کد خبر : ۶۸,۹۶۱
خوش استقبال و بدبدرقه. به جرات می توان گفت این یکی از کاراترین عبارات در مورد برخورد جامعه ورزش ایران با اهالی خودش تلقی می شود.
بزرگانی که حیا کردند؛ رها کردند!

خوش استقبال و بدبدرقه. به جرات می توان گفت این یکی از کاراترین عبارات در مورد برخورد جامعه ورزش ایران با اهالی خودش تلقی می شود. افرادی که سال ها برایمان افتخارآفرین می شوند و تا وقتی که در اوج هستند، کلی برایشان عزت و احترام قائلیم اما همین که گرد پیری روی چهره شان می نشیند و از اوج فاصله می گیرند، طوری با آن ها برخورد می کنیم که گویی اصلا آن ها را نمی شناسیم. این دردی است که سالیان سال ورزش ما را عذاب می دهد و باید بی تعارف بگوییم که همه مان در خلق این تراژدی سهیم هستیم؛ از خود پیشکسوتان گرفته تا مدیران ورزش و حتی اصحاب رسانه.

مو سپیدان ورزش خودشان آن طور که باید منسجم نیستند و گاهی اوقات حتی پس از پایان دوران بازیگری هم یکدیگر را از گزند مصاحبه هایشان در امان نمی گذارند. در چنین فضایی کاملا بدیهی است که گروهی از مسئولان ورزش هم همین عامل را دستاویز قرار بدهد و به بهانه این که نمی خواهند وارد اختلافات قدیمی ها شوند، کل آن ها را فراموش می کنند. در چنین فضایی، سه گانه اشتباهات وقتی تکمیل می شود که رسانه ها هم نفرات حاضر در گود را به مراتب بیشتر از قدیمی ها مدنظر قرار می دهند. این فضا باعث می شود تا در بعضی اوقات حتی ورزشکارانی که داخل گود هستند نیز از گزند این اتفاقات مصون نمانند و حتی قبل از بازنشستگی طعم تلخ «بدرقه بد» را با تمام وجود بچشند. از علی دایی و علی پروین گرفته تا ناصر حجازی فقید، از امیررضا خادم و علیرضا دبیر گرفته تا گروهی از پیشکسوتان که حالا تعداد قابل ملاحظه ای از آن ها دیگر در جمع ما حضور ندارند. البته این اتفاق فقط مختص ایران نبوده و در سایر نقاط جهان نیز چنین وقایعی رخ می دهد اما باید بپذیریم که وقایع رخ داده در کشورمان به مراتب پررنگ تر و البته تلخ تر از نمونه های خارجی است. در این شماره بد نیست نگاهی به ورزشکارانی داشته باشیم که طعم تلخ کم لطفی و بی وفایی را در ایران چشیده اند و هنوز هم از این بابت دلخورند. حتی بعضی از آن ها با همین دلخوری چهره در نقاب خاک کشیدند و...

افتخارآفرینی برای ایران، بازی خداحافظی در بنگلادش

ناصر حجازی را می توان یکی از مصداق های برخورد سرد با یک پیشکسوت تلقی کرد و موضوع در مورد او اظهر من الشمس است. کاپیتان فقید تیم ملی پس از پیروزی انقلاب و وقوع جنگ تحمیلی می توانست راهی خارج شود. بسیاری از دوستان و اعضای خانواده اش هم آن سوی آب ها بودند و همین مساله کار را برای سفر ناصرخان راحت تر می کرد. اما حجازی تاکید کرد که خودش و خانواده اش هرگز ایران را ترک نمی کنند و کنار مردم می مانند. او همین کار را هم کرد و تا سال 1365 به رغم موقعیت های خوبی که داشت، حاضر به ترک ایران نشد. او پس از این که از استقلال کنار گذاشته شد، به نوعی مجبور به ترک کشور شده و راهی هند و بنگلادش شد تا بتواند خرج زندگی اش را در بیاورد اما با این وجود خانواده اش تهران را ترک نکرده و در ماه های موشک باران نیز همچون سایرین در پایتخت ماندند.

ناصر حجازی در تیم ملی و استقلال کلی افتخار کسب کرده بودند؛ از حضور در جام جهانی و المپیک، فتح بازی های آسیایی قهرمانی در جام ملت های آسیا گرفته تا فتح جام باشگاه های آسیا و جام تخت جمشید. اما پاسخ همه این افتخارآفرینی ها چه بود؟ کنارگذاشته شدن از تیم ملی با طرح 27 ساله ها و دریغ از برگزاری یک بازی خداحافظی خشک و خالی. ناصرخان راهی هند شد و از آن جا به بنگلادش رفت تا بازیکن و پس از آن سرمربی تیم محمدان این کشور شود. او حتی در مقطع کوتاهی سرمربی تیم ملی بنگلادش هم شد. نکته دردآور قضیه این که حجازی سال 79 طی مصاحبه ای گفت: «من بازیکن تیم ملی ایران بودم. بازیکن تاج و استقلال بودم اما به جای این در بنگلادش برایم بازی خداحافظی برگزار کردند. در یکی از بازی های محمدان به صورت سمبلیک بازی کردم و طی مراسم ویژه ای از دنیای بازیگری کنار رفت. البته این اتفاق یک سال بعد از زمانی رخ داد که به صورت رسمی بازیگری را کنار گذاشته بودم اما یادم نمی رود که چطور بنگلادشی ها کاری را برایم کردند که باید در ایران برای من و امثال من صورت می گرفت. آن ماجرا هنوز هم آزارم می دهد.»

