کد خبر : ۱۸,۱۴۵
خسته و تنها پیاده رو را گز کرده ام تا مقصدی که خودم هم نمی دانم کجاست. نگاهم به پیشخوان دکه روزنامه فروشی می افتد. تیترهایشان را که می بینم آسمان روی سرم خراب می شود. روزنامه هایی که تا دیروز کورسوی امیدشان را تیتر یک می کردند و درشت می نوشتند که شاید خدا ببیند و امیدشان را ناامید نکند. دل هایشان به کنار، کمر همه شان شکسته بود
سه پرده از اولین دربی بدون ناصر خان

یک. عقاب از شهر کلاغ ها پرید

خسته و تنها پیاده رو را گز کرده ام تا مقصدی که خودم هم نمی دانم کجاست. نگاهم به پیشخوان دکه روزنامه فروشی می افتد. تیترهایشان را که می بینم آسمان روی سرم خراب می شود. روزنامه هایی که تا دیروز کورسوی امیدشان را تیتر یک می کردند و درشت می نوشتند که شاید خدا ببیند و امیدشان را ناامید نکند. دل هایشان به کنار، کمر همه شان شکسته بود. کاش قدری هم به آن ها فکر می کردی. به آن هایی که تا دیروز امید می دادند و امروز باید رفتنت را کار می کردند. رفتنی که نباید بی شکوه می بود و بی شکوه هم نبود. دیگر خدا می داند در دلشان چه می گذشت وقتی نوشتند ناصر رفت و دیگر امیدی نیست. من فقط بیست و چند سال دارم. پدرم هم شاید یادش نیاد روزی را که با آن قامت بلندت در امجدیه در برابر هاپوئل ایستادی و استقلال برای اولین بار قهرمان آسیا شد. اما دوستت داشتیم. از جنس خودمان بودی، دلمان می خواست بمانی و دلگرمی مان باشی. ما نگاهتان می کردیم ناصر خان، تا آخرین دقایق و آخرین ثانیه ها، درست تا همان لحظه ای که بر این لوح کبود، نقطه ای بود و دگر هیچ نبود. عکست هنوز روی دیوار اتاقمان هست، با همان روبان مشکی و همان چند کلمه عقاب از شهر کلاغ ها پریدی که هر بار می بینیمش گریه مان می گیرد.

دو. حاصل عشق مترسک به کلاغ، مرگ مزرعه است

بی بهانه و با بهانه به سراغت می آییم. چهلمت هم گذشت اما دلمان دلش نمی آید لباس عزایش را در بیاورد. گاهی هم آن دوشنبه دوم خرداد منحوس را یادمان می رود و دلمان بی هوا شور می زند که مبادا روی این تخت های سرد کسری دوام نیاوری. این فوتبال گاهی با تمام وجودش تو را کم می آورد ناصر خان، دربی اش هم بدون تو صفا ندارد. کاش لااقل جای خالی ات را یک دسته گل می گذاشتند. کاش مراسمی بود. کاش به پاس دو بار قهرمانی آسیا و یک جام جهانی که برایشان رفتی و گل کاشتی قدری برایت گل می کاشتند و قدرت را می دانستند. مثل منچستریونایتد که 5 بازی بیشتر آنجا نبودی و برایت نامه فرستادند و خانواده بزرگشان را در غم خانواده بزرگت شریک گرفتند. جمعه هوای آزادی بوی غم و دلتنگی می دهد، بوی نبودنت را. فوتبال ما خیلی وقت است که مرده و چه حکایت غریبیست حکایت زاغ در اقلیم عقاب.

سه. ناصر خان، بلند شو، ایرانی بی قراره

روزی که می خواستی مربیگری را شروع کنی به بنگلادش رفتی تا به قول خودت جلوی کسی تعظیم نکنی. روزهایی بود که نان و موز می خوری که آنجا از همه چیز ارزان تر بود که دست کسی را نبوسی. در غربت شروع کردی و در غربت رفتی. آزادی خانه ات نبود ناصر خان. تیرهای دروازه اش غریبه بودند. خانه ات امجدیه بود، همان خانه ای که بهترین خاطراتت را با این مردم داشتی و این مردم بهترین خاطراتشان را با تو. گاهی دلمان می خواهد نبودت را به روی خودمان بیاوریم و چشم هایمان خیس شود. گاهی می گردیم و شماره ات را پیدا می کنیم و می گیریم و دلمان می گیرد که این دستگاه مشترک مورد نظر کی می خواهد دوباره روشن شود. آزادی خانه ات نبود اما خدا می داند که چقدر دلمان می خواهد این جمعه در همان آزادی در اولین دربی بدون تو شعار "ناصر خان، بلند شو، ایرانی بی قراره" را دوباره بشنویم. دلمان می خواهد به یاد هم بیاوریم که تو را یادمان نرفته. جمعه چمن آزادی را نگاه نخواهیم کرد، چشمهایمان یک سر به آسمان خواهد بود، به آسمان کبودی که دلش برای پرواز عقاب تنگ شده است. منتظرت هستیم ناصر خان، منتظریم مثل همیشه بیایی و پرواز کنی تا به احترامت بلند شویم، آبی و قرمز هم ندارد، همه منتظرت هستیم.

۲۴ شهریور ۱۳۹۰ ۱۰:۴۶
علیرضا ارژنگ زاده |

فتو فرهادی - طرح بلایند - 1200-800   تبلیغات رادکام

اظهار نظر خوانندگان

  • خواهشمند است نظر خود را تا حد ممکن به زبان فارسی بنویسید .
  • نظرات توهین آمیز ، تکراری و غیر مرتبط منتشر نخواهد شد .
  • نظرات ارسالی بعد از تایید منتشر خواهد شد.
  • مسئولیت محتوای نظرات به عهده اظهار نظر کننده و قابل تعقیب می باشد . 

تعداد کاراکتر باقیمانده: 2000
نظر خود را وارد کنید