پرویز مظلومی بعد از ماهها دوباره در کافه خبر است اینبار به بهانه دربی. شاید یکسال قبل، این موقع مظلومی سرداری فاتح بود اما باخت در دربی آخر همهچیز را تحتالشعاع قرارداد. او اینبار اما رازگشایی میکند از دلیل یک باخت. از دعوا بر سر بازوبند. دعوایی که انگار در تیم آبیها ریشه داشته. او اما اسمی از کسی نمیآورد و تنها میگوید: «بیایید برای مردم دست از این کارها بردارید.» جالبتر از این اعتراف اما جایی است که مظلومی برای یک شکست تاریخی «دبه» میکند. او میگوید وقتی شاه رفت، تاج منحل شد و دیگر 6 تاییها هم مالیده است و رفته پی کارش! اما در دل این گفت و گو وقتی یکی از بچهها یادی از ایمون زاید میکند با خنده میگوید: «یکی گفت نمیروی آلومینیوم مربیگری کنی، گفتم بروم که ایمون مثل آیینه دق جلوی چشمم باشد؟!»
*از دربی سال 52 شروع کنیم؛ اولین دربی شما، البته از روی نیمکت!
باید کری بخوانم؟ این روزها هم که حسابی بحث کریخوانی داغ است، بگذار من هم بگویم! اولاً ما که 6 تا نخوردیم. ما الان استقلالیم. پرسپولیس یک موقعی شاهین بود. الان مگر از آمار باختهای شاهین هم استفاده میکنند؟ همان بازیکنهای شاهین آمدند و پرسپولیس را تشکیل دادند اما وقتی بحث دربی میشود میگویند بازیهای استقلال و پرسپولیس. الان کسی نمیگوید تاج و شاهین. در تیم سال 52 من ذخیره بودم، خیلی از پیشکسوتها بودند. راست میگویند ما آن روز، روز بدمان بود، 6 تا هم خوردیم! ولی تیمی که 6 تا گل خورد، تاج بود نه استقلال. تاج هم که منحل شد رفت پی کارش! از سال 57 این استقلال تشکیل شده، به عقبهاش چهکار دارید؟
*یعنی کلاً زدید زیرش دیگر، 6 تا بی6 تا!
بابا آن 6 تا واسه قبل انقلاب بوده. به ما چه! ما که آمار شاهین و پرسپولیس را حساب نمیکنیم.
*حالا مگر شما شاهین را 6 تایی کرده بودید؟
مهم نیست وقتی آن نتایج را حساب نمیکنند، نباید این 6 تا را هم به حساب استقلالیها بنویسند.
*حالا به هر حال که 6 تا خوردید!
بله 6 تا را تیم تاج خورده. من هم آن روز ذخیره بودم! خیلی از بزرگترها هم بودند ولی استقلال از بعد انقلاب تأسیس شد. تیم تاج با انقلاب از بین رفت، شاه رفت، تاج افتاد، 6 تاییها هم مالید، مُرد رفت پی کارش!
*چطور ستاره قهرمانی در آسیا را از تاج حساب کردید، ولی 6 تاییها را میگویید مُرد؟
حالا بگذار فعلاً 6 تاییها را بپیچانیم تا بعد! (میخندد). آن ستاره قهرمانی آسیا را هم بیایید بگیرید. فعلاً مهمتر این چیزی است که تو میگویی! ولی خدایی میگویم من هنوز نامهاش را دارم. اول انقلاب یک نامه از اقای عنایتالله آتشین به ما دادند که تاج تیم طاغوتی بود، منحل شده شما هم بروید پی کارتان. آنموقع آقای شاهحسینی رئیس تربیتبدنی بود و آقای حسین فکری خدابیامرز هم بود، مرحوم حسابی ضدتاج بود و تهرانجوانی، گفت تیم تاج تعطیل شده و منحل است. شماها هم بروید خانههایتان. رفتیم با پورحیدری، کردنوری و چندتا از بزرگترهای تیم نشستیم دور هم گفتیم تاج که منحل شد، یک کاری بکنیم. قرار شد تیم جدیدی راه بیندازیم. اسمش را هم گذاشتیم استقلال چون آنموقع همیشه بحث استقلال کشور مطرح بود، ما هم اسم تیممان را گذاشتیم استقلال. تربیتبدنی اصلاً وجود نداشت، ما خصوصی بودیم. یکسری از قدیمیها از جمله آقای کردنوری، زیارتی، ترابپور، ابزارچی، حبیبی، دکتر حسینی و خیلیهای دیگر جمع شدند و پول دادند تا تیم تشکیل بشود.
*پس یعنی شما اولین تیم خصوصی جمهوری اسلامی بودید؟
بله. اصلاً تربیت بدنی کاری به ما نداشت. به ما گفتند منحلید و بروید خانههایتان. ما شدیم استقلال و برای برگشتن به لیگ رفتیم در بازیهای مقدماتی لیگ تهران شرکت کردیم. 118 تیم بودند که از بینشان 18 تیم گزینش میشد برای دسته اول تهران. ما در آن جام آمدیم بالا و شدیم تیم دسته یک تهران آن موقع که بازیهای کشوری نبود، فقط یک بازیهای استانی بود. ما خصوصی بودیم. یک مدت که گذشت، وقتی هواداران تیم دیدند، استقلال با همان بچههای سابق تاج بازی میکند، کمکم تیم دوباره طرفدار گرفت. بابا ما اوایل انقلاب در ورزشگاه کلاً 500 تا طرفدار داشتیم که یک گوشه از امجدیه مینشستند. به مرور دوباره تماشاگرانمان را جمع کردیم. کلی خون دل خوردیم تا استقلال، استقلال شود. مردم اصلاً استقلالی نمیشناختند، برای اینکه ستارههای تاج آمده بودند، طرفدارمان شده بودند. یکسری آدم عاشق که کسی قدرشان را نمیداند این تیم را شکل دادند که اصلاً کسی سراغی هم از آنها نمیگیرد. من بعد از انقلاب با مراغهچیان کاپیتان بودیم. این هیأتامنا پول میدادند به من به عنوان مسئول مالی تیم، من بین بچهها تقسیم میکردم و رسید میدادم. مثلاً ما چنگیز را که از اصفهان آوردیم، یک خانه اجاره کرده بود در همین امیرآباد. من اجاره خانهاش را از این دوستان میگرفتم و برایش میآوردم یا بچههای دیگر. همه مثل هم بودیم. الان چه کسی میرود سراغی از کردنوری بگیرد که در حقیقت بنیانگذار استقلال بوده و این تیم را با خون دل جمع و جور کرد؟ جواد قراب، کم زحمت نکشید. پورحیدری نقش پدری برای استقلال داشت. ما اصلاً پولی نداشتیم.
*شما اولین کاپیتان تیم بودید؟
بله، چون ناصرخان رفته بود آن سالها شاهین، حسن روشن هم که امارات بود. من و مراغهچیان شده بودیم کاپیتان. بعد که ناصرخان برگشت، ما بازوبند را به او برگرداندیم. آن موقع حرمتها بود چون همه دلی، دور هم بودیم. پول نبود. من دقیقاً یادم است، سال 62، 15 مهر سال 1362، دقیقه 57 بود که آن گل معروف را زدم. برای آن بازی 100 هزار تومان همین هیأتامنا لطف کردند و به آن برد ارزشمندمان پاداش دادند. نفری 2500 تومان به هرکدام از بچهها رسید. به من برای گلی که زدم و ناصرخان هم که گل نخورده بود نفری 5 هزار تومان دادند. تازه اپن پول آن موقع خیلی پول بود که ما یکدفعه و یکجا گرفتیم! ولی تو بازار خیلیها به اسم ما رفتند خیلی چیزها جمع کردند.
