1)
نه، این سکانس پایانی، «قهرمانانه» نبود. هرچه که بود «قهرمانانه» نبود. درخور و سزاوار 7 ابدی استقلال نبود. سوپراستاری که در فیلم درخشانش آن همه زیبا و حسی و باورپذیر نقش بازی کرده بود، میبایست جایی دیگر، جوری دیگر و وقتی دیگر به نقطه پایان میرسید. جایی دیگر که به وسع «حرمتش» باشد، جوری دیگر که به قدر «شکوهش باشد» و وقتی دیگر که به اندازه «قدمتش» باشد. اندازه فرهاد استقلال این نبود. این وداع سرد، ساکت، محقر و بیشکوه. بود؟
2)
زخم به اندک بزرگان فوتبال ایران، از این عمیقتر؟ جفا به ته ماندههای این فوتبال دون پرور، از این بزرگتر؟ اینکه فرهاد، این اسطوره آبی در روز وداعش با تهمت و طعن و وصلهناجور بدرقه شود آیین کدام مکتب و مسلک است؟ مگر میشود به جرم آنکه فرهاد، آبی بود و سرخ نبود خبر وداعش را آلوده دوپینگ و وصلههایی از این دست کرد؟ نامردی تا کجا؟ آنکه امروز به زبان تهمت و دروغ و بهتان برای فرهاد «وداعنامه» میخواند و «والسلام» میسازد نمی داند که این، بومرنگی است که به خویش بازمیگردد؟ به خود و اسطوره خودی؟ نمیداند که این «چرخه گردون پست» اگر امروز به لعن و نفرین دروغین برای فرهاد آبی بچرخد فردا روزی اسطوره سرخ را هدف میگیرد؟
نمیداند که اگر امروز فرهاد را به «تیغ کین رنگی» زخم زنند فردا نوبت یکی مثل کریمی است و دیگری و دیگری. نمیدانی دوست روزنامه نگار من؟ اگر رهگذر خیابان این بازی کثیف را دوست میدارد برای تو چه میباید نوشت که روی پیشخوان روزنامه ات به این آتش، هیزم میریزی؟
نمیدانی این «دومینوی» تخریب و تحقیر و تخفیف تا به کجا میرسد؟ نه، نمیدانی!
3)
خون فرهاد اگر هزار بار تست شود جز عصاره تعصب چیزی در آن یافت مینشود. گشتهاند هزاران بار!
خون او از فوتبال بود. او را با دارو و دوپینگ و قرص و آمپول کاری نبود. فرهاد با فوتبال زاده شد و با فوتبال زندگی کرد. خون او اگر آبی بود «مسموم» نبود. دوپینگ فرهاد عشق بود و نیروزایش، فوتبال. همین بود که در دهه چهارم زندگی هم «جوان» بود و برنا. این عصاره عشق است جان من! عشق است که در پیرانه سری جوانت میکند، زیبایت میکند، بزرگت میکند، عزیزت میکند.
خون فرهاد، سم نداشت. سم او عشق بود./ش