او در یکی از جلسات تمرینی این تیم ساعت به دست به محل تمرین رسید که
اتفاق بسیار جالبی بود.
موسوی تعریف می کند: «عجب روزی بود. والا من ساعت
را کوک کرده بودم ولی صبح آلارم نزد. آن موقع یک دقیقه سر تمرین می رفتی
مربی شاکی می شد اما من 45 دقیقه دیر رسیدم. ناگهان شوماخر سرمربی تیم از
آن دور سمت من حمله کرد و بازیکنان پریدند و جلویش را گرفتند. من هم که
زبان بلد نبودم و تنها ساعت را خواباندم و گفتم این خواب ماند، من هم خواب
ماندم!» موسوی با خنده می گوید: «شوماخر وقتی به من رسید، ساعت را گرفت و
جوری پرتاب کرد که نقطه شد. خلاصه آخرش همه زدیم زیر خنده!»