*آن بازی هم که برای شما، یک بازی ماندگار است؟
دیدم استاد پروین هم درباره آن بازی صحبت کرده بودند. علیآقا از بزرگان فوتبال کشور است و وقتی ایشان از آن بازی تعریف میکند یعنی یک اتفاق خوب افتاده. اینکه 120 هزار نفر جمعیت نشسته تا کنار خط زمین و بعد خون از دماغ کسی نمیآید، یعنی خیلی با بازیهای دیگر فرق داشته. ببین ما چه فرهنگی در فوتبالمان داشتیم و الان کجا هستیم. علیآقا گفته بود 45 دقیقه اما فکر میکنم 20 دقیقه بازی متوقف شد چون طرفداران از این دکلهای نورافکن رفته بودند بالا. تاریک شده بود و نیاز به نور بود. علیآقای پروین و ناصرخان رفتند با طرفدارها حرف زدند که از دکلها بیایند پایین چون اگر پروژکتور را میزدند، خیلیها را برق میگرفت و فاجعه به بار میآمد. در آن بازی من گل که زدم، از بین طرفدارهای استقلال دویدم و خوشحالی کردم اما اتفاقی نیفتاد. یعنی حتی مردم نیامدند مثلاً ماچم کنند. یادم هست بچهها ریختند روی سرم و طوری خوشحالی کردند که نفسم نیامد سر جایش. حتی چند دقیقه بعد توی زمین یک تک به تک گیرم آمد که توان دویدن نداشتم و از منصورخان خواستم تعویضم کند. برای بیرون رفتن از بین طرفداران پرسپولیس رد شدم اصلاً تو بگو اگر کسی به من چیزی گفته باشد. آن وقتها ته حرف بدشان یک سوراخه بود نه مثل این روزها!
*چرا آن بازی اینقدر شلوغ بود؟ چطور آدمها تا کنار زمین آمده بودند؟
از دستشان دررفت. راستش در حقیقت دربی بعد از انقلاب با آن بازی شکل گرفت. 2 بار قبلتر بازی کرده بودیم. یکبار که دوستانه بود و نیمهتمام ماند و یک بازی هم که مساوی شد. این بازی اولین دربی بزرگ بود. مردم تشنه این بازی بودند. خیلی جمعیت آمده بود. اتوبوس ما اینقدر شلوغ بود، نمیتوانست وارد ورزشگاه شود. با تأخیر رسیدیم توی رختکن. بعد که رفتیم توی چمن دیدیم این جمعیت تا کنار خط نشستند. شرایط طوری بود که اعلام کردند بازی پخش زنده میشود اما کسی حاضر نبود برود خانه تا بازی را ببیند. همه نشسته بودند. شرایط خاصی بود. نمیشد بازی را لغو کرد، برگزار کردنش هم خیلی سخت بود ولی خود مردم خیلی همکاری کردند. راستش برای اینکه بازی برگزار شود و مشکلی برای تماشای بازی نداشته باشند، مردم از خودگذشتگی کردند، چون فوتبال خوب را دوست داشتند. میخواستند بازی این دو تیم را ببینند. برگزاری دربی خیلی سخت بود تو جنگ و ضد انقلاب. سعی میکردند ما دو تیم کمتر بازی کنیم. حتی سال 57 بود که در هفته یازدهم باید به دربی میرسیدیم. ولی بازیها را شاه تعطیل کرد تا به دربی نرسند. آن موقع هم میدیدند این بازی را برگزار کردن سخت است. بعد از انقلاب هم وسط جنگ، گذاشتن دربی خیلی سخت بود. با این وجود آن روز همه همکاری کردند. یک تجربه بینظیر شد. 60 هزار نفری هم پشت در بودند. یک چیزی میگویم، یک چیزی میشنوی. استادیوم آزادی مثل دیگ جوشان شده بود. آن بازی از دست مأمورها خارج شد. ولی مردم حفاظت زمین را در دست گرفتند و هیچ اتفاقی هم نیفتاد. 90 دقیقه دربی برگزار شود، بعد مردم تا لب خط باشند، کسی نرود وسط چمن. فرهنگ فوتبال ما آن بوده، نه اینی که امروز است. آن روز مردم این پیام را دادند که بابا این بازی را برگزار کنید. هرچه این بازی تعدادش بیشتر باشد، حساسیتش کم میشود.
