باید به هوش بود، باید فهمید ایستگاهِ پایانی کجاست، باید متوجه بود راهِ رفتنی را چگونه باید طی کرد، مانند داعشی ها و جنایتکارها یا مانند شهدا؟ مانند مولوی و رازی ها و آوینی ها یا هیتلرها و موسولینی ها؟
راهِ را باید رفت، باید پیمود. یکی دزد می شود و می رود و آن یکی حقی را ناحق می کند. یکی آتشِ جنگ را شعله ور می کند و دیگری اختلافی را می خواباند. یکی آینده یِ ملتی را تباه می سازد و آن یکی چراغِ راهِ جامعه ای می شود.
نوعِ رفتن مهم است. یکی در اوج محبوبیت می رود و آن یکی در کُنج عزلت. برای هر رفتنی که نباید ناراحت شد. برعکس، برای بعضی مسافران باید خوشحال هم بود. دیروز برای رفتنِ ناصرخان مغموم بودیم و امروز برای نبودنِ منصورخان. باید خوشحال بود. بابا جان باید خوشحال بود از دُرست رفتنِ آنان، باید خوشحال بود از به سلامت رسیدنِ آنان. آهای هوادار چرا ناراحتی؟ آهای مسئول چرا فیلم بازی می کنی؟ از این که مسیرِ زندگی را زیبا پیموده اند غمگینید یا از این که فرصتی را از دست داده اید؟
به اعتقاد من باید با صدای بلند خندید، باید شاد بود. باید خوشحال بود در روزگاری که همه چیزِ آن شده جنگ و فریب، همه چیز آن شده منیّت و نامردی، آدم هایی پیدا می شوند که راه و رسمِ خوب زندگی کردن را بدانند، آدم هایی پیدا می شوند که خوب زندگی کردن را به یادگار بگذارند.
این مسیرِ آزمایشی را همه باید طی کنیم. مایی که هنوز در راه هستیم، مایی که هنوز فرصت داریم باید نگران باشیم، باید بترسیم. مایی که هنوز نفس می کشیم باید به هوش باشیم، باید برگردیم و اشتباه های گذشته را پاک کنیم، مایی که هنوز راه داریم باید برگردیم و غلط های زندگی را اصلاح کنیم.
بیاییم کمی به حال خودمان غمگین باشیم، بیاییم عکس خودمان را در فضای مجازی و اینستاگرام و تلگرام بگذاریم. ناصرها و منصورها نیازی به اشک و فیلم بازی کردنِ هایِ ما ندارند. آن ها مسیرِ درست را رفته اند و امروز خوشحالند، ما باید بایستیم و برای عملکردی که داریم اشک بریزیم.