خاطراتی از یک بیشفعال دوستداشتنی به نام تیموریان موشک زمین به زمین با کلاهک هستهای!
*محمد سررشتهداری
شوتهایش هم مثل فریادهایش محکم است و رسا و بلند! تو گویی آرپیجی میزند! انگار یک تانک را فرستادهای وسط زمین که هر کس با او برخورد میکند به زمین میافتد و این تانک هرگاه که شرایط مهیا باشد شوتهایش را روانه دروازه حریف میکند!گاهی اوقات خیال میکنی الان است که تور پاره شود! الان است که دروازهبان حریف مصدوم شود.
سامورایی قصه استقلال انگار تازه شکوفا شده و استعدادهای نهان خود را بروز میدهد، انگار تازه در حال رشد است! پسر لیگبرتری جزیره استقلال خصوصیات خاصی داشت.
اواولاً: بسیار بسیار شوخ و پرانرژی است.
ثانیاً: بسیار رک و صادق و ساده است.
ثالثاً: عین بولدوزر و تانک در زمین حرکت میکند.
رابعاً: فرمانده خوبی است.
خامساً: بسیار به تیمش تعصب دارد.
سادساً: حالا بسیار شوتزن هم شده!
اولین شوت عجیب پسر ارمنی در بازی با بوریرام زده شد. شوتی که دقیقه 90 زده شد و دقیقه 91 گل شد!انگار پس از آن شوت، آندو شکوفا شد، انگار به دلش چسبید! انگار تازه فهمید اینکاره است!توپ که برایش مهیا میشود سوار توپ میشود؛ زیر توپ نمیزند، میزند پس کله توپ، میزند به بخش بالایی توپ چنان هم میزند انگار در حال بزن بزن است. انگار توپ را کتک میزند، لگدش به توپ که میخورد، توپ بیچاره از گردی بیرون میآید و زوزهکشان میرود تا...
آندرانیک انگار هویت استقلال است. او که نباشد انگار استقلالی وجود ندارد نه اینکه دیگران نباشند نه، اما آندو متفاوت است. یادم هست در یکی از بازیهای ساده که بزرگان تیم نیمکتنشین بودند، آندرانیک، فرهاد و مجتبی و رحمتی و دیگران را آنقدر خنداند که اینها از روی نیمکت رفتند بیرون و کنار نیمکت دلشان را گرفتند و روی زمین افتادند.
فرهاد آن روز خیلی سعی کرد پرستیژ خودش را حفط کند اما نتوانست و آنقدر خندید که دهانش درد گرفت...بله، همه اینها را نوشتیم تا بگوییم که آندرانیک با دلش، با وجودش، با سلولهایش فوتبال بازی میکند، او از فوتبال لذت میبرد، او با فوتبال زندگی میکند، او پسر آبی استقلال روی زمین چمن زنده است...
یک بار چند دقیقهای کنار زمین نشست، بیرون آمده بود اما آنقدر فریاد زد سر فیلمبردار که همه از خنده رودهبر شده بودند...میگفت تصویر من را بگیر بعد هم روی زمین ولو شده بود که یعنی کلی استرس دارد! این در حالی بود که استقلال دو گل از حریف جلو بود!
در فینال حذفی که مصدوم بود (انگشت پایش شکسته بود) به شیراز آمد و کنار زمین آمد آن هم قبل از بازی، مردم تشویقش کردند، دستی برای آنها تکان داد اما وقتی از مردم رو برگرداند و به من نگاه کرد بغضش ترکید و مثل ابر بهار گریه کرد:گفتم چرا آندو؟ چرا؟گفت نمیتوانم بازی کنم!چند ثانیهای او را در آغوش نگه داشتم تا آرام شد تا پایان بازی که به پنالتی کشید.بچهها خسته و بسیار بسیار نگران بودند، چشمها داشت از حدقه بیرون میزد.
شکست اینها مقابل شاهین بوشهر فاجعه بود اما شکست شاهین بوشهر مقابل اینها فاجعه محسوب نمیشود ضمن اینکه استقلال با تمام سلولهایش جام میخواست. منصورخان با آن قندخونش آنقدر استرس برایش بد بود که ایشان را به رختکن فرستاده بودیم؛ نگاهی کردم به قیافه بچهها، دیدم اوضاع روبه راه نیست. آندو را از روی جایگاه در آن شلوغی صدا زدم «بیا پایین، بیا اینجا» آندو هم مثل سوپرمن آمد.به عقل خودم و با تصور خودم به آندو تکیه کردم. گفتم برو بچهها را به خودشان بیاور، اینها استرس زیادی دارند با این استرس جام نمیگیرند، کار خودت است. برو داد بزن بچهها را بیدار کن و بگو 5 دقیقه دیگر جام بالا میبریم.
به آندو که نگاه کردم دیدم او هم وضعیتش از بقیه بهتر نیست. چشمها قرمز، حرف زدن بسیار سخت.(واقعیت این است که فشاری چون کوه روی این بازیکنان و همه مسئولان باشگاه است و مردم این مسئله را نمیدانند) آندو خودش را جمع کرد رفت وسط بچهها! محکم به کمر حنیف کوبید، کله یوسفی را اینطرف و آنطرف پرتاب کرد، داد و فریادی به راه انداخت که نگو و نپرس. هم کتک میزد هم فریاد میزد که 5 دقیقه دیگه جام را بالا میبریم! بچهها در میان آن فشار سنگین شروع کردند به خندیدن!همانجا امیدوار شدم که قهرمانیم. آدرنالینها برگشت سرجایش، کمی خنده، بچهها را متمرکز کرد و فریادهای بیخنده آندو همه را امیدوار کرد.بله، آندرانیک نقش بزرگی داشت، خیلی بزرگ.او حالا شوتزن هم شده اما اینها در قبال انرژی هستهای وجودش چیزی نیست.
او میتواند همه ایران را بخنداند در حالی که خودش کاملاً جدی است. به همین دلیل هم همه بچهها او را دوست دارند چون با همه مهربان است و به همه انرژی میدهد.... و حالا شوتهایش فریاد همه را به آسمان رسانده است. شوت نیست، موشک است با کلاهک هستهای! او واقعاً بیشفعال است اما به مفهوم مثبتش.