*در آن شرایط کسی نگفت مساوی کنید، خطری است؟
نه بابا این حرفها کدام است. الان یک بحثهای بچگانهای مطرح میشود نمیفهمم یعنی چی. تبانی کدام است؟ من به عنوان بازیکن، مربی و سرمربی در دربی بودم. کسی بودم که در 2 سال 6 تا دربی برگزار کردم. اصلاً چنین چیزی سابقه نداشته به یک نفر این همه دربی بخورد در مدتی کوتاه. حالا بگذریم از 4 برد متوالی که داشتم. راستش اصلاً این بحث تبانی در چنین مسابقهای جواب نمیدهد. آن وقتها که دستیار بودم هم این چیزها اتفاق نمیافتاد. بابا این جلساتی که میگذاشتند برای کم کردن حاشیهها بیشتر شر میشد. یک دربی بود که ما بردیم یا شاید هم باختیم. از این جلسهها گذاشته بودند و دو تیم را بردند لواسان. اینقدر بچهها سر میز با هم کری خواندند که کم مانده بود دعوا شود! یعنی تقریباً کار بالا گرفته بود! البته من هیچوقت در دربیها توی جنجالها نبودم.
*البته کم هم دربی نبودید.
آره من هی رفت و برگشت داشتم. بابا بعضی وقتها با خودم میگویم من هم دیوانه بودم، همه دنبال کار در خارج هستند، من مربیگری در عمان را با حقوق ماهی 3 هزار دلار ول کردم و آمدم استقلال! هر بار شرایط خراب بوده، یاد ما میافتادند. سال 73 بعد از اینکه تیم را انداختند دسته 3 و برش گرداندند، آمدند دنبال پورحیدری. او هم زنگ زد به من که پاشو بیا. گفتم اینجا مربی هستم. گفت بیا به بهانه مربیگری تو تیم ملی فوتسال. رفتم عمان، روزنامه را بردم، گفتم شدم مربی تیم ملی آنها هم پیگیری نکردند که ببینند تیم فوتسال یعنی چی. قبول کردند و پا شدم برگشتم. در استقلال ماهی 90 هزار تومان آقای اولیایی به ما میداد اما هیچوقت چیزی دستمان نمیماند. هر سه ماه یکبار با یک پاکت پول نقد میآمد مثلاً 300 هزار تومان کلاً پول دستش بود باید بین 30 نفر تقسیم میکرد. اول پول من را میداد بعد میگفت پرویز تو که الان پول لازم نداری بگذار بدهیم به امیر، بعد از امیر میداد به جواد، کلاً ته قصه با 300 هزار تومان پول همه را میداد اما هیشکی پولی دستش نبود! او با پول دادنش شاهکار میکرد. مثلاً قبل عید بود 200 تا به ما داد، هرکی میآمد 20 تا از من میگرفت. دیدم کلاً 40 تومان ته جیب من مانده. پا شدم در رفتم. گفتم حاجی شب عیدی هیچی پول برام نگذاشتی! ما استقلال را اینطوری استقلال کردیم. الکی نبود. الان میبینی این همه پول میگیرند بعد هم این همه اختلاف دارند. برای استقلال شدن استقلال، عاشقها خون دل خوردند تا رسیدیم به اینجا. واقعاً تأسفآور است.
*به جای قشنگی رسیدیم. این حرمت چطور یکدفعه مرد و از بین رفت. کی سر بازوبند این اتفاقها میافتاد؟
بابا من بازوبند روی دستم بود که ناصرخان برگشت، اصلاً مکث نکردم در برگرداندن بازوبند به او. من و مراغهچیان با رأیگیری کاپیتان شده بودیم چون منصورخان رأیگیری میکرد برای این کار ولی ناصرخان که برگشت اصلاً جرأت نکردیم، یعنی رویمان نمیشد حرفی درباره بازوبند بزنیم. او بزرگتر ما بود، اینطوری بود فوتبال. حتی فکر کنم بعدها هم دوره صادق، امیر و جواد هم همینطور بود. بازوبند به کسوت داده میشد. الان بازیکنی که تازه آمده استقلال توقع دارد بازوبند به بازو ببندد. این تیم قدمت دارد، باید یک پیشکسوت بازوبند را ببندد. مردم ناراحت میشوند که برای یکتکه پارچه همهچیز بههم بریزد. این پارچه بربازوی بزرگهای استقلال بسته شده. من میگویم ارزش پارچه نباید به اندازهای باشد که تیم را بههم بریزد. بابا آنهایی هم که قبلاً سالها بازوبند بستند الان تو خانههایشان نشستهاند. حاجیلو، جواد قراب و خیلیهای دیگر الان خانههایشان هستند. مهم مردم هستند، هواداران. چرا باید به خاطر یکتکه پارچه، خاطر مردم را بههم ریخت؟ بابا برای این پارچه 2 زار بالاتر هم نمیدهند. سر بازوبند باهم درگیر میشوند. من میدانم سر این بازوبند چه جوّی وجود دارد و چه اختلافهایی ایجاد شده. دوره من هم بود، تا حالا نگفته بودم. خیلی چیزها را نگفتهام. سر همین کاپیتانی دربی را 3 بر 2 باختیم. نمیتوانستم نگویم. سر کاپیتانی این بازی را باختیم. نمیخواهم خیلی چیزها را بگویم، آنهایی که کمکاری کردند را واگذار میکنم به خدا ولی این بازوبند بد بلایی سر تیم ما آورد. هوادار برای این تیم میمیرد، سر یک گل زدن یا خوردن میمیرد. خجالت بکشید، آنوقت شما سر یکتکه پارچه این کارها را میکنید؟ به جرأت میگویم بازوبند باعث باختمان در دربی شد، نه پرسپولیس و بازیکنانش. خودشان هم میدانند سر ناهار دربی چه اتفاقی بینشان افتاد. من آن روز دستم خالی بود. بازیکن خیلی خوب هم نداشتم. اگر بازیکن داشتم همانجا گوششان را میگرفتم و از تیم بیرونشان میکردم. 4 یار کلیدی ما نبودند. فرهاد که ولمان کرد و رفت، مجتبی و آندو هم مصدوم بودند، ساموئل را هم نداشتیم. مجتبی بزرگ تیم ما بود که میتوانست تیم ما را جمع کند. یکی مثل او تیم جمعکن است. بازیکنی مثل او حتی اگر با من مشکل داشت، کم نمیگذاشت. تیم را جمع میکرد چون مردم را دوست داشت.
*حتی مجتبی؟
بله من مجتبی را دوست دارم. او علیه من حرف میزد اما وقتی تو زمین بود برای مردم همهکار میکرد. تلاش میکرد تا تیم برنده باشد. من مربی دیکتاتوری نبودم که برخورد جدی کنم. مجتبی اختلافنظر داشت اما برای تیم با تمام وجود بازی میکرد. او وقتی بود برای تیم جان میداد. زانویش را برای استقلال داده. آن روز که این بچهها نبودند، خسرو هم نبود، بعد سر ناهار برای بازوبند به مشکل خوردند. خود امیرآبادی شاهد است، به زور گفتم بیا برو تو زمین تا مشکل جمع شود اما او آماده نبود. من تا حالا این را نگفته بودم. به مهدی گفتم، تو رو خدا بیا بازیکن تا مشکل جمع شود. این به گوش یکسری آدمها رسیده بود و عکسالعمل نشان دادند. این فقط یک مسئله است. من خیلی چیزها را در دلم دارم. سر دربی همه کاسه و کوزهها شکست روی سر من. من دربی بباز نبودم، مرا بازاندند، سر بازوبند مرا بازاندند. سر این بازوبند خیلی ضربه خوردم. آقا گذشت داشته باشید، اگر نمیتوانید از خودگذشتگی کنید، نیایید استقلال. حداقل برای مردم گذشت میکردید و نمیآمدید در استقلال. خداوکیلی اگر سر بازوبند اتفاق بدی بیفتد، من مجبورم حقایق را بگویم تا مردم آدمهایی را که مشکل میسازند را بشناسند. بابا همین تیم بازیکنانی دارد که جانشان را در بازی میگذارند، اینها الگو هستند. باید به ازای این همه چیزی که از استقلال یا پرسپولیس به آن میرسند، زحمت هم بکشند و با تمام وجود در خدمت تیم باشند. چه فرقی دارد بازوبند باشد یا نباشد؟ بازیکنی هست که تمام زندگیاش قرمز است، بعد از راه میرسد و میگوید از بچگی آبی بودم یا بر عکسش. بابا چرا به مردم دروغ میگوییم؟ چرا فریب میدهید؟ دنیا حرفهای است، باید تلاش کنیم. این استقلال یک برند است، یکبار حجازی به من گفت: استقلالی بودن کمترین حسنش این است که همهجا مردم دوستت دارند. الان هم کمترین چیزش همین است، پس ما هم باید به مردم احترام بگذاریم. دیروز یکجایی بودم، صف طولانیای داشت اما مردم نمیگذاشتند ته صف باشم. وقتی مردم احترام میگذارند، باید ما هم تلافی کنیم. ماشاءالله دارید پول خوب که میگیرید، بیل و کلنگ هم که نمیزنید، روزی 2 ساعت میروید سر تمرین، آنهم هر روز میپیچید و بهانه میآورید که از زیر تمرین دربروید. پای کوره یا توی معدن نیستید که برای ماهی 500هزار تومان مجبور باشید سختی بکشید، اقلاً کاری کنید که این 2 ساعت فوتبالتان به دل مردم بچسبد.
