<font><span>نفرت، زادهی موفقیت است وقتی رقابت در میان باشد. تاریخیترین پدیدهی بشری حتی در نبردهای گلادیاتوری.</span><br> <br> <span>وقتی نیزه را در دستت میگیری و روی اسب میتازی هر چه حریفان بیشتری را از روی اسب بیاندازی منفورتر میشوی... حتی اگر شاعر باشی. دلهای بیشتری را آزردهای و سزاوار منفور شدن. از پس همه که برمیآیی آن پادشاهی که تا چند دقیقهی پیش غرق لذت بود هم چشم دیدنت را ندارد.</span><br> <br> <span>امیر نه شاعر است نه حتی شاید یک شعر بیش از "موی سپید را فلکم رایگان نداد..." بلد باشد. امیر، منفور پرسپولیسیهاست به دلایل روشن و حتی مورد غضب عدهای از طرفداران استقلال بابت کوچ جانواریو و خسرو به سپاهان؛ راستی کدام مربی پیدا میشود که بهترینها را نخواهد؟</span><br> <br> <span>او جام را دو بار از دست استقلال درآورد. یک بار بدون خسرو و جانواریو و یک بار دیگر با آنها. همه دلیلی برای نفرت از امیر دارند، حتی آنهایی که این روزها برای تیمش در استادیوم فریاد میکشند. پاشنهی آشیل این قهرمان منفور، مظلوم نبودن است. امیر رجز میخواند و شاید در رجزهایش عناصر نازیآبادی غوغا کند اما هرگز ژست مظلوم نمیگیرد. جایی که احساسات جمعی به کمکش نمیآیند و قافیه تنگ میآید آنگاه که رقیب، هم محبوب است هم شبیه مظلومها.</span><br> <br> <span>این مظلومهای محبوب، سر هر دعوایی میروند بزرگترشان را میآورند. مثل فردوسیپور که رفت سراغ عابدینی و مایلیکهن... بیچاره آن زیپ کاپشن حاجیمایلی که تقاص نفرت از امیر را پس داد.</span><br> <br> <span>ژنرال این روزها ساکت است و کارش را میکند. باز هم نزدیک به قهرمانی. شاید در فکر حملهای تازه و یا منتظر حضوری در برنامهی نود با یک جام قهرمانی و یک برگ برنده. شاید این بار بتواند توی چشمهای فردوسیپور زل بزند و جملهی دکتر مصدق را از بر بگوید:</span><br> <br> <span>"من برای متنفر بودن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم؛ زیرا درگیر دوست داشتن کسانی هستم که مرا دوست دارند..."</span><br> <br> <span>شاید خندهدار اما نه چندان قابل هضم برای آنها که از او نفرت دارند./ش</span></font>