در بیرمقترین ثانیهها آرش کمان را کشید و تیری رها کرد که به طاق قفس توری نارنجیها خورد. گلی که در سرمای استخوان سوز آزادی امیر و تفنگچیهایش را گرم کرد و صدای قلب معدود دو آتشههایی که پرچم آبی را میرقصاندند به گوشها رساند.
آبیها به سه امتیاز بازی با سایپا نیاز مبرم داشتند و برای همین وقتی بچههای فیرات کم آوردند کارد را بر استخوان آنها فرود آوردند تا تفنگهای لاجوردی جام را نشانه روند. گرچه این نمایش چشم نواز و دلفریب نبود اما برای تیمی که قصد دارد در این هفتههای واپسین از نردبان لیگ بالا رود و فریاد لیاقت خود را به گوشها برساند. همین پیروزی کافی بود امیر که در هفتههای پایانی دو در فینال سخت را پیش رو دارد و باید تراکتور تونی و فولاد فرکی را زمین گیر کند تا بتواند نغمه قهرمانی را بخواند بیآنکه از استراتژی روخ خراش خجالت بکشد نود دقیقه کنار زمین ایستاد و تیم محتاط خود را هدایت کرد. او از این بازی فقط سه امتیاز میخواست تا چند قدم مانده به ایستگاه رستگاری از قطار مدعیان خارج نشود. شاید برای همین وقتی آرش و کبه با ضربههای استادانه خود برف روی کاجها را تکاندند و با چاقوی کند، نارنجیها را سر بریدند همه عشق آبیها نفسی از ته دل کشیدند و برای جام دست تکان دادند. یکشنبه تعویض طلایی امیر کار خودش را کرد و بوبکر کبه با آمدن به مخمل سبز فیرات و بچههایش را غرق کرد تا معلوم شود فرمانده آبیها خوب میتواند از پتانسیل نیمکت خود بیشترین بهره را ببرد و به خشم یک طپانچه خیس پایان دهد. حالا استقلال آن بالا ایستاده و به عبور از مینهای خنثی نشده میاندیشد تا در ایستگاه آخر، خورشید را از میان ابرهای ناشناس بیرون بکشد و انگشت اشارهاش را به سمت خوشبختی نشانه بگیرد!
کمبربندها محکم شده و آتشفشان آبی خاموش شدنی نیست. در چنین شرایطی کاشفان کوچههای سربلندی میتوانند به چیزهای خوب فکر کنند. به جام، به رقص محبوب لاجوردی در باد و به تابلوی زیبایی که پس از قهرمانی روی دیوار این فوتبال تنها خواهد رفت.
صدای خنده میآید. پیله دارد پروانه میشود و این اتفاق مبارک را میتوان جشن گرفت. آن هم چه جشنی!/ش