و حالا قریب به هزار روز از آخرین نمایش های بهترین شماره دو تمام تاریخمان می گذرد. از آخرین گل ملی "کاپیتان" در آزادی. از آخرین دست خطی که نوشت و رفت. دست خطی که غصه می بارید. از غربت چشمانی که مطابق عادت در پایان سیزده سال تحمل اردوهای سخت و طاقت فرسا و فشارهای روحی و روانی و پرواز و اوج برای کشورش، اگرچه چشم به راه هیچ اتفاق خوبی نبودند اما تاب انگ وطن فروشی را هم نداشتند. انگ و تهمت هایی که دلش را شکسته بودند. دل ما را هم.
با ما فرق داشتند. قدر موشک شان را می دانستند. دعوتش می کردند و برایش فریاد می کشیدند. فریاد "میدی میدی" هایی که ما و مهدوی کیا را با هم به گذشته ها برد. به روزهای خوبش در ایتمک آره نا. دو بار پیاپی بهترین بازیکن فصل هامبورگ، سلطان پاس گل و بهترین بال راست بوندسلیگا. مرد سال فوتبال آسیا. به شب تساوی 4-4 هامبورگ برابر یوونتوس پرمدعا در لیگ قهرمانان. شبی که گل زد، پنالتی گرفت و پاس گل داد. به شبی که بعد از مدت ها نیمکت نشینی برگشت و پاسخ توماس دال را داد که تمام نشده است. شبی که بلند شد و دروازه برمن را باز کرد تا مدیر هامبورگ شخصا برای عذرخواهی پیشش برود. به همه شب هایی خوبی که دور از خانه می جنگید و می درخشید و دل خوشی مان بود.
کاپیتان سابق تیم ملی این روزها اما دیگر جایگاهی برای ماندنش در ایران قائل نیست. بی احترامی سکوهای رشت به مهدوی کیا مثل و بیشتر از همه ی جای خالی های فرهنگی فوتبال ایرانی توی ذوقش زده و تلخی اش برای او که همین چند روز پیش شیرینی دوباره فریاد زدن اسمش در هامبورگ را چشیده به قدری هست که کفش هایش را آویزان کند و برود. برای همیشه. برود همان جایی که مردمش زبان اگر نمی دانند اخلاق می دادند. وداعی که طعم تلخ نامه دو سال قبلش را می دهند. همان نامه ای که در آن سقوط فوتبال بیمار ایران به حضیض بی اخلاقی و شکست ها را هشدار داده بود و همانی هم شد که فکرش را می کرد. برای مهدی مهدوی کیای و به احترام او که از همیشه تا همیشه مودب و دوست داشتنی بود و ماند و کنارش بارها اشک ریختیم و لبخند زدیم. / ش