کد خبر : ۳۷,۴۲۹
گاهی اوقات دلتنگی به قدری زیاد می شود که گویی ریسمانی را دور گلویت گره زده اند و تا مرز خفه شدن پیش می روی، خفگی که نوشدارویش قطرات اشکی است، تا آرامت کند و ریلکس کنی اما باز در خلوت خودت نمی توانی دلتنگی ات را فراموش کنی.
1392-02-28-09-58-1دو سال پیش همین روز ها بود که ناصرخان حالش بد شد و وقتی خبر دهان به دهان چرخید و همه گیر شد، سیلی از هوادارانش بود که راه بیمارستان کسری را در پیش گرفت. با این امید که اسطوره دوباره برگردد و کنار ما باشد، دوباره انتقاد کند و حرف دل مردم را بگوید... انتقاداتی که به مزاج خیلی ها خوش نمی آمد و بماند که همان ها آمدند و عکس یادگاری شان را کنار حجازی گرفتند و ...
بگذریم... دلم گرفته بود... شماره را گرفتم ...09121060.......... بوق... بوق.... کسی گوشی را بر نداشت، برخلاف آن موقع ها که می رفت روی پیغام گیر... آخر دیگر پیغام گیری وجود ندارد... حال و روز خوبی نبود. وسایل را جمع کردم و پشت رل نشستم. در میان ترافیک سنگین مدرس و همت و صیاد بالاخره به درب منزل رسیدم... دستم می لرزید. زنگ اول را فشار دادم و در باز شد. در لابی همکف امیر ارسلان و جانان در حال بازی بودند، امیرارسلان به دنبال یار برای فوتبال بود و جانان با حال و هوای خودش فقط دنبال توپ می دوید. در را که باز کردم امیر ارسلان عصبانی شده و توپ را به زمین کوبید و به سمت طبقه اول رفت. در حالی که صدای گریه جانان از برخورد امیرارسلان فضا را پر کرده بود، نوه بزرگ ناصر خان زیر لب غرغر می کرد و پله ها را در حالی که پایش را به زمین می کشید بالا می رفت:«اه... بابا ناصرم نیست با هم فوتبال بازی کنیم...»
پشت سر امیر ارسلان راه طبقه اول را در پیش گرفته بودم... برایم جالب بود که هدف او چیست. سریع درها را باز می کرد و پیش می رفت... آنقدر جلب حرکاتش شده بودم که یادم رفت به بقیه اعضای خانواده سلام کنم. آتیلا، خانم شفیعی، آتوسا، سعید رمضانی و ... همه آنجا بودند و من غرق در رفتار امیر ارسلان. دنبالش رفتم و یک لحظه دیدم من و امیر ارسلان در اتاق ناصرخان هستیم. سکوت خاصی که به وجود آمده بود را امیر ارسلان با صدای بوسه ای بر قاب عکس باباناصر شکست... کمی بعدتر جانان که به سختی خودش را به اتاق باباناصر رسانده بود هم از امیر ارسلان الگو برداشت و بعد در آغوش پسر دایی قرار گرفت...
یک لحظه به خودم آمدم... فهمیدم چقدر رفتارم عجیب بوده... غرق در احساسات امیر ارسلان بودم. رفتم به سمت پذیرایی... جایی که همه اعضای خانواده حجازی نشسته بودند. چقدر محفل گرم و صمیمی بود. همه صندلی ها پر بود. جای همیشگی ناصر خان را هم با قاب عکسی که داشت دست تکان می داد پر کرده بودند. مرور خاطرات باباناصر... خاطراتی بسیار شیرین که نمی توانستم بی خیال شنیدن آنها شود. عروس خانواده حجازی از روز تولد جانان گفت. ناصرخان وقتی وارد بیمارستان شد و جانان را دید خیلی جدی گفت: «خداراشکر شکر زیبایی اش به خودم رفته، به هیچ کدام از شما دوتا نرفته!» اولش فکر کردم شوخی می کند اما بعد فهمیدم شوخی در کار نیست. سعید رمضانی داماد حجازی از بازی فردای شب خواستگاری اش از آتوسا گفت. بازی که برخلاف همیشه ناصرخان او را روی نیمکت گذاشته بود:« دقیقه 85 رفتم تو زمین و یک پاس گل دادم. یک بر صفر بازی بردیم. وقتی آمدیم بیرون ناصرخان به عمو اصغر(حاجیلو) گفت این پسره کجاست؟ فکر کردم می خواهد تشویقم کند. وقتی رفتم سمتش گفت تو چرا گل نزدی؟!»
