قطبی گفت دوست عزیزم، دستیار من شو
در پاس که بودم با ذوبآهن بازی داشتیم. قطبی مهمان ما بود. بعد از بازی با هم شام میخوردیم. شام که تمام شد من را کنار کشید و گفت دوست خوبم به تو پیشنهاد میدهم که کمک من شوی. گفتم اگر بخواهید، باید از پاس جدا شوم. گفتم چقدر جدی هستی؟ گفت 100درصد ولی گفت من از کار با مربی ایرانی تجربه خوبی ندارم. من هم پاسخ دادم بروید و تحقیق کنید. اگر به نقطهای رسیدید که میتوانیم همکاری کنیم، 48 ساعت بعد با من تماس بگیرید. او هم تماس گرفت و گفت دوست دارم با هم کار کنیم و من هم پیشنهاد را پذیرفتم. من از اسفندماه سال 88 کارم را در یک سطح بالاتر در کنار قطبی شروع کردم. در تیمی مربی شده بودم که هنوز بازیکنانی چون نکونام و کریمی در آن بازی میکردند.
کسی جلوی کریمی میتواند حرف بزند؟
میگویند حضور من و کریمی در تیمملی به خاطر این بوده که از محبوبیتمان استفاده کنند ولی به نظرم زمانی که من به تیمملی رفتم، فضا تنگتر بود اما شما نگاه کنید. الان بازیکنی جرأت میکند جلوی کریمی که 100 بازی ملی دارد، حرفی بزند؟ قطعاً تلاش میکند ادبیاتش را درست کند اما اگر بزرگ روی نیمکت نباشد، بازیکن ابایی برای گفتن یکسری حرفها ندارد.
میگفتند من فلان بازیکن را دعوت نمیکنم
یادم هست فتحا...زاده یک بار مصاحبه کرد و گفت علت دعوت نشدن آقای ایکس، علیرضا منصوریان است. یعنی من از طرف تیم خودم تحت فشار بودم. باشگاه خودم پشتم را خالی کرد. من البته توقعی نداشتم ولی در یک فضای مثلثی گیر کرده بودم. از یک طرف مطبوعات اذیت میکردند، مثل همین خبرورزشی. مدام مینوشتید دوست آقای نبی هستم. اتفاقاً ما دوست هستیم ولی خود قطبی تصمیم گرفت من به تیمملی بروم. از آنطرف استقلالیها من را تحت فشار میگذاشتند که منصوریان فلان بازیکن را دعوت نمیکند. مگر لیست دست من بود؟
گفتند قبول نکن
دیوانگی محض بود که بعد از جام ملتهای 2011 کسی مربیگری تیمملی در بازی با روسیه را قبول کند. همه میگفتند 5، 6 تا میخوریم. تیم داغون بود. هرکس ما را در خیابان میدید میگفت چرا حذف شدیم؟ در جلسه کمیته فنی آقایان ابراهیمزاده، قلعهنویی، محصص، ترابیان و غلام پیروانی حضور داشتند. آنجا حرف از این بود که چه کسی مربی شود؟ قلعهنویی و ابراهیمزاده به من گفتند قبول نکن. خودشان هم زیر بار نرفتند. یک روز کفاشیان به من گفت چرا خودت تیم را نمیبری؟ بازی با روسیه است، افتخاری است. من هم گفتم فردا جواب میدهم. من شب در خانه خیلی فکر کردم که میشود باخت به کرهجنوبی را فراموش کرد. به کفاشیان گفتم نفرات را خودم انتخاب میکنم. او هم گفت من اصلاً دخالتی ندارم. اتفاقاً با تغییراتی که در تیم دادم، توانستیم بازی را ببریم. اتفاقاً شما تیتر زده بودید کروش بود، ایران برد!
انگار میخواستند کروش را ترور کنند
بعد از بازی با روسیه ذوق و شوقی داشتم. فکر میکردم کروش پایین میآید و تبریک میگوید ولی عباس ترابیان او را سوار بنز کرد و با یک تیم حفاظتی برد. فکر میکرد میخواهند او را در ابوظبی ترور کنند! کروش خودش به من گفت یکی از دلایل بستن قرارداد با ایران بازی با روسیه بود. گفت آن شب عجب تیمی بودید. خلاصه من فکر میکردم بعد از آن بازی، دستیار اول ایرانی کروش شوم.
جو علیه قطبی!
بعد از حذف از جام جهانی در کرهجنوبی، در کشور جو بدی علیه قطبی به راه افتاد. او در مراسم تنفیذ رئیسجمهور سابق شرکت کرد و ناخواسته وارد فضای سیاسی شد. آن موقع محبوبیت او نصف شد. کسانی که فوتبال را دوست دارند نمیخواستند قطبی خط مشی سیاسی داشته باشد. وقتی به شهرهای مختلف میرفتیم احساس میکردم که مردم ناراحت بودند. میگفتند چرا به مراسم رفتی؟! البته یک جوی هم در داخل تیم حاکم شده بود.
دعوای کریمی و قطبی در...
دعوای کریمی و افشین قطبی در لابی هتل نبود. جای دیگر اتفاق افتاد. سر تمرین بود. به نظرم در کل اگر قطبی با بازیکنان بزرگش کنار میآمد میتوانستیم خیلی موفقتر باشیم.
استارت دوستی من و کروش
وقتی کروش آمد دیدم فضا برای حضور به عنوان دