت ...
اسطوره استقلالیها محبوب بود. اگرچه او با مربیگری در خارج از کشور برای ایران افتخار آفرین شد اما نتوانست در دوران مربیگری کارنامهای دلخواه هواداران داشته باشد. البته این موضوع باعث نشد از محبوبیتش کاسته شود. حجازی هر چه با زمان پیش میرفت، محبوبیتش بیشتر میشد. بیشتر و بیشتر و بیشتر اما او قدر ندانست. قدر اسطورهای چون خودش را ندانست تا رفتهرفته سلامتیاش به خطر بیفتد. شاید هواداران استقلال هیچگاه حجازی را نبخشند که آنها را زود ترک کرد.
سرطان ریه، درد، شیمی درمانی؛ اینها شوکی بزرگ به فوتبال بود. حجازی این بار با مشکل جدیدی روبرو شده بود اما او اهل مبارزه بود. مبارزه کرد و مدتها درد کشید اما پاپس نکشید. همین پاپس نکشیدنها او را قویتر جلوه میداد. نزد هوادارانش محبوبتر میکرد. هرچه سرطان ریه او را اذیت میکرد اما حجازی به او روی خوش نشان میداد تا مبادا این بیماری خمی به ابروی او بیاورد، چون نمیخواست مردم اخمش را ببینند.
نوای «أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ» در روزهای پایانی عمر حجازی بارها تکرار شد. مردمی که دوستدار او بودند در روزهای بستری شدن شماره یک در بیمارستان کسری، یک بودن خود را ثابت کردند. حال حجازی مردم را روزها به میدان آرژانتین -خیابان الوند- مقابل بیمارستان کسری کشاند تا برای اسطوره خود امن یجیب بخوانند اما حجازی در نهایت در دوم خرداد 1390 هجری شمسی آرمید تا شعر معروفی که گفته بود روی سنگ قبرش نقش ببندد
پایان
ناصر حجازی
فرزند علیاکبر
آفریده 1328
آرمیده 1390
«من آن گلبرگ مغرورم، که میمیرم ز بی آبی/ ولی با ذلّت و خواری، پی شبنم نمیگردم»
قطعه 255 - ردیف 58 - شماره 12
نوشته از علیرضا محرمی