چشم و مغز قادر به آنالیز تصاویر دریافتى از طریق تلویزیون نیستند! مغز داده ها را از چشم دریافت کرده اما قادر به فهم آن نیست. تصاویر را مجدداً مرور مى کند تا ببیند که کجاى رمزگشایى داده هاى سلول هاى عصبى را اشتباهى پیش برده به جایى نمى رسد. هنگ مى کند! از کار مى افتد! متحیر مى ماند! به همین سادگى!
فرهاد مجیدى مى آید لب خط. بازوبند کاپیتانى را از بازو باز مى کند. آن را بر بازوى اسماعیل شریفات مى بندد و هر ۲ مى خندند. قند توى دلش آب شده! آن طرف تر پرویز مظلومى با خنده به شیرین کارى کاپیتانش نگاه مى کند. نگاه مى کند که کاپیتانش چطور چهار یا پنج کاپیتان دیگر را نادیده گرفته و بازوبند را روى بازوى کاپیتان دهم استقلال بسته!
فرهاد مجیدى بازوبند را مى بندد اما بازوى امثال مهدى امیرآبادى را نادیده مى گیرد! به همین سادگى.
کاپیتان استقلال بازوبند را به چه دلیل به بازوى شریفات بسته؟! اعترافى به تعویض شدن؟ چرا؟! آیا کاپیتان استقلال به تعویض شدن خود اعتراض کرده؟! آیا او نباید تعویض شود؟! منظور او این است؟
چشم و مغز نمى توانند درک کنند که در اصفهان چه اتفاقى افتاده. آیا فرهاد مجیدى با بازوبند کاپیتانى شوخى کرده؟ آیا بازوبند شوخى پذیر است؟ آیا فرهاد مجیدى اعتراض کرده؟! آیا بازوبند وسیله اعتراض است؟
فرهاد مجیدى در اصفهان کار درک ناشدنى و غیر قابل توجیهى را انجام داد. حرمت بازوبند را چه کسى باید نگه دارد غیر از کاپیتان؟!