*برسیم به دربیهای خودتان. مدام از ما انتقاد میکنید که سال قبل اذیتتان میکردیم اما مثلاً رایت این «سوبله چوبله»مان را نمیدهید.
آره، اولینبار این تیتر را بعد از باختمان به ملوان شما زدید. یادم هست ولی شد یک سوژه برای طرفداران که بعداً در دربی از آن استفاده کردند. وقتی در دربی آخر 2 بر صفر جلو بودیم این شعار «پرویز خمسه،خمسه» هم شروع شده بود که انگار ترکشش خودم را گرفت! بازی را باختیم! خمسه خمسه باعث نابودی میشود اما خودم را نابود کرد!
*بله دیگر، 10 دقیقه و 3تا گل!
دلیلش را که گفتم اما شما که این را میگویید چرا چیزی درباره فینال جام حذفی نمیگویید. ما تو 9 دقیقه 3 تا به پرسپولیس زدیم تازه بعدش 10 تا هم نزدیم. آن روز واقعاً پرسپولیسیها ترسیده بودند. حقش این است که آنها را هم بگویید!
*راستی شما که اینقدر محتاط هستید، چطور در دربیها این قدر جسور میشدید؟
این ترسو را هم شما انداختید تو دهان مردم. بابا من تیمم بهترین خط حمله را داشت، هی میگفتید محتاط یا ترسو. این را یادت رفته بود بگویی! یادم انداختی ولی در دربی فقط وقتی میبری که نترسی. اینجا باید بروی برای برد. در همین دربی آخر دیدی که ما جلو بودیم که من تعویض کردم و محسن یوسفی را آوردم. میتوانستم بازی را ببندم اما این کار را نکردم. بابا 4 تا برد در دربی که اتفاقی نمیشود. ما حتی در بازی جامولایت هم نباختیم. تازه بدون یار!
*در آن بازیها میتوانستید پرسپولیس را 6 تایی کنید؟
راستش در این دوبار آخر میشد هرکاری کرد. واقعاً اینبار آخر که خیلی فرصت از دست دادیم در جامحذفی هم همهکاری کردیم اما...
*راستی دربی جمعه چه میشود؟
انشاءالله استقلال میبرد. یادت رفته من یک استقلالی دوآتشه هستم؟ البته امیدوارم که بازی هم قشنگ باشد.
*فرهاد هم که هست؟
امیدوارم فرهاد گل بزند.
*آشتی کردید؟
آره. البته او اگر میماند ما سال قبل قهرمان میشدیم ولی اشکالی ندارد. با هم حرف زدیم. برایش آرزوی موفقیت دارم. من همیشه فرهاد را دوست داشته و دارم.
*مرسی.
صبرکن بگذار من یک جمله هم درباره مهدی رحمتی دارم. گلهام از کروش این است که چرا حرفهای این بچه را نشنید. برخورد منصفانهای با مهدی نکردند. من خیلی نگرانش هستم. او خیلی برای ما زحمت کشیده، نباید نادیدهاش بگیریم. از همه بازیکنان استقلال هم میخواهم با دل و جان بازی کنند و هدفشان خوشحالی مردم باشد. برای چند نفری هم که حساسیت ایجاد کردند هم میگویم هیچچیز مهمتر از مردم نیست. مهم این است که در دل مردم باشی وگرنه یک تکه پارچه آدم را ماندگار در قلب مردم نمیکند./ش