در آخرین ساعات یکشنبه ناصر حجازی به دلیل کسالت با کمک خانوادهاش به بیمارستان کسری تهران انتقال داده شد. حجازی که از سال قبل با شدت یافتن بیماری مراحل شیمی درمانی و رادیوتراپی را پشت سر گذاشت مدتی به بهبودی نسبی رسید اما از حدود هفته گذشته شرایط مساعدی ندارد و همین موضوع باعث شد تا ناصرخان یکشنبه شب بستری شود.پزشکان بیمارستان کسری که در طول این مدت حمایت خوبی از حجازی کردهاند، پس از بررسی وضعیت او متوجه شدند که خون کافی و سالم توسط بدن حجازی ساخته نمیشود و نیاز مبرم اسطوره آبیها به خون احساس شد.آتیلا حجازی که در اردوی تیمش برای دیدار حساس با مخابرات فارس در لیگ یک به سر میبرد، وقتی متوجه وخامت شرایط جسمانی پدرش شد، با اجازه مسوولان باشگاه تبریزی سریع تبریز را به مقصد تهران ترک کرد و مستقیم راهی بیمارستان شد.حجازی که در تمام این مدت خانواده و دوستان صمیمیاش را همراه خود میدید. چهار واحد خون سالم را از پسرش و سایر نزدیکان گرفت و خون رگهای آتیلا باعث شد تا حجازی عصر دیروز را با شرایط بهتری سپری کند و نسبت به صبح اوضاع و احوال رضایتبخشی داشته باشد.
عیادت کوتاه پروین از رفیق قدیمی
هر چند که در طول این مدت دوستان و نزدیکان حجازی با تماسهای تلفنی و یا به صورت حضوری قصد داشتند از حال و روز مرد بزرگ استقلال باخبر شوند ولی ماجرای پروین با بقیه فرق داشت. سلطان محبوب سرخها که عصر دیروز درگیر مسایل و مراحل درمانی خودش بود، پس از پایان کارهایش در بیمارستان، فوری خودش را به میدان آرژانتین و بیمارستان کسری رساند. پروین که قبل از ورود به بیمارستان حدود یک ربع در ماکسیمای سفیدرنگش برای مهیا شدن شرایط ملاقات نشسته بود مدام از حجازی و خاطراتش صحبت میکرد و بیان این خاطرات چیزی جز یک بهانه ساده برای روبه رو نشدن با حجازی روی تخت بیمارستان نبود! پروین در این مورد میگفت: «میدانی که چند ساله من با ناصر دوستم؟ میدونی چقدر با هم خاطره داریم و چقدر با هم برای تیم ملی این مملکت بازی کردیم؟ نمیتونم ناصر رو توی این وضعیت ببینم... من آدم دل نازکی هستم... اگه ناصر رو اینطوری ببینم دل غشه میگیرم! من طاقت ندارم و میدونم که گریهام میگیره!»شاید اگر صحبتهای مجتبی و سعید، دوستان نزدیک پروین نبود، او هرگز وارد بیمارستان کسری نمیشد و با وجود طی کردن مسیر طولانی که آمده بود، میدان آرژانتین را به مقصد منزلش ترک میکرد. با تمام این حرفها سلطان سرخها دل را به دریا زد و مسیر طبقه سوم بیمارستان را در پیش گرفت. خوش و بش پروین با بیماران بیمارستان کسری که از دیدن او ذوق کرده بودند باعث شد تا این فاصله کوتاه را در یک زمان طولانی طی کنیم و بالاخره به بخش مراقبتهای ویژه ICU برسیم. ماجرای بیماری حجازی و بستری شدن او در کسری آنقدر ویژه بود که حتی کارمند آسانسور بیمارستان کسری نیز از جزییات وضعیت ناصرخان خبر داشت و برای او دعا میکرد. به هر حال دیدن آتیلا و همسر حجازی آن هم با آن شرایط خاص چندان دور از ذهن نبود. آتیلا و مادرش چنان افسرده و مغموم بودند که پروین از دیدن آنها مقابل درب ورودی اتاق حجازی جا خورد. در حالی که همسر حجازی به دنبال رتق و فتق کارهای ناصرخان بود، همراه آتیلا وارد اتاق شدیم تا برای لحظاتی به عیادت اسطوره بپردازیم. حجازی که حتی روی تخت بیمارستان هم همان جذبه و صلابت خاص را به همراه داشت، با اینکه چند کلامی بیشتر نمیتوانست صحبت کند به احوالپرسی با رفیق سالهای دورش پرداخت و آنجا بود که سلطان پس از شنیدن صدای اسطوره آبیها بغضش ترکید:«نمیدونستم اینطوری شدی! ناصرخان تو همیشه خوشتیپ و مشتی بودی، الان هم از همه بهتری. جای تو اینجا نیست و من میدونم به حق پنج تن دوباره درست میشی و میری سرخونه، زندگیت. سایه تو باید بالای سر استقلال باشه. به خدا وقتی شنیدم حالت به هم خورده تن و بدنم لرزید. بچهها که گفتن اومدی اینجا و خون بهت تزریق کردن، هری دلم ریخت. هر کاری داشتی من خودم نوکرتم. فردا 10 تا رو مییارم اینجا خون بدن! اصلا اگه اینطوری خوب میشی، خودم نفر اول خون میدم.»پروین که با دستمال چند قطره اشکش را پاک میکرد، تمام تلاشش را کرد تا حجازی متوجه سرخی چشم و بغض گلویش نشود. با نظر پرستاران ICU و پزشک حجازی مجبور شدیم که خیلی زود اتاق اسطوره را ترک و بعد از چند دقیقه ایستادن در راهروی بیمارستان با همه خداحافظی کنیم، اما هنوز از سالن بخش مراقبتهای ویژه در طبقه سوم خارج نشده بودیم که پروین به دیدن آتیلا دوباره کنار پسر ناصرخان ایستاد. تماسهای مکرر حشمت مهاجرانی برای جویا شدن از احوالات حجازی باعث شد تا پروین چند کلامی با مربی قدیمی خودش و حجازی صحبت کند و به عنوان کاپیتان از آخرین وضعیت عقاب فوتبال آسیا و ایران گزارشی را به حشمتخان بدهد. در ترافیک عصرانه میدان آرژانتین تا دفتر روزنامه دست و پا میزدیم که یکی از دوستان خبرنگار با دیدن وضعیت حجازی و اشکهای پروین میگفت:«ای کاش در یک دوره تیم ملی را به حجازی میسپردند! این بنده خدا هم اسطوره بود، قهرمان این فوتبال شده! ای کاش در همین بازی ایران- برزیل به جای منصوریان حجازی را روی نیمکت تیم ملی مینشاندند تا تقدیری شایسته از یک عمر افتخارآفرینی او بکنند. گرچه حتی یک بلیت جایگاه VIP هم برای او نگرفتند و ناصرخان با آن حالش مجبور شد در ابوظبی روی صندلی عادی بنشیند.