سلطان خانه نشین

برخوردی که با علی پروین شد هم در نوع خودش ثابت می کند که ما چقدر در حفظ و تحمل بزرگانمان در عرصه ورزش کم طاقت هستیم. البته شکی وجود ندارد که در بخشی از این اتفاقات خود پروین هم مقصر است اما تقصیر او فضا را آن طور که باید عوض نمی کند.

پروین از سال 58 تا 72 به معنای واقعی کلمه همه کاره پرسپولیس بود و انصافا بسیار هم موفق عمل کرد؛ از قهرمانی در جام در جام باشگاه های آسیا گرفته تا فتح چندباره جام حذفی و جام باشگاه های تهران. او به واسطه همین موفقیت ها بود که در سال 68 به عنوان سرمربی تیم ملی برگزیده شد و فتح بازی های آسیایی پکن موجب آن شد تا بر میزان محبوبیتش به طرز فراوانی افزوده شود. اما ناکامی در جام ملت های آسیا 1992 هیروشیما و پس از آن شکست های تحقیرآمیز در پیکارهای انتخاب جام جهانی 1994 موجب شد در پاییز 72 از هر دو سمت سرمربیگری تیم ملی و پرسپولیس عزل شود و دوره 5 ساله خانه نشینی اش استارت بخورد.

بازگشت پروین در پاییز سال 77 محقق شد و او در دوران اصلاحات دوباره سرمربی پرسپولیس شد. اتفاقا در سال اول حضورش بعد از بازگشت با نتایج خیره کننده ای هم توام شد اما کم کم اختلافات خودنمایی کرد و سرانجام در تابستان سال 82 او را کنار گذاشتند. البته علی آقا یک سال بعد برگشت اما دیگر آن ابهت سابق را نداشت و سرانجام در بهار و زمستان سال 84 هنگامی که پرسپولیس خوب نتیجه نمی گرفت، تماشاگران به شدت علیه پروین شعار دادند و او هم چند مرتبه با خداحافظی های مقطعی و بازگشت های نابهنگامش ابهت خود را شکست تا سرانجام کار به جایی برسد که شعاردادن علیه او به امری عادی بدل شود و علی آقای با چهره ای غمگین برای همیشه نیمکت سرخپوشان را ترک کند.

اگرچه اشتباهات پروین در آن مقطع بسیار به چشم آمد اما با این وجود نمی توان رفتار طرفداران را نادیده گرفت و کم لطفی بعضی از آن ها را فراموش کرد. چون به شخصی توهین کردند که بخش قابل توجهی از افتخارات باشگاهشان با نام او گره خوده است.

استقبال تلخ با اس.ام.اس

بدون هیچ شک و تردید یکی از نشانه های شناسایی کشورمان در آن سوی آب ها، علی دایی است. آقای گل فوتبال جهان که به نوعی برایمان حکم نماد و برند را ایفا می کند. مهاجمی که انصافا آبروی فوتبال ماست و تقریبا در هیچ تورنمنت بزرگی نیست که دعوت نشود. این عزت و احترام به حدی است که هنوز هم عده ای مدعی اند اگر دایی به جای مربیگری عرصه مدیریت را دنبال می کرد، می توانست تا حد ریاست A.F.C هم بالا برود. طرحی که البته هرگز اجرایی نشد؛ چون شهریار به دنبال ایستادن در کنار زمین است، نه نشستن در جایگاه ویژه.

البته با همه این تعاریفی که از دایی کردیم، باید به این حقیقت تلخ هم اشاره کنیم که دایی نیز از جمله افرادی است که برخورد بد و نامناسب در ورزش ما را با تمام وجود احساس کرد و به واسطه آن روزهای بسیار تلخی را پشت سر گذاشت. اتفاقی که در روزهای برگزاری جام جهانی 2006 رخ داد.

