تمرین تمام شده است و هوا آرام آرام تاریک میشود. بازیکنانی که مقابل ابومسلم فیکس بازی کرده بودند کمی زودتر و بعد از آن باقیمانده بچهها کمپ را ترک کردهاند. خارجیها هم که مفصل تمرین کرده بودند دیگر دیده نمیشوند. جز صدای نوجوانانی که در زمین چمن مصنوعی این طرف و آن طرف میدوند و گاه توپهایشان به فنس برخورد میکند چیزی شنیده نمیشود. حتی لیام ردی هم که سوژه لیدرهای نزدیک باشگاه شده بود کمپ را ترک کرده و راهی هتل محل اقامت خود شده است. تنها عوامل اجرایی و اعضای کادرفنی ماندهاند. آنها نیز سعی میکنند زودتر به رختکن بروند و دوش بگیرند و راهی خانههایشان بشوند.
خیسی عرق و خستگی را میتوان روی صورت امیر قلعهنویی، میرشادماجدی، ستارهمدانی و ایمان عالمی که در تمرین تنیس فوتبال شرکت کرده بودند به خوبی مشاهد کرد. قلعهنویی و دستیارانش طبق معمول آخرین نفراتی هستند که از زمین یکدست سبز و هموار کمپ بیرون میآیند. تمرین خوبی بود لااقل برای امیر و دستیارانش چون امروز فرصت پیدا کردند کمی آمادگی بدنی خودشان را محک بزنند. در پارکینگی که برای بازیکنان و اعضای کادر فنی اختصاص داده شده هنوز هم هوادارانی هستند که منتظر ایستادهاند. آنها چه میخواهند؟!
همه نگاهها به امیر قلعهنویی است. او آرام میآید و درحالی که سر را پایین انداخته از مقابل هواداران رد میشود و قبل از اینکه به رختکن برود برایشان دست تکان میدهد. توقع داری وقتی تمرین تمام شده آن عده هوادارانی که در پارکینگ تجمع کردهاند کمپ را ترک کنند اما ایستادهاند و انگار بعضیهایشان از تجمع در پارکینگ منظوری دارند. منصور پورحیدری که همیشه در تمرین استقلال حی و حاضر است هم از جمله آخرین نفراتی است که کمپ را ترک میکند. با همان متانت همیشگی میآید تا سوار مزدای سفیدرنگش شود. لباسهای اتو کشیده منصور همیشه جلب توجه میکند. وارد خودرویش میشود و ناگهان از ماشین بیرون میآید: «آقا اتفاقی افتاده؟»
میخندد و در حالی که با سر به تکه کاغذی که زیربرف پاک کن ماشینش گذاشته شده، اشاره میکند. خیلی زود پاسخ سوالت را پیدا میکنی. اتفاقی نیفتاده ظاهرا کسی برای پورحیدری نامه نوشته است! البته نه نامه فدایت شوم. حتما کار یکی از همین هوادارانی است که در پارکینگ ایستادهاند. یک نفر آن دورتر انگار که منتظر بود پورحیدری آن تکه کاغذ را ببیند و بخواند ناگهان برمیگردد و به سوی درب خروجی میرود. این نامه نگاری کار همان غریبه بود؟! سر و وضع روبراهی هم نداشت. در یک چشم برهم زدن مثل دود در هوا غیب میشود. دوباره داخل ماشین میرود تا کلماتی که داخل کاغذ نوشته شده از دیدمان پنهان بماند. کریم بوستانی ناگهان جلو میآید و به منصور میگوید: «آقا چیزی نیست احتمالا التماس دعا دارند.» پورحیدری به نشانه تایید سر تکان میدهد و میگوید: «تازگیها تعدادشان خیلی زیاد شده است. نمیدانم به کدامشان جواب بدهم.»
بعد خداحافظی میکند و در حالی که نامه را داخل جیب کتش میگذارد کمپ را ترک میکند. از کریم بوستانی میپرسیم ماجرای این نامهها چیست و او در حالی که لبهایش را از ناراحتی گاز میگیرد جواب سوال ما را میدهد: «منصورخان راست میگوید. تعداد این نامهها هر روز بیشتر میشود. خیلیها تقاضای کمک دارند و اینجوری سعی میکنند به خواستهشان برسند. حالا اینکه چیزی نیست امیر قلعهنویی بیشتر از همه ما با اینجور افراد سروکار دارد.
مدام زیربرف پاک کن ماشینش نامه میگذارند و حتی آنها که شماره تلفنش را دارند با او تماس میگیرند و کمک میخواهند. امیر هم که همیشه سعی میکند دست آنها را خالی نگذارد اما به خدا تعداد این آدمها کم نیست.»
در همین حین امیر قلعهنویی بیرون میآید. یک نفر گوشهای ایستاده بود. انگار از همان آدمهایی است که نیاز به کمک مالی دارد. ابرام چرخی که او هم هنوز در کمپ پرسه میزند را صدا میکند و مبلغی را از کیفش بیرون میآورد و به ابرام میدهد تا به آن شخص بدهد. بعد سوار بنز مشکی رنگش میشود و کمپ را ترک میکند. عجب حالی و هوایی دارد کمپ. سیاهی آسمان حالا روی دوشت بیشتر سنگینی میکند. خودت را میگذاری جای پورحیدی و قلعهنویی که هر روز با این آدمها سروکار دارند. به کدامشان میتوان رسید؟!/ش