*محمد سررشته داری ؛ مدیر روابط عمومی استقلال
1- مطمئن باشید که اگر یک بز کوهی، را روی زمین چمن ورزشگاه حافظیه رها میکردید تا بچرد از آن سوی زمین باید با آمبولانس او را به یک دامپزشکی میبردید تا مچ پایش را که در اثر پیچیدگی متورم شده بود معالجه میکردید!
وصلههای ناجور چمن حافظیه آدم را به یاد آن دورانی میانداخت که مادرها روی زانوی شلوار بچههایی که روی آسفالت داغ، فوتبال بازی میکردند وصله میدوختند، به یاد 20 یا 30 سال پیش.
وصلهها اما اصلاً مشکلی نبود! رنگارنگ بودن و رنگینکمان بودن آن چمن در واقع اصلاً جزو مشکلات آن چمن محسوب نمیشد و فقط بیریخت و بدقوارهاش کرده بود بلکه مشکل اصلی اندکی خاک بود و چند بیل سنگریزه که لابهلای چمن انگار پاشیده بودند و تپه ماهورهای زیبایی که بیننده را به یاد کوههای دربند میانداخت!
توپ وقتی حرکت میکرد اصطلاحاً «پلّه» میشد! البته برخی از این تپه ماهورها کارشان با «پلّه» حل نمیشد و نیازمند آسانسور بودند تا توپ را روی فلات خود ببرند و از آن سو پایین بیاورند که به نظر میرسید در ورزشگاه حافظیه چنین امکان مدرنی را هم به زمین چمن داده بود چون برخی مواقع توپ قادر بود پس از شوت زمینی از روی سر بازیکنان رد شود!
2- بازیکن فجر لب خط، توپ را کنترل کرد! البته او تصور میکرد چنین کرده است! چراکه مجبور شد در حرکت روپایی بزند و بازهم و بازهم آن را تکرار کند تا توپ روی زمین نیفتد که اگر میافتاد در آن نقطه از زمین باید مسابقه پیامکی فوری بین تماشاگران و بازیکنان حافظیه میگذاشتی که توپ به کدام سمت و به کدام جهت عمودی و افقی به حرکت خود ادامه میدهد!
این صحنه ما را به یاد کارتون دوران کودکی میانداخت: چند نفری بودند که میخواستند فوتبال بازی کنند اما در سرزمین حریفشان بارندگی فراوان بود؛ حریف که زمین را میشناخت روی تپههای کوچک زمین مستقر شده بود و توپ را از راه آسمان به حرکت درمیآورد و راحت گل میزد اما اینها فقط تلاش میکردند تا غرق نشوند!
بحث ما اصلاً بحث استقلال یا فجر نیست؛ فجر از امکان میزبانیاش استفاده کرد، حقش هم بود که استفاده کند و زمینیبازهای استقلال هرچه بیشتر کوشیدند کمتر توانستند آن کنند که میخواستند اما ...
از مکان میزبانی فجر که بگذریم میرسیم به فینال جامحذفی ایران بزرگ و عزیز! بحث اینجاست: دقیقاً چرا فینال باید در بدترین زمین کل ایران برگزار شود؟ آیا عمدی در کار است؟
حتی اگر شیر یا خط میانداختند شاید سکه به حرمت نام ایران هم که شده سعی میکرد جای بهتری را برای فینال انتخاب کند! چراکه این یک فینال است، فینال جامحذفی ایران که اتفاقاً از امسال بسیار بسیار مهمتر از سالهای قبل شده چراکه نصف آسیایی شدن تیمها به این جام وصل است!
پرسش اینجاست که چه کسی آن زمین را بازرسی کرد و اعلام کرد که میتوان آنجا فوتبالی در سطح شناخت یک تیم بینالمللی برگزار کرد!
آیا هیچ کس این زمین را اصلاً دیده بود؟
آیا بحث، بحث پارتیبازی و زبانم لال فامیل بازی بود؟
آیا خدای نکرده، خدای نکرده بحث سیاسی بوده است و یا مربوط به رأی آوردن فلان نفر در مجلس شورای اسلامی؟
پنجشنبه اتفاقات بدی در حافظیه رقم خورد؛ از زمین و زمان (ساعت 3 ظهر که بازیکنان احتیاج به سایبان داشتند تا چشمشان رو به خورشید کور نشود) که بگذریم، از تپه ماهور و مچپای بز بدبخت و بیچاره که بگذریم و ترس از مصدومیت و بازی اللهبختگی و بکش زیرشی که همه مربیان هر دو تیم اصرار داشتند بیشتر انجام شود که بگذریم میرسیم به سنگ و چوب و پرتقال و آلو و سیبزمینی پشندی که از روی سکوها روی سر همه (آبی و قرمز و بقیه رنگها) باریدن میگرفت!