بعد از شکست 3- یک ایران مقابل مکزیک در بازی اول آن دوره جام جهانی همه کاسه و کوزه ها سر دایی شکست و کاپیتان مقصر اصلی تلقی شد. جو حاکم بر جامعه هم دقیقا همین طور بود؛ به طوری که هیچ کس توجه نکرد که نفراتی چون رحمان رضایی، جواد نکونام و ابراهیم میرزاپور هم ضعیف بوده اند. (البته از میرزاپور هم انتقاد شد ولی نه به اندازه دایی) جو آن قدر سنگین شد که کاپیتان ایران در بازی دوم مدعی کمردرد شده و مقابل پرتغال بازی نکرد. در آن مقطع اس.ام.اس های هجو و هزلی که در مورد دایی ساخته می شد، مثل نقل و نبات می چرخید و متاسفانه هیچ اداره اخلاقی هم میان جامعه برای تقابل با چنین حرکت زشتی وجود نداشت. پیامک های شرم آوری ساخته شد و طوری به شخصیت این بازیکن بزرگ خدشه وارد کرد که گویی همه ما فراموش کرده بودیم این همان علی دایی است که طحالش برای تیم ملی پاره شد و بارها کارش به بیمارستان کشید. البته دایی در جام جهانی 2006 ضعیف بود اما نه به آن حدی که بازتاب داده شد. از سوی دیگر ضعف او هرچقدر هم که مفرط بود، نباید به عاملی جهت چنین برخوردی بدل می شد.

جالب این که علی دایی چند ماه بعد طی مصاحبه ای گروهی از همبازیانش را به خیانت متهم کرد و گفت: «در جام جهانی عده ای بودند که به چشم من نگاه می کردند اما پاس نمی دادند.»

نایب رییسی که با تاکسی رفت

کشتی ایران از سال 68 با ریاست اکبر ترکان مسیر ترقی را در پیش گرفت. ترکان با توجه به حضور در کابینه دولت سازندگی، ابتدا سراغ محمدعلی صنعتکاران رفت و پس از آن هم در سال 71 محمدرضا طالقانی را نایب رییس خود کرد و به او اختیار تام برای اداره ورزش اول کشور داد. کشتی ما با کمک های راهبردی ترکان و تلاش شبانه روزی طالقانی پله های ترقی را یکی پس از دیگری طی کرد. تابستان سال 77 ما در تمام رده های سنی رشته آزاد، قهرمان جهان شده بودیم و این پازل در تهران با قهرمانی در مسابقات قهرمانی بزرگسالان جهان تکمیل شد و شهریور آن سال تیم ایران بعد از 33 سال دوباره آقای کشتی آزاد جهان شد و با کاپ قهرمانی در مسابقات قهرمانی دور افتخار زد.

چندی پس از فتح بزرگ، در بازی های آسیایی نیز عملکرد بسیار خوبی داشتیم و مدال های ارزشمندی، از بانکوک 98 به دست آوردیم. اما ماحصل همه این اتفاقات شیرین یک رخداد تلخ بود. اکبر ترکان که با روی کار آمدن دولت اصلاحات دیگر وزیر نبود، ترجیح داد از ریاست فدراسیون کشتی هم کنار برود و رییس وقت سازمان تربیت بدنی (مصطفی هاشمی طبا) هم تمایلی به این که سکان این فدراسیون را به نایب رییس پرافتخارش بسپارد، نداشت. این گونه بود که در یکی از روزهای دی ماه سال 77 محمدرضا طالقانی از فدراسیون کشتی در استادیوم شیرودی بیرون آمد و به مدت 4 سال به آن مکان پانگذاشت. البته در تمام آن سال ها او حاضر به مصاحبه علیه سازمان یا بیان گلایه هایش نشد و فقط به این جملات بسنده کرد: «دیدم من را نمی خواهند به همین خاطر از فدراسیون بیرون آمدم و هزار تومان به یک تاکسی دادم و رفتم سر کوچه مان پیاده شدم. همین. من را نمی خواستند و من هم رفتم تا دستشان برای تغییرات مدنظرشان باز شود.»
به این ترتیب مردی که 6 سال بار اصلی اجرایی کشتی را به دوش کشیده بود، کمتر از چهار ماه پس از قهرمان شدن تیم ملی از سمت خودش کنار رفت؛ بدون حتی یک مراسم تودیع خشک و خالی، بدون یک مجلس که در شأن و منزلت او باشد. البته امیررضا خادم مدیر تیم های ملی هم با رفتن طالقانی دیگر حاضر به همکاری نشد و عطای کار را به لقایش بخشید تا کشتی ما دستخوش یک بلاتکلیفی شده و نوبت به ریاست پرویز سیروس پور و بازگشت دوباره منصور برزگر برسد. اتفاقی که در نهایت باعث شد مدافع عنوان قهرمانی در مسابقات قهرمانی جهان 1999 آنکارا تا رتبه چهارم نزول کند.

پاداش ایوانف

از اواسط دهه هفتاد شمسی، یک مربی بلغاری به نام «ایوانف» در تیم ملی وزنه برداری ایران حضور یافت و مامور احیای دوباره این رشته شد. حاصل کار ایوانف در مسابقات جهانی 1999 به بار نشست و ستارگان چون رضازاده، توکلی، نصیری نیا و کوروش باقری متولد شدند. این روند همچنان تداوم یافت و در المپیک 2000 سیدنی ما صاحب دو مدال طلای فوق العاده ارزشمند توسط حسن توکلی و حسین رضازاده شدیم. اتفاقی بسیار ارزشمند و البته کاملا بی سابقه.

