1 -عصر یکشنبه هفته گذشته پس از برتری دو بر یک استوک مقابل تاتنهام با دو گل اترینگتون، یان مک کورت در گاردین، یادداشتی در ستایش استوک نوشت. یادداشتی که با کنایه به تیم برنده آغاز شد:«استوک خیلی شبیه بارسا شده. نه فقط به دلیل اینکه پیراهن راه راه شان، بلکه چون آنها مثل بارسلونا هرگاه با پلان A به در بسته میخورند، یک راه حل خوب دارند: پلان A !» مک کورت در ادامه نوشته:«بارسایی ها وقتی همه درها به رویشان بسته میشود، توپ را از هرجای زمین به مسی میرسانند و او هم مشکل را حل میکند. استوکی ها هم حالا یک «اترینگتون» دارند که هروقت بازی گره خورد، توپ را به او میدهند تا برایشان گل بزند.» مک کورت تا 24 ساعت پیش از این یادداشتش میتوانست از چنین طعنه هوشمندانه ای استفاده کند اما یادداشت او فردای ال کلاسیکو منتشر شد، زمانی که دیگر نمیشد بارسا را متهم به نداشتن پلان ب و تکیه به حرکات مسی کرد.
2-بارسلونا بازی با رئال را با دو مدافع میانی کلاسیک آغاز کرد؛ پویول و پیکه. خوردن گل اول بازی و پرس شدید روی هافبک های میانی، دلایلی بود برای رو آوردن گواردیولا به طرح و ایده ای که در رقم خوردن نتیجه نهایی موثر بود؛ بردن دنی آلوز از دفاع به هافبک راست، بردن پویول از قلب دفاع به سمت راست خط دفاع و انتقال بوسکتس از خط میانی به قلب دفاع. این تغییر اساسی چرا ایجاد شد؟ مورینیو مانند دو بازی سوپرکاپ، پرس سنگین با 5 مهره میانی وهجومی(فقط دیارا در پرس اول شرکت نمیکرد) را وارد میکرد. بازیسازی بارسا در کانال میانی مختل شده بود. اوزیل هم وظیفه داشت اغلب روی بوسکتس فشار وارد کند. بوسکتس پس از عقب نشینی از فشار خارج شد و بهتر میتوانست از خط دفاع، توپ های سالم به هافبک ها برساند. از طرفی تمرکز بارسا از بازیسازی از کانال میانی منتقل شد به حرکات دنی آلوز از راست. رئال که تمرکزش روی هافبک های میانی بارسا بود، نیاز به فرم واکنشی دیگری برای حرکات دنی الوز داشت. میتوان به روشنی گفت که بارسا پس از این تغییرات، 6-4 بازی میکرد؛ شش مهره خلاق و متبحر در نبردهای یک مقابل یک که تملک توپ تیم شما را بالا میبرند اما فرم بازی تان را از چارچوب دقیق اعداد و شکل های هندسی بیرون می اورند و صفت «سیال» را به بازی تان میدهند؛ مدافعان کناری دیگر چندان جلو نمیرفتند، شاید چون منع شده بودند از این کار. از میان پیکه و بوسکتس، دومی تقریبن مانند لیبرو عمل میکرد.(به همین دلیل برخی از جمله جاناتان ویلسون سیستم بازی بارسا در این پلان را 2-4-1-3 ثبت کرده اند) بوسکتس این بار در حضور پویول، در قلب دفاع قرار گرفت تا بار دیگر طرح بلندمدت بارسا که قرار دادن شماره (6) کلاسیک در قلب دفاع باشد، یادآوری شود. بوسکتس بارها از خط دفاع جدا شد به قصد رساندن توپ به خط دوم، اما در این پلان نمیتوانیم او را هافبک به حساب بیاوریم.
3-رئال-بارسا بازی چندان خوبی نبود؛ ضریب خطا در تصمیم گیری و ضریب خطا در اجرای تصمیمات درست، بالا بود و خطاهای پرتعداد بازیکنان دو تیم و حقه بازیهای زننده شان هم اضافه شده بود به پاس های غلط. در همین بازی نسبتن بد اما چیزهای تازه ای دیدیم؛ ریسک جالبی از گواردیولا دیدیم که از محاسبات و خلاقیت و تمرینات گروهی جان گرفته بود. چنین ریسکی اگر در کوتاه مدت و در یک بازی جواب ندهد، باز ریسک «درست» است. ریسک درست، در بازی بزرگ.
