امروز، سالروز تولد اسطوره استقلالیها است. مردی که سالها زحمت کشید تا در قلبها جاودانه شود. همین بهانه کافی است که تا سالها از او نوشت و نامش را صدا زد. ۲۳ آذرماه است تا در روز تولد مرحوم حجازی به جزییات حضور ۳ هفتهای او در منچستریونایتد اشارهکنیم. موضوعی که تا به حال کسی به صورت شفاف به آن نپرداخته است.
در رزومه ناصر حجازی، نام باشگاه منچستریونایتد به صورت چشمگیری دیده میشد. موضوع فراتر از لژیونر شدن یا نشدن یک فوتبالیست است. شاید اگر روند انتقال اسطوره استقلال به منچستریونایتد قطعنمیشد، حجازی جای الکس استیفنی (دروازهبان من یونایتد قبل از ورود پیتر اشمایکل) پیراهن شماره یک منچستر یونایتد را میپوشید. کسی چه میدانست؛ شاید در این صورت انتظار من یو برای به دستآوردن جام در دوران قحطی دهههای ۷۰ و ۸۰ طولانی نمیشد. سناریوهای بعدی هم قابل پیشبینی بود. اگر پرافتخارترین تیم حال حاضر جزیره، جام میبرد، دیو سکستون اخراج نمیشد، منچستریونایتد سراغ سرآلکس فرگوسن نمیرفت و دنیای فوتبال روند دیگری را پی میگرفت. البته این تغییرات به اندازه کافی در دوران حرفهای شخص حجازی هم تاثیرداشت چون او در صورت ماندن در اولدترافورد، هرگز به ایران برنمیگشت و احتمال کمی وجودداشت مانند آنچه در مراسم خاکسپاریاش دیدیم، قاطبه مردم از قرمز و آبی تا بیتفاوتترین آدمها، چنین او را دوست داشته باشند.
به هر حال، پازلهای اتفاقات به نفع ماندگاری او در قلب ایرانیها تمام شد. عکسالعملهای زیبای او که اولین دارنده لقب عقاب آسیا در ایران بود، مقابل ضربات «جو جوردن» و سایر ستارههای اسکاتلند، حتی «سپ مایر»، دروازهبان اسطورهای بایرن را هم تحت تاثیر قرارداد. «مایر» از حجازی بهعنوان یک الهامبخش نامبرد. موضوع فقط در توانایی او در مهار توپها خلاصه نمیشد. حجازی درست مانند اشمایکل در ایجاد موقعیت از طریق پرتابهای دستی بلند و دقیق، تبحر زیادی داشت و خیلی خوب حملات تیمش را سازماندهی میکرد.
حجازی بهخوبی، بزرگترین حسرت دوران حرفهایاش را توصیفکرد: «۳ هفته در منچستریونایتد تمرین کردم و ۵ بار در تیم ذخیرهها به میدان رفتم. دیو سکستون، سرمربی وقت منچستر یونایتد میخواست قرارداد قطعی با من امضا کند اما...» این «اما» موضوعی تاریخی است. انقلاب اسلامی، تغییرات بزرگ در فدراسیون فوتبال را در پی داشت. آشفتگی فدراسیون فوتبال در آن سالها سبب شد هیچکس به حجازی نامه ملیپوشبودن ندهد تا بتواند با آسودگی به منچستر برود. وقتی منچستریونایتد، «گری بایلی» آفریقایی را به خدمت گرفت، افسوس حجازی صدچندان شد:«در فدراسیون فوتبال هیچکس جواب قانعکنندهای به من نمیداد. احساس میکردم مورد توهینی آشکار واقع شدهام. البته اعتراضی نداشتم. همیشه و همیشه، وطنم را به هر جایی ترجیح دادهام». البته آن حس وطنپرستی حداقل در سالهای منتهی به مرگش چندان مورد استقبال قرارنگرفت.
آن فریاد معروف اسطوره هنوز در خاطرهها باقیمانده است: «چرا در این کشور سیاسیها به ورزشگاه میآیند، نظرات کارشناسی ارایه میدهند و میروند اما هیچ فوتبالیستی نمیتواند وارد عرصه سیاست شود؟» حجازی هر چقدر در امور سیاسی معترض بود در عرصه ورزش عاشقانه ایران را دوست داشت و این عشق را تا زمان مرگش حفظکرد. بیدلیل نبود که هفتهنامه خبری بینالمللی اکونومیست که به شرکت روزنامه اکونومیست تعلقدارد در زمان دولت احمدینژاد در گزارشی به بهانه سیاسیشدن فوتبال در ایران به تلاشهای حجازی در گرفتن مجوز ورود بانوان به استادیومها اشاره کرد. در بخشهایی از این نوشته از قول حجازی میخوانیم: «من همیشه از دست این فدراسیون در عذاب بودم. پشت لبخند جذاب خیلی از تصمیمسازان ورزش ایران، خیلی مسائل جلبنظر میکرد». نه بانوان مجوز ورود به ورزشگاه را گرفتند و نه حجازی به منچستریونایتد رفت. تلاشهای این انقلابی بزرگ ورزش درست در روز وداعش با مردم، ارج نهاده شد؛ زمانی که بیش از ۲۰هزارنفر در مراسم خاکسپاری او به استادیوم آزادی و سپس بهشتزهرا هجوم آوردند. حجازی در قلب مردم بود؛ چه گل میخورد و چه باعث گلزنی میشد. حجازی در قلب مردم بود؛ چه به منچستریونایتد میرفت و چه روی نیمکت محمدان بنگلادش و تیمی از لیگ دسته اول دیدهمیشد. حجازی در قلب مردم بود؛ چه اعتراض میکرد و چه عزلتنشینی را برمیگزید. حجازی در قلب مردم بود چون حجازی بود./ش