پس از آن مسابقات تصور بر این بود که روند حضور ایوانف در ایران استمرار می یابد اما فدراسیون وقت این نظر را نداشت. ابتدا صحبت از حضور یک مربی خارجی دیگر در تیم ملی بود و در نهایت هم  سکان هدایت این تیم در اختیار مدد نصیری نیا (پدر شاهین) قرار گرفت. اما نکته تلخ برخوردی بود که با ایوانف انجام شد. این مربی بلغارستانی وقتی فهمید او را نمی خواهند، به صرافت یافتن تیم جدیدی برآمد و حتی با فدراسیون وزنه برداری مصر هم مذاکره کرد اما قبل از سفر وقتی برای گرفتن گذرنامه اش مراجعه کرد، با ممانعت فدراسیون مواجه شده و بابت این کار بسیار دلخور شد. مساله ابعاد رسانه ای پیدا کرد و شرایط خوبی را برایمان ایجاد نکرد. سرانجام ایوانف با دلخوری ایران را ترک کرد و این ناراحتی تا زمانی که دوباره برای هدایت ایران برگشت، همچنان در حرف هایش نمایان بود. هنوز هم پس از گذشت نزدیک به 15 سال از آن واقعه، عده ای معتقدند که می شد خیلی بهتر با این مساله کنار آمد تا کار به ضبط پاسپورت و... نرسد. البته ایوانف پس از ترک ایران در رسانه های بزرگ علیه فدراسیون وزنه برداری کشورمان حرف نزد و شاید همین آینده نگری او باعث شد که چند سال بعد دوباره برای کار دعوت به همکاری شود. این را هم فراموش نکنید که حمایت حسین رضازاده نقش مهمی در بازگشت ایوانف ایفا کرد.

عزل به جرم قهرمانی:

داستان برخوردهای نامهربانانه با مدیران کشتی فقط به محمدرضا طالقانی محدود نشده و گوش شکسته های دیگری را هم آزار داده است. سال 1381 ایران میزبان رقابت های کشتی آزاد قهرمانی جهان بود و توانست به لطف همین میزبانی و تلاش همه جانبه عوامل خود قهرمانی مسابقات را از آن خود کند. در آن مقطع امیررضا خادم رئیس فدراسیون بود و قهرمانی مذکور باعث شد تا او تنها فردی در کشتی ایران لقب بگیرد که هم به عنوان کشتی گیر و هم در قامت سرمربی و رئیس فدراسیون، قهرمانی جهان را جشن می گیرد. اتفاقی بسیار ارزشمند که 11 سال بعد رسول خادم هم به آن نائل شد.

خادم مورد حمایت مصطفی هاشمی طبا بود و با حمایت سازمان تربیت بدنی در بهار سال 80 به عنوان رئیس فدراسیون انتخاب شد اما چند ماه پس از این انتخاب، هاشمی طبا جای خودش را به مهرعلیزاده داد و بعدا معلوم شد رئیس جدید سازمان تمایل چندانی برای کار با خادم ندارد. به همین خاطر پس از نتایج نه چندان خوب کشتی در بازی های آسیایی 2002 بوسان، مهرعلیزاده حکم به عزل امیررضا خادم داد تا رئیسی که ایران را برای پنجمین مرتبه فاتح رقابت های کشتی آزاد قهرمانی جهان کرده بود، دستمزد خودش را در کمتر از 4 ماه بعد از این واقعه، با برکناری بگیرد! البته در همان زمان شایعه شد که دلایل سیاسی هم در پس پرده بوده و... اما امیررضا خادم به هرحال این تصمیم را پذیرفت و جای خودش را به محمدرضا طالقانی داد. مردی که 4 سال قبل هر دو پس از قهرمان شدن ایران در جهان از فدراسیون رفته بودند.

نکته جالب توجه دیگر در مورد خادم این که او از اواخر سال 82 به صرافت حضور در المپیک افتاد و حتی به مسابقات برون مرزی در بلغارستان هم رفت اما در برهه ای که مهرعلیزاده رئیس سازمان و طالقانی رئیس فدراسیون بود، به او فرصت حضور در پنجمین المپیک متوالی داده نشد. تصمیمی که اتفاقا هنوز هم عده ای مدعی اند عوامل غیرورزشی هم می توانست در آن دخیل باشد. البته در توجیه این تصمیم اعلام شد که المپیک جای نفراتی است که بتوانند مدال بگیرند اما جانشین خادم در المپیک 2004 آتن مجید رضایی بود و دستش از هم گرفتن مدال کوتاه ماند!

