یک ساعت به بازی مانده بود. خسرو مدام با چشمش کلنجار میرفت. باز میکرد، میبست و به دور دست خیره میشد: «نه! فایده ندارد. تار میبینم.» دوباره میبست و باز میکرد: «نه؟ تار میبینم!» پرویز مظلومی نامش را میان بازیکنان اصلی قرار داده بود. پست بازیاش نسبت به بازی با راهآهن قدری تغییر کرده بود. یک خط جلوتر از خط دفاعی. مسوولیتش قدری سبکتر شده بود. حضور امیرآبادی پشتسرش نقطه اتکای مناسبی بود اما بازیسازی را چه میکرد؟ پرویز مظلومی آرام، آرام سراغش آمد: «خسرو چی شده، دمقی؟» قدری مکث کرد و جواب داد: «آقا چشمهایم تار میبیند. نمیدانم چه کار کنم.» مظلومی بلافاصله به خسرو گفت: «اینکه غصه ندارد. برو با بازیکنان گرم کن. چند دقیقه داخل زمین باش، اگر احساس کردی جایی را نمیبینی به من بگو تا ترکیب را عوض کنم.»
بعد سراغ بهتاش فریبا رفت و موضوع را با او در میان گذاشت: «یک نفر را باید جانشین خسرو کنیم.» بلافاصله شورای دو نفره مربیان نتیجه داد و قرار شد محسن یوسفی هم همراه 11 بازیکن اصلی داخل زمین برود و گرم کند تا احیانا اگر خسرو نتوانست در میدان حضور یابد یوسفی جایش را در ترکیب اصلی بگیرد. خسرو رفت و حدود 20 دقیقه دوید و گرم کرد و سرانجام تصمیم گرفت برای تیمش بازی کند. او 90 دقیقه در ترکیب استقلال با چشمی که زمین را تار میدید دوید، جنگید و از جان مایه گذاشت. دانستن اینکه خسرو چگونه و در چه شرایطی برای تیمش در اصفهان بازی کرد میتواند بسیار مهم باشد. شاید آنها که انگ بیغیرت را به پیشانی خسرو میچسباندند حالا تغییر عقیده بدهند. بله، آن خسرو که عصر شنبه در ورزشگاه فولادشهر دیدیم با یک چشم سالم بازی کرد!