دیدن ناصر حجازی روی تخت بیمارستان یکی از سختترین لحظهها برای یک خبرنگار است. ما خبرنگاران سالهاست که با حجازی و امثال حجازی زندگی کردهایم و خیلی خوب با رفتارهای آنها آشنا هستیم و وقتی میبینیم کسی که سالها اورا اسطوره مینامیدیم حالا در بستر بیماری است حقمان است ناراحت شویم و نتوانیم ناراحتیمان را کتمان کنیم.
"ناصر حجازی" همان اسطورهای که سالها با او مصاحبه میکردیم و گاها با تندی جوابمان را میداد- البته این جزء خصوصیات اخلاقیاش است که هیچ وقت ناراحتمان نمیکند- را باید روی تخت ICU میدیدیم. امروز صبح وقتی به بیمارستان کسری رفتیم میخواستم هر طور شده او را ملاقات کنم اما این اجازه به من داده نشد. با خیلیها صحبت کردم تا به هدفم برسم که بالاخره و پس از چند ساعت معطلی توانستم اسطورهام را از نزدیک ببینم البته باز هم به این راحتیها نبود. گوشی موبایلم را گرفتند و به بخش مراقبتهای ویژه راهم دادند. به همراه خانم شریفی (همسر آقای حجازی) وارد اتاق شدم. ملاقات ناصر خان ارزش آن چند ساعت معطلی را داشت.
وقتی بالای سرش رسیدم سلام کردم سعی کرد مثل همیشه قبراق و سر حال جواب سلامم را بدهد. با روی گشاده پاسخ داد: "سلام خانم." احوالپرسی مختصری داشتیم.
زمان، زمان مناسبی برای انجام مصاحبه با ناصر خان نبود؛ حالش را پرسیدم که به سختی پاسخ داد: "خدا را شکر بهترم. برایم دعا کنید. هرچه خدا بخواهد همان میشود."
اشک در چشمانم جمع شده بود اما هر طور شده خودم را جمع و جور کردم و گفتم: "آقای حجازی! انشاءالله که زودتر سلامتیتان را بدست آورید."
حجازی در جوابم گفت: "اگر خدا کمک کند انشاءالله برمیگردم. هنوز هم دوست دارم به استقلال کمک کنم. خدا کند بتوانم برگردم."
به همین مکالمه کوتاه اکتفا کردم چون میدانستم شرایط صحبت طولانی را ندارد بنابراین با آرزوی سلامتی برایش از او خداحافظی کردم.