قهرمان فراموش شده

در میان اهالی کشتی، علیرضا دبیر هم از جمله افرادی است که طعم تلخ کم توجهی را چشیده است. قهرمان المپیک 2000 سیدنی در تابستان سال 81 با تمام وجود این مساله را حس کرد. پس از قهرمانی دبیر در مسابقات جهانی 1998 تهران و فتح المپیک سیدنی، علیرضا دبیر به موفق ترین چهره کشتی آزاد بدل شده بود و نایب قهرمانی در مسابقات جهانی 2001 صوفیه هم مزید بر علت شد تا حساب ویژه ای برای طلای او در پیکارهای جهانی تهران 2002 باز شود اما برخلاف انتظار، این اتفاق رخ نداد و دبیر به مدال نقره رضایت داد تا آخرین مدال خودش را کسب کند.

در تهران همه از علرضا توقع قهرمانی داشتند و حتی مدال نقره هم اهالی فدراسیون را قانع نمی کرد. به همین خاطر پس از نایب قهرمانی دبیر، عده ای او را طوری نگاه می کردند که گویی نظاره گر یک بازنده تمام عیار هستند و انگار نه انگار که او یک مدال برایمان کسب کرده است! چنان فضایی به وجود آمد که در پایان مسابقات، همه سالن 12 هزارنفری را ترک کردند و انگار نه انگار که باید نایب قهرمان تیم ملی را هم با خودشان می بردند! دبیر هم که این ناملایمت را به چشم دید، فاصله میان سالن 12 هزارنفری تا هتل المپیک را پیاده و تنها طی کرد. البته این دو محل به لحاظ مسافت فاصله زیادی با هم ندارتد اما مهم نوع برخوردی بود که با او شد. انگار نه انگار که یک نفر طی 5 دوره متوالی در مسابقات جهانی و المپیک برایمان مدال گرفته بود. آن اتفاق می توانست بازتاب رسانه ای بسیاروسیع و البته تلخی برایمان داشته باشد اما دبیر ترجیح داد مصاحبه ای در این رابطه نکند و همه چیز را در دل خودش حفظ کند تا شیرینی قهرمانی تیم ملی تلخ نشود. البته همان 9 امتیازی که او گرفت در قهرمان شدن ایران نقش بسیار موثری ایفا کرد اما تا مدت ها پس از آن مسابقات عده ای از اهالی فدراسیون علیرضا دبیر را به چشم یک بازنده نگاه می کردند! اتفاقی که البته در ورزش ما چندان غریب نیست!

ماجراهای بازی سایپا

ناصر حجازی در دهه هفتاد هم یک بار دیگر مورد بی مهری قرار گرفت. ناصرخان که سال 75 به استقلال برگشته بود، پس از طی کردند یک نیم فصل ناموفق و ناکامی در داربی سال 76، شروع به ساخت تیم جدیدی کرد توانست استقلال را قهرمان لیگ آزادگان کند. ناصرخان در بهار سال 78 تا فینال جام باشگاه های آسیا هم بالا آمد اما در جدال نهایی با حساب 2-یک مغلوب جوبیلوایواتای ژاپن شد. سطح توقعات آن قدر بالا رفته بود که حتی نایب قهرمانی قاره کهن هم یک ناکامی محسوب می شود و به همین خاطر جو کاملا علیه حجازی شد. این فضا سرانجام چند روز بعد از ناکامی در فینال پس از این که استقلال طی یک دیدار بحث برانگیز با حساب 4-3 مغلوب سایپا شد، باعث برکناری ناصرخان شده و جنجال بسیاری را رقم زد. حجازی طی مصاحبه ای مدعی شد که گروهی از بازیکنان استقلال تعمدا کاری کردند که تیم ببازد و او برکنار شود! او این رفتار را توطئه علیه خودش تلقی کرد و مدیران باشگاه را هم از انتقاداتش بی نصیب نگذاشت. اما در این میان نکته حائز اهمیت و تاسف برانگیز برخوردی بود که بر روی سکوها با او شد.

بعد از گل چهارم سایپا، گروهی از تماشاگران استقلال علیه حجازی شعار داده و خواهان جدایی او شدند. این رفتار موجب تحریک بخشی از استادیوم شد و کلا فضا را متشنج کرد. البته 6 سال بعد چند نفر از لیدرهای استقلال طی مصاحبه ای صراحتا مدعی شدند که از یک عده خط گرفته بودند تا مردم را علیه حجازی بشورانند. آن ها در بخشی از اعترافات خودشان اذعان کردند که یکی از مسئولان وقت باشگاه وعده داده بود اگر سکوها را علیه حجازی تحریک کرده و فضا را برای برکناری اش مساعد کنند، هرکدام یک گوشی موبایل دریافت می کنند (در سال 78 گوشی موبایل ارزشی به مراتب بیشتر از حالا داشت) پس از چند سال مشخص شد مسائلی که منجر به برکناری حجازی شد، چندان هم اتفاقی نبوده و در پس پرده جریاناتی ایجاد شده بود تا حجازی دیگر سرمربی آبی پوشان نباشد که همین واقعه هم رخ داد و عده ای را به هدفی که دنبالش بودند رساند. شاید اگر از تماشاگرانی که آن روز تحریک شده و علیه حجازی شعار دادند، سوال شود حالا اغلب آن ها از رفتاری که انجام دادند ابراز پشیمانی کنند اما به هرحال زندگی مجال بازگشت به گذشته را به کسی نمی دهد!