اما این بدترین بخش ماجرا نبود! بهزعم نگارنده بدترین اتفاق آنجا بود که یک جانباز که یک پای خود را از دست داده بود با همان یک پا با دوچرخه کورسی و با سرعت روی پیست تارتان در بین دو نیمه شروع کرد به رکاب زدن تا شگفتی و تحسین همه را به خود معطوف کند اما این شگفتی و تحسین با بیخردی جمعی مواجه شد! و تخممرغ کیلویی 7 هزار تومان و گوجه کیلویی n تومان به سمتش نشانه رفت و هنوز یک دور نزده بود که مسئولان جلوی چرخیدن او را گرفتند تا خیلیها که در دلشان هنوز وجدانی هست از این جانباز یا معلول قطععضو از خجالت آب شوند و زیر آفتاب سوزان شیراز و در آن ظهر عجیب بخار شوند تا با ابرهای در حال حرکت جایی دیگر گریه کنند!
***
بله قرار است اینجا فینال برگزار شود!
نمیدانیم کدام شیر پاکخوردهای گفت اصلاً باید یک بازی برگزار شود! آخرین دفعهای که فینال یک بازی قرار بود باشد جنگ جهانی سوم بین دادکان و علیآبادی شروع شد و خیلی زود هر دو از صحنه ورزش کنار رفتند و حالا باز فینالی تکبازی!
برخی مواقع خودمان خودمان را کوچک میکنیم!
یکی از آن برخی مواقع همین است! جامحذفی حتی فینالش هم با یک بازی برنده را معرفی میکند!
اصلاً شاید اینطوری بهتر باشد! هم تماشاچی کمتر میآید! هم ارزش جام کم میشود، هم توی یک ظهر نزدیک بهار که گرم هم هست، کل کار جمع میشود و میرود پیکارش! اصلاً کی حوصله دارد در بوشهر و تهران آن همه هوادار را جمع و جور کند؟
اگر شاهین در بوشهر باخت با هوادارش چه کنیم؟
اگر استقلال در آزادی باخت با هوادارش چه کنیم؟
***
فوتبال مال مردم است، بداخلاق یا خوشاخلاق فرقی نمیکند، شاهین در دل بوشهریهاست و استقلال در دل میلیونها استقلالی!
آنها حق دارند لشکرکشی استقلال را در بوشهر محاصره کنند و اینها هم حق دارند با صدهزار نفر بالهای شاهین را ببرند!
این حق اما حالا نیست!
بروید در شهری دیگر بازی کنید؛ جایی که با تهران بیش از هزار کیلومتر و با بوشهر بیش از 300 کیلومتر فاصله داشته باشد!
***
رختکن حافظیه جالبترین چیزی بود که تاکنون دیده بودم، یک اتاق 3 در 3! با دو تا دوش و دو تا توالت!
هنکه، ساموئل و یرکوویچ چشمهایشان باز باز بود و حیرت از آن میبارید! سعی داشتند احترام نگه دارند اما به انگلیسی با هم حرفهایی میزدند و ...
پس از بازی هم آبگرمکن خراب بود!
تصور کن استقلال یا شاهین حتی، جام را ببرد داخل رختکن و بخواهد پایکوبی کند! باور کنید دو یا سه تا مصدوم از آنها خارج میشود! چراکه در این اتاق 3 در 3 حتی کمد برای لباسها هم وجود ندارد و توپ و لباس و ساک همینطوری وسط زمین است و برای راه رفتن باید به اندازه کف پایت جا پیدا کنی تا از آن مسیر عبور کنی!
البته اینها در صورتی است که کادر مربیگریات داخل رختکن نباشند چراکه اگر باشند عملاً برای خروج از رختکن به یک لیدر و راهنما نیاز دارید که بگوید، فلانی اول تو برو بیرون!
... و اینست فینال حذفی و نمای کلی آن! در کشوری که هم هوادار دارد و هم استادیوم بزرگ آزادی را و هم عشق جنوبی به شاهین را!