4-بارسایی که با گواردیولا پلان ب نداشت، اکنون در مهمترین بازی فصل لالیگا، طرح جالبی رو میکند. افت شدید رئال در نیمه دوم، هم ناشی از خوردن گل اتفاقی(گل دوم) بود که رسوبات شکست های پیاپی مقابل بارسا را برایشان تازه و منفعلشان کرد و هم متاثر از تغییرات فرمی بارسا. پس از این تغییرات، دنی آلوز در میان شش مهره خط میانی و حمله بارسا، تنها بازیکنی بود که در یک پست سازمانی یا نقشی کلاسیک بازی میکرد؛ یک گوش راست که دفاع چپ رئال را عقب نشانده بود و چند ارسال خوب هم انجام داد که یکی از آنها با ضربه سر فابرگاس، گل شد.
گواردیولا از آغاز فصل اتودهای زیادی در جهت تغییرات فرمی تیمش زده بود که چند بار هم با ناکامی همراه شد. این اما برای نخستین بار بود که گواردیولا در جریان یک بازی بزرگ، دست به تغییرات اساسی در فرم بازی تیمش زد و مهمتر اینکه عمده تغییرات در خط دفاع-پی و پایه ساختمان- اعمال شد و بازی بزرگ را برد. اگر نمیبرد هم تغییرات حداقل در فاز حمله جواب داده بود. مهمترین مشکل بارسا در پلان دومش، حذف خط میانی از جریان کار دفاعی، با پاس های طولی هافبک های رئال بود. رونالدو و بنزما و کاکا به تناوب در نزدیکی محوطه جریمه بارسا صاحب توپ میشدند و تنها فشاری که روی خود احساس میکردند از جانب مدافعان مقابل و نه هافبک های بارسا بود. در آن دقایق اما رئال چنان دچار خودباختگی شده بود که در اغلب یک مقابل یک ها شکست میخورد. میتوان با این فرض پیش رفت که «اگر بارسا در ابتدای نیمه دوم آن گل اتفاقی را نمیزد، شاید رئال با تمرکز ذهنی، از ضعف های دفاعی پلان ب بارسا به خوبی استفاده میکرد و برنده میشد.» روی این فرض باید تاکید کرد چون ستایش از ریسک فنی گواردیولا، جان گرفته از نتیجه ال کلاسیکو نیست. تحلیل بازیها و تحلیل عملکرد مربیان حتی از سوی خیلی کارشناسان اروپایی بیشتر تحلیل برمبنای نتیجه است، درحالی که ایده برتر/مربی برتر بارها در شب های بزرگ به ایده ضعیف/مربی ضعیف باخته است. گواردیولا خودش بهترین نمونه این ماجراست؛ مردی که مقابل چلسی هیدینک مطلقا بازنده بود اما تیمش همان شب به فینال رسید و قهرمان اروپا شد؛ بازیکنان بارسا در راه قهرمانی فصل گذشته لیگ قهرمانان هم تنها دو بار در آستانه احساس نیاز به خلاقیت سرمربی اش قرار گرفتند؛ بار اول مقابل ارسنال در نیوکمپ که داور با تصمیم نادرست در اخراج فن پرسی، کار را برای کاتالان ها هموار کرد و بار دوم در جریان بازی با رئال که اخراج پپه، پپ را بی نیاز از «کوچینگ جریان بازی» و بروز خلاقیت در شرایط سخت کرد.
5- مصالح اساسی برای اجرای طرح بارسا سه چیز است: داشتن یک مدافع کناری که در فاز حمله عالی باشد و بتواند در نقش هافبک کناری هم بازی کند(آلوز). یک هافبک دفاعی که بتواند در قلب دفاع هم بازی کند(بوسکتس). یکی از دو مدافع میانی هم توانایی بازی در پست دفاع کناری که قرار است در پلان دوم به خط میانی برود را داشته باشد(پویول). یعنی شما هم در سیستم پایه و هم در پلان دوم از چهار مدافع استفاده میکنید اما به قلب دفاع بردن هافبک دفاعی و جلو بردن مدافع کناری، به روشنی به مفهوم «عریض کردن زمین در عملیات هجومی» است. همان نتیجه ای که حضور الوز در خط میانی و عقب رفتن بوسکتس در بازی بارسا داشت؛ آنها بیشتر از سمت راست حمله کردند، سانتر کردند و زمین را برای رئال عریض کردند. بارسا همیشه در پلان اصلی اش میل به طراحی از کانال میانی و پاس های طولی از منطقه هشت به یازده دارد. تفاوت اساسی دو پلان بارسا، ایجاب میکند حریفانش از این پس، دو ایده واکنشی متفاوت داشته باشند؛ کاری بسیار دشوار.
6- آیا هر تیمی با چنین نیروهایی میتواند چنین فرمی را در یک بازی پیاده کند؟ اول باید این را گفت که پلان دو اغلب با تغییر ارایش و وظایف نیروهای میانی و حمله شکل میگیرد. مثلن پلان دو مورینیو در ال کلاسیکو این بود که رونالدو را به راست برد، کاکا در چپ و ایگواین و بنزما هم در مرکز خط حمله؛ بازی با سیستم 2-4-4 و با گرایش به ارسال از کانال های کناری برای دو مهاجم. یک فرمول متداول برای شرایطی که تیم عقب افتاده است. در بارسا به عکس: «بیشترین تغییرات در خط دفاع انجام شد تا پلان دو شکل بگیرد.»
این خود میزان بالای ریسک و ظرافت مورد نیاز برای اجرای طرح را میرساند. دوم اینکه پیش نیاز اجرای چنین طرحی، داشتن مالکیت توپ بالا در بازیهای بزرگ است. بارسا اگر از تملک نسبی توپ مطمئن نباشد، بوسکتس-شماره 6- خود را به قلب دفاع نمیبرد و این همه تغییر در عقب زمین ایجاد نمیکند. از «پوسته» پلان دو بارسا نمیتوان، کپی برداشت. برای کپی کردن چنین طرحی(اینکه در جریان بازی از پلان دومی استفاده کنید به کلی و از پایه متفاوت از پلان اول) ابتدا باید در پروسه ای دشوار و زمان بر، مالکیت توپ تیم را بالا ببرید و بعد به فکر تربیت یا استخدام یک هافبک دفاعی/مدافع میانی باشید؛ کسی که در خط میانی به دفاع فکر کند و در قلب دفاع، به پیشروی و طراحی حمله. مدافعان میانی مثل پویول که توان بازی «کنترلی» در دفاع کناری داشته باشند، کم نیستند و مدافعان کناری که بتوانند یک خط جلوتر بازی کنند هم وجود دارند. در همان بازی شنبه شب، رئال کونترائو را در ترکیب داشت که دقیقا بدلی است از دنی آلوز برای اجرای طرح مورد بحث. حتی اسپانیا که باتوجه به گرفتن نیروهای بارسا توان بالقوه اجرای چنین طرحی را دارد، بعید است بتواند در یورو موفق به اجرای آن شود. مهمترین مانع: راموس مدافع راست خوبی در فاز حمله است اما هافبک راست خوبی نیست.
7-تا پیش از ال کلاسیکو میشد ادعا کرد که گواردیولا یک مربی متوسط است؛ مربی ای که با تیم خوبش به ندرت گرفتار میشود و در همان معدود پیچ های دشوار، واکنش مناسبی ندارد. حتی در رسانه های اروپا نمیشد از واژه «متوسط» برای توصیف این مربی استفاده کرد چه فوتبال با برد و باخت کار میکند و پپ دو لیگ قهرمانان را فتح کرده است، برابر با سرآلکس فرگوسن و مورینیو. تا پیش از این بازی، میشد ادعا کرد «گواردیولا سرمربی یک تیم موفق است اما کارش قابل قیاس با مورینیو و ونگر و فرگوسن و هیدینک نیست، چه اینها «مولف» هستند و گواردیولا مجری فلسفه بارسا و طرح های از پیش ساخته، توسط مهره های درجه یک.» میشد ادعا کرد «از آنجا که گواردیولا حتی یک بازی بزرگ را در شرایط دشوار، یا پس از عقب افتادن، با توان خود در کوچینگ جریان بازی نبرده، پس هنوز نمیتوان نامش را کنار مربیان بزرگ یا مولف قرار داد.»
براساس همین فکت، میشد ادعا کرد «گواردیولا در صورت جدایی از بارسا، شاید هرگز نتواند جامی و عنوانی به دست بیاورد.» میشد همان معدود بازیهایی که بارسا به بن بست خورده بود را یادآوری کرد و ناتوانی محض گواردیولا را در تغییر روند کار، در جریان بازی:«مقابل چلسی دراستمفوردبریج ، نیمه نهایی 2009-2008 و بازی برگشت با اینتر در نیمه نهایی 2010-2009.» دست کم میشد در دو جمله ادعا کرد «بزرگی گواردیولا هنوز ثابت نشده است. او هنوز دارای فردیت فنی نیست.» لحظه ای که سوت پایان بازی رئال-بارسا به صدا درآمد اما؛ پپ گواردیولا وارد فاز تازه ای از زندگی حرفه ای خود شد. او مورینیو را در جریان بازی، با «ایده جالب» و «اجرای خوب» شکست داد. گواردیولا دارد در کوچینگ جریان بازی همچون طراحی پیش از بازی پیشرفت میکند و در مسیر بزرگ شدن و شاید پس از آن مولف شدن است. تفاوت مفهومی دو مصدر «شدن» و «بودن» ما را دعوت میکند به داشتن نگاه بلندمدت و صادر نکردن حکم نهایی، پس از تماشای یک یا چندین بازی بزرگ. /ز