هاشمی نسب، محبوبی که منفور شد

تا قبل از سال 79 همه بازیکنانی که سابقه بازی در هر دو تیم استقلال و پرسپولیس را داشتند ابتدا آبی پوش بوده و پس از آن پیراهن سرخ را بر تن کرده بودند، به همین خاطر طرفداران پرسپولیس همواره از آن به عنوان برگ برنده ای برای خودشان یاد می کردند. اما در تابستان آن سال اتفاقی رخ داد که این تابو را شکست و شرایط را به گونه ای دیگر رقم زد.

تیرماه سال 79 مهدی هاشمی نسب از پرسپولیس جدا شد و با قراردادی 90 میلیون تومانی راهی استقلال شد تا رکورد نقل و انتقالات شکسته شده و قضیه سروصدایی بسیار وسیع راه بیندازد. هاشمی نسب تا قبل از پیوستن به استقلال به واسطه 3 گلی که در داربی ها وارد دروازه این تیم کرده بود، محبوبیتی افسانه ای میان پرسپولیسی ها داشت و به همان اندازه میان استقلالی ها منفور بود. اما وقتی استقلالی شد، ورق برگشت و هاشمی نسب به دشمن شماره یک گروهی از طرفداران پرسپولیس بدل شد. انگار نه انگار که زمانی برایشان در داربی گل زده بود! حتی مصاحبه هاشمی نسبت و طرح این ادعا که علی پروین او را نخواسته و مجبور شده راهی استقلال شود نیز کسی را آرام نکرد و روزهای تلخ و سخت مهدی شروع شد. از متلک پرانی در خیابان گرفته تا فحاشی های بسیار رکیک در استادیوم ها. حتی یک بار به خانواده او نیز حمله شد و خط کشیدن روی اتومبیلش هم که دیگر به امری عادی بدل شده بود!

در چنین فضایی مهدی هاشمی نسبت باید بازی می کرد و وقتی در دی ماه سال 79 در داربی به پرسپولیس گل زد، فضا خیلی بدتر شد؛ به طوری که در بازی های بعدی حجم آتش فحاشی ها نسبت به هاشمی نسب بیشتر می شد.

پرسپولیسی ها هنوز هم رابطه گرمی با هاشمی نسبت ندارند و در پاییز سال 92 وقتی تیم پیشکسوتان میلان به تهران آمد و هاشمی نسبت در تمرینات پیشکسوتان پرسپولیس حاضر شد، تماشاگران علیه او شعار دادند و علی پروین هم مجبور شد او را کنار بگذارد. البته خود هاشمی نسب هم طی مصاحبه ای اعلام کرد که دیگر پرسپولیسی نیست و فقط به احترام علی پروین و همبازیانش در تمرینات حاضر شده بود.

برانکو، از قهرمانی تا...

برانکو ایوانکوویچ هم از گزند کم لطفی هایی که در ورزش ما صورت می گیرد در امان نمانده و بعد از پایان کارش در جام جهانی 2006 با تمام وجود این فضا را احساس کرد. البته در ابن رابطه فوتبالدوستان کاره ای نبودند و اهالی فوتبال به طور کامل زحمت تقابل با او و تهمت زدن به این مربی را کشیدند!

واقعیت این بود که برانکو مربی متوسطی محسوب می شد که در کنار میروسلاو بلاژویچ بزرگ شد. او که پس از جدایی چیرو از تیم ملی ایران مورد اعتماد محسن صفایی فراهانی قرار گرفته بود، جواب این اعتماد را با فتح بازی های آسیایی 2002 بوسان داد و پس از آن هم در جام ملت های 2004 سوم شد و ایران را به جام جهانی 2006 هم رساند. اما پس از این صعود بود که عده ای از کارشناسان و مربیان خواهان برکناری او شدند. کارشناسان تاکید داشتند که حالا بهترین فرصت است تا یک سرمربی بزرگ خارجی برای حضور در مرحله نهایی جام جهانی جانشین او شود و از سوی دیگر بعضی از مربیان وطنی هم می خواستند این مجال به یکی از مربیان ایرانی داده شود! اما دادکان مقابل همه ایستاد و صراحتا اعلام کرد که با همین مربی راهی جام جهانی آلمان می شود. فضا به حدی سنگین شده بود که برانکو قبل از شروع بازی های ایران در جام جهانی به یکی از مدیران فدراسیون گفته بود: «وقتی داخل هواپیما نشستم و به سوی آلمان پرواز کردیم، تازه مطمئن شدم که سرمربی ایران در جام جهانی خواهم بود. تا قبل از آن مرتب در این فکر بودم که قبل از سفر برکنار می شوم.»