صدای خنده فضا را پر کرده بود که امیر ارسلان به یاد بازی پلی استیشنش با باباناصر افتاد: «یک روزی بود که خیلی حوصلم سر رفته بود، باباناصر را راضی کردم با من پلی استیشن بازی کند. 10 گل به او زدم که عصبانی شد و رفت. به من گفت اگر مردی بیا بریم تو زمین تا فوتبال را به تو بفهمانیم.»
خانم شفیعی هم در همین حین یاد قرارداد ناصرخان با ماشین سازی تبریز افتاد: «آنقدر خجالت کشیدم. تلفن زنگ خورد و من هم گوشی را برداشتم. گفت من مدیرعامل باشگاه ماشین سازی هستم، یک شماره حساب به من بدهید که پول قرار داد آقای حجازی را به آن واریز کنیم. فوری زنگ زدم ناصر گفتم چرا یک حساب باز نمی کنی؟ مردم از خجالت!»
در همین حال و هوا عروس ناصر خان خاطره شب خواستگاری برایش زنده شد: «داشتیم بر سر تعداد مهمانان صحبت می کردیم که ناصرخان گفت 50، 60 نفر بیشتر دعوت نکنید. گفتم ناصرخان من فقط دوستانم 50، 60 نفر می شوند که خیلی جدی به من گفت مگر از من معروف تری که 60 تا دوست داری؟»
با مرور این خاطرات همه قهقهه می زدند و برایشان چنین فضایی جالب بود اما آتیلا و آتوسا با لبخندی بر لب به نقطه ای در جلوی مبلی که روی آن نشسته بودند، خیره شده بودند. انگار خاطراتی که با پدر داشتند همگی از ذهنشان مرور می کرد. سعید رمضانی رشته افکار آتوسا را پاره کرد و پرسید به چه فکر می کنی؟ همسرش پاسخ داد: «به اینکه بابا برایم ماشین خریده بود. آنقدر حساس بود که هرشب می رفت پارکینگ دور و برش را نگاه می کرد مبادا تصادف کرده باشم! گفته بود اگر تصادف کنی ماشین را می گذاری داخل پارکینگ و سوییچش را هم تحویل می دهی»
صدای خنده جمع بلند شد. آتیلا که از ابتدا هیچ حرفی بر زبان نیاورده بود، ناگهان نتوانست خنده اش را کنترل کند. با همان حالت که می خندید گفت: « بهترین هدیه تولدم را از بابا گرفتم. چه BMW بود. هرچه گفتم نمی خواهم گوش نکرد.»
صدای سعید آمد:«تو هم که چقدر دوست نداشتی!»
مدت زیادی آنجا بودم. دیگر کم کم باید می رفتم. خداحافظی کردم و همینطور که قاب های عکس ناصر خان را نگاه می کردم از آسانسور پایین آمدم اما طبق معمول کیف پولم را جا گذاشته بودم. در کمال شرمندگی برگشتم و دیدم خانواده حجازی کلیپ هایی که برخی خوانندگان برای اسطوه خوانده اند را تماشا می کنند. با اصرار خانم شفعی نشستم و چای خوردم و از دیدن کلیپ ها لذت بردم. ماندن در آنجا اگرچه کنار ناصرخان بودن را به من القا می کرد اما حس غریبی را برایم به دنبال داشت. خانه اسطوره بدون اسطوره. تصمیم رفتن گرفتم و از در خانه بیرون زدم. همین که ضبط ماشین را روشن کردم موزیکی پخش شد که چند دقیقه قبل به یاد اسطوره آن را گوش داده بودم.
در راه برگشت بودم که مدام به این بیت شعر در ذهنم زمزمه می شد:
من آن گلبرگ مغرورم که می میرم زبی آبی
ولی با خفت و خواری پی شبنم نمی گردم
خیابان ها را سرگردان می گذراندم و تا به مقصد برسم اتفاقاتی که رخ داده بود، تکرار شد. بعضی هایش لبخندم را در پی داشت اما آخرش.../ش

۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۲ ۱۸:۳۲
اوج نیوز |

فتو فرهادی - طرح بلایند - 1200-800   تبلیغات رادکام

اظهار نظر خوانندگان

  • خواهشمند است نظر خود را تا حد ممکن به زبان فارسی بنویسید .
  • نظرات توهین آمیز ، تکراری و غیر مرتبط منتشر نخواهد شد .
  • نظرات ارسالی بعد از تایید منتشر خواهد شد.
  • مسئولیت محتوای نظرات به عهده اظهار نظر کننده و قابل تعقیب می باشد . 
آبییییییی
۱۳۹۲/۰۲/۳۰ Iran
0
1
26

ناصر کهن عاشقتم به خدا هیچی‌ مثل تو نیست با خوندن این اشکم در اومد

ممدابی ترین پسرغرب
۱۳۹۲/۰۲/۳۰ Iran
0
1
8

ازسایت باشگاه میخوام اگه امکان داره هر هفته بیوگرافی وزندگی نامه بزرگان باشگاه استقلال وتو سایت بیاره تا هم شناختمون بیشتر بشه وهم اینکه بزرگامون بدونن هنوز فراموش نشدن لطفا. ناصر خان همیشه برای مازنده ای.

فرشاد
۱۳۹۲/۰۲/۳۰ Iran
0
1
17

واقعا شماره یک بود

Blue76
۱۳۹۲/۰۲/۳۰ Iran
0
1
15

بیاید همه برای اسطوره فراموش نشدنی مان ناصرخان حجازی فاتحه بخوانیم ممنون از متن جذاب وخواندنیتان

روزبه
۱۳۹۲/۰۲/۳۰ Iran
0
0
16

اسطوره بودن فقط به بازی نیست اقای رویانیان برو تحقیق کن ببین چرا ناصر خان اسطوره شد هم تو ورزش هم تو دل غیر ورزشی ها...آره داداش اونوقت می فهمی یه ناصر خان ما می ارزه به کل تو و دارو دستت (سعید شکلاتی)

ebi
۱۳۹۲/۰۲/۳۰ Iran
0
0
9

روحش شاد

سجاد
۱۳۹۲/۰۲/۳۰ Iran
0
0
9

اسطوره همیشه زنده است

حسین
۱۳۹۲/۰۲/۳۰ Iran
0
0
10

فقط میتونم بگم روحش شاد

زهرا
۱۳۹۲/۰۲/۳۰ Iran
0
0
9

اشکمو در اوردین !! روزهای بی ناصر خان سخته چه زود شد دوسال

حسام
۱۳۹۲/۰۲/۳۰ Iran
0
0
7

روحش شاد

یاسر
۱۳۹۲/۰۲/۳۰ Iran
0
0
10

مگر قرنها بگذرد تا ستاره ای همچون ناصرخان پیداشود{روحش شاد}

پدر بزرگ آریا
۱۳۹۲/۰۲/۳۰ Iran
0
0
18

خیلی زود از میان ما پر کشید .رفت ودنیایی از خاطرات تلخ و شیرین زندگی اسصطوره ای راخاگذاشت . اسطوره ای که جز درمقابل معبود خود سر خم نکرد.اسطوره ایکه از میان ما رخت بر بست و آه حسرتی بر جای گذاشت. رفت وجگرهارا سوزاند و آتش به هست و نیست ما زد.اسطوره ای
که رفت و بعید است که مادر گیتی چون اورا دگر باره بزاید. +++صبر ایوب بباید پدر پیر فلک را///که دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید++ روحش شاد و یادش گرامی.

محمد
۱۳۹۲/۰۲/۳۰ Iran
0
0
5

مرحوم حجازی از همه نظر اسطوره بود . اخلاق ، رفتار ، ورزش ، طرز برخورد و .... خدا رحمتش کنه

نواب استقلالی
۱۳۹۲/۰۲/۳۰ Iran
0
0
5

اشکم در اومد واقعا راست میگن پهلوانان نمیمیرند برای یک لحظه احساس کرد ناصر خان زنده است خیلی دوسش داشتم یادم میا اومد شیراز من تقریبا 15 ساله بودم بعد مشغول خوردن از هتل که اومدن بیرون رفتم سمتش و باهاش عکس یادگاری گرفتم بند دوربینم جلو لنز بود که یکمرتبه
همزمان دوتایی دست دار کردیم به طرف عکس گیرنده نگیر نگیر که عکس گرفته شده هنوز عکسشو دارم وقتی نگاش میکنم گریه میکنم کاش می شد تو سایت قسمت درست میکردید تا هوادارا عکساشون با بازیکنان را می تونستن اونجا بزار ن و همه از اون استفاده کنند . مرسی

سحر عاشق سید مهدی رحمتی
۱۳۹۲/۰۲/۳۰ Iran
0
0
4

واقعا تک بود تک خواهد ماند اما عشق منم تکه نفسه عمرمه جونمه ولی اینا رو همشو از ناصر خان یاد گرفته

امیرحسین
۱۳۹۲/۰۲/۳۰ Iran
0
0
4

اقای ناصرحجازی نه برای استقلال بلکه برای همه تیم ها مخصوصأتیم ملی یک اسطوره بودند وهمیشه خواهند بود .ناصرحجازی از این دنیا رفت ولی از دل ما ایرانی ها هرگز نخواهد نرفت همه ایران ناراحت از این اتفاق واقعأ تلخ شدند خدا بیامرزه ناصر حجازی را. برای شادی روحش
صلوات

اقبال از بهبهان
۱۳۹۲/۰۲/۳۰ Iran
0
0
4

خدا همیشه انسانهای خوب را زود گلچین می کند . واقعا با خواندن این متن خیلی گریه کردم ودلم برای ناصر خان گرفت .واقعا ناصرخان شما شما همان گلبرگ مغرور بودید .....روحش شاد ویادش گرامی باد .

زهرا
۱۳۹۲/۰۲/۳۱ Iran
0
0
4

جانان که به سختی خودش را به اتاق باباناصر رسانده بود هم از امیر ارسلان الگو برداشت و بعد در آغوش پسر دایی قرار گرفت... امیر ارسلان پسرعمه ی جانان میشه نه پسر دایی. جالبه که سالگرد ایشان مصادف با روز پدر خواهد بود .پدر همه ی استقلالیا ناصر خان عزیزم جاتون
خیلی خالیه.عکس زیباتون با همون شعر معروف من آن گلبرگ مغرورم هنوز رو در کمدمه و روزی نیست که یادتون تو ذهن من نباشه.باور کنید هرماه که به دیدار پدر بزرگ ومادربزرگم به بهشت زهرا میرم رفتن ودیدار ناصرخان رو هم بر خودم واجب میدونم. روحت شاد و یادت گرامی..

امید از مهاباد
۱۳۹۲/۰۲/۳۱ Iran
0
0
2

روحت شاد اسطوره بی بدیل .

محمدنوروزعلی
۱۳۹۲/۰۲/۳۱ Iran
0
0
3

مرد تکرارنشدنی............... خدابیامرزت ناصرخان............

hadi4444
۱۳۹۲/۰۲/۳۱ Iran
0
0
4

این شعر من آن گلبرگ مغرورم داستانش چیه؟ادمین میشه بگی؟

احمد آبی دل
۱۳۹۲/۰۲/۳۱ Iran
0
0
2

دومین سالگرد ناصرخان حجازی و بزرگ مرد استقلال را به خانواده عزیز آن مرحوم و به تمام اهالی فوتبال علی الخصوص هواداران اس اس تسلیت عرض می نمایم( یادش گرامی،روحش شاد). هنگام خواندن خاطرات بالا یک خاطره ی خوبی از ذهنم گذشت که گفتنش خالی از لطف نیست . من در
شرکتی کار میکنکم که هر ساله در دهه فجر مسابقات فوتبال برگزار میکندو در سال گذشته در بازی فینال بود که یادمه پرسپولیسها خیلی کری می خواندند.( کریهای همیشگی)بعدش من و یکی از دوستانم آقا ولی بدو بدو رفتیم یک بنر بزرگ از ناصرخان از اتاق محل کارمان برداشتیم و آوردیم
داخل زمین و اونو گرفتیمش روبروی لنگیای کری خون خدایش یادمه که دیگه هیچ صدایی از اونا در نیومد.که همان لحظه اس اسیها شروع کردند به سر دادن این شعار : صدای عرعر نمیاد لنگی صداش در نمیاد.


تعداد کاراکتر باقیمانده: 2000
نظر خود را وارد کنید