جام جهانی شروع شد و ایران با کسب یک امتیاز در رتبه چهارم گروه قرار گرفت. ما به مکزیک و پرتغال باختیم و با آنگولا مساوی کردیم؛ نتایجی کاملا مبتنی بر واقعیت فوتبال، اما آن قدر فضا را علیه او کرده و توقعات را بالا برده بودند که در نظر خیلی ها برانکو یک متهم تمام عیار بود! دادکان هم که در همان آلمان برکنار شد و داریوش مصطفوی که سمت دبیرکلی فدراسیون را احراز کرده بود، طی مصاحبه ای بسیار عجیب و خارج از عرف فوتبال حرفه ای گفت: «برانکو باید به ایران برگردد و محاکمه شود.» 

البته برانکو به ایران برنگشت و پول مالیاتش هم پرداخت نشد! گروهی از مسئولان هم مرتب علیه این مربی کروات حرف می زدند اما چهار سال بعد وقتی ماحصل تلاش قلعه نویی، دایی و قطبی، حذف از جام ملت های آسیا و ناکامی در رسیدن به جام جهانی شد، تازه مشخص شد که پروفسور کروات چقدر برایمان زحمت کشیده بود و بعضی از مدیران وقت چقدر با او بد تا کردند.

پول درمان!

یکی از پیشکسوتان فقیدی که واقعا با سیلی صورت خود را سرخ نگه داشت و تا روز آخر عمر منزل خودش را نشکست، حمید شیرزادگان بود. ملی پوش بزرگ شاهین و پرسپولیس که در دهه چهل می توانست خارج از ایران زندگی کند، ترجیح داد به جای اقامت در لندن، وقت خود را صرف آموزش نوجوانان و جوانان در مدرسه فوتبال کند. این پیشکسوت خوشنام که تحصیلات ادبیات داشته و جزو نویسندگان مطبوعات ورزشی نیز محسوب می شد، از راه معلمی در مدرسه فوتبال روزگار سپری می کرد و تمام دارایی اش یک منزل حیاط دار در مرکز تهران بود. آن مرحوم اهل قناعت بود و چشمش دنبال مال دنیا نبود اما سال 84 که بیماری مهلکی سراغش آمد، به جای این که سراغ مدیران رفته و پشت در اتاق این مسئول و آن یکی انتظار بکشد، منزلش را فروخت و اجاره نشین شد تا خرج درمانش را تامین کند. البته دخترش هم از اروپا خیلی کمک حالش بود اما نکته تلخ این که بعضی های می توانستند کمکش کنند ولی ترجیح دادند خودشان را کنار بکشند و فقط برای خودنمایی به ملاقات در حضور عکاسان قناعت کنند! البته چند نفری هم زیر بال و پر حمیدخان را گرفتند ولی...

شیرزادگان در پاییز سال 86 جان به جان آفرین تسلیم کرد تا دیگر درد نکشد و ابدی شود. مراسم ختم و تشییع او به روال رایج در ورزش ایران با شکوه خاصی برگزار شد. کلی هم تاج گل برای همدردی با خانواده اش به مسجد ارسال شده بود. در خلال همان مراسم یکی از قدیمی های ورزش وقتی تاج گل ها را دید، سری به علامت تاسف تکان داد و گفت: «اگر پول این تاج گل هایی که این جاست را خرج خود حمید می کردند، شاید الان احتیاجی به چنین مراسمی نبود و شیرزادگان به جای این که زیر خاک باشد، کنارمان حضور داشت!»

علی داااایی...

وقتی علی دایی پس از قهرمان کردن پرسپولیس در جام حذفی فصل 90-89 با آن رفتار نامناسب از این تیم کنار گذاشته شد، تماشاگران این حرکت را برنتابیده و درصدد مخالفت با مدیران وقت برآمدند. به همین خاطر کاملا بدیهی بود که هرکس سرمربی شود، روزهای بسیار سختی را پیش رو داشته باشد. حمید استیلی در یکی از بزرگ ترین اشتباهات زندگی ورزشی اش حاضر به پذیرش سرمربیگری پرسپولیس شد تا روزهای بسیار تلخی در انتظارش باشد.

استیلی از همان هفته اول فصل 91-90 فهمید داستان از چه قرار است. وقتی تیم او در نیمه اول بازی مقابل ملوان نتوانست از سد ملوان بگذرد، طیف وسیعی از تماشاگران به نشانه اعتراض شعار «علی دایی» را سر دادند و این روند همین طور ادامه یافت و نتایج ضعیف پرسپولیس با استیلی هم مزید بر علت شد تا در نهایت استیلی آذرماه سال 90 از سمت خودش کناره گیری کند.

در این که استیلی آن فصل اساسا با حضور در پرسپولیس انتخابی اشتباه انجام داد، کوچک ترین بحثی وجود ندارد. او حتی در پرسپولیس هم اشتباهات زیادی کرد اما نکته مهم و تاسف برانگیز فحاشی به او بود. استیلی تا قبل از سرمربیگری در پرسپولیس جزو افراد محبوب این تیم و در زمره نفرات محترم در کل فوتبال ما قرار داشت، اما از هفته های آغازین فصل 91-90 فحاشی هایی به او شد که واقعا تاسف برانگیز بود. او درواقع چوب اتفاقات قبلی، انتخاب اشتباه خود و رابطه خوب با حبیب کاشانی را خورد اما هیچ کس نتوانست به این سوال جواب بدهد که چرا عده ای از تماشاگران این حق را به خودشان می دادند که او را با الفاظ رکیک مورد خطاب قرار داده و به خانواده اش توهین کنند. این اتفاق تلخی است که نه تنها برای استیلی بلکه برای بسیاری از مربیان ما طی سالیان اخیر تکرار شده و متاسفانه هرگز کالبدشکافی نشده است. خبری از برخورد قاطع با فحاشی ها هم نیست و هرگاه صحبت از رویارویی با این پدیده زشت می شود شاهد برخورد دوگانه مدیران هستیم. در نگاه اول، همه موافق برخورد هستند اما وقتی تماشاگران تیم خودشان فحاشی می کنند، هزار تا بند و تبصره و سفارش و تهدید و... برای محروم نشدن می آورند. ظاهرا فقط تیم خودشان مهم است و اگر به بقیه فحاشی شود، اتفاق خاصی رخ نمی دهد. به این مورد باید این شعار نخ نما شده و البته غیرواقعی را هم اضافه کرد و بارها در مجامع مختلف با ژست های تبلیغاتی گفته شده: «ما بهترین تماشاگران دنیا را داریم!» بله، ما زمانی بهترین تماشاگران دنیا را داشتیم اما حالا اساسا در بعضی از استادیوم ها اصلا تماشاگری نداریم که در مورد خوب یا بد بودن آن ها بتوانیم صحبت کنیم!

خداحافظی ها و مراسم فله ای

در کنار مواردی که برشمردیم، خداحافظی ها و مراسمی که برای تجلیل از پیشکسوتان می گیریم هم معمولا جنبه رفع تکلیف و فله ای دارد. گویی یک مراسم فقط به صرف این که باید برگزار شود، برگزار می شود و خبری از کیفیت کار نیست.

اگر از خداحافظی نفراتی چون پیوس و عابدزاده بگذریم، سایر بازی های خداحافظی که برگزار کرده ایم، اصلا در حد و شان پیشکسوتان نبوده است. نمونه بارز آن برپایی مراسم خداحافظی برای گروهی از پیشکسوتان استقلال بود که سال 84 مقابل تیم گمنام برزیلی برگزار شد و تنها ماحصل آن این بود که تعدادی از بازیکنان برزیلی که به ایران آمده بودند، به تیم های لیگ برتری و لیگ آزادگان پیوستند!

به این موارد باید به خداحافظی شاهین بیانی در بازی دوستانه با تیم ملی امید سنگاپور هم اشاره کرد که واقعا در شان او نبود. از سوی دیگر هنوز یادمان نرفته در بهار سال 82 که قرار بود قبل از داربی گروهی از قدیمی های سرخابی مورد تقدیر قرار بگیرند، اصغر حاجیلو را مقابل در ورودی نشناختند و اتفاقات تلخی افتاد. یا علی پروین که صراحتا گفته اگر روزی بخواهد به استادیوم برود بلیت می خرد، چون می ترسد او را نشناسند و راهش ندهند!

نکته تلخ دیگر این که در اسفند سال 90 قرار بود گروهی از پیشکسوتان تیم ملی تماشاگر جدال ایران- قطر باشند اما جای خوبی برایشان درنظر گرفته نشد و آن ها هم به نشانه اعتراض استادیوم را ترک کردند.

***
همه این اتفاقات نشان می دهد ما واقعا در برخورد و تکریم چهره های ماندگار خودمان مشکل داریم و اهمال می کنیم. درواقع فقط زمانی تجلیل واقعی از آن ها صورت می گیرد که متاسفانه از جمع ما پرکشیده اند و همه چیز در یک تشییع و مجلس ترحیم خلاصه می شود. رسم بد و تلخی که حتما باید از بین برود و مرده پرستی در ورزش باید جای خودش را به تکریم زنده ها بدهد.

۲۱ خرداد ۱۳۹۴ ۰۹:۵۴

فتو فرهادی - طرح بلایند - 1200-800   تبلیغات رادکام

اظهار نظر خوانندگان

  • خواهشمند است نظر خود را تا حد ممکن به زبان فارسی بنویسید .
  • نظرات توهین آمیز ، تکراری و غیر مرتبط منتشر نخواهد شد .
  • نظرات ارسالی بعد از تایید منتشر خواهد شد.
  • مسئولیت محتوای نظرات به عهده اظهار نظر کننده و قابل تعقیب می باشد . 

تعداد کاراکتر باقیمانده: 2000
نظر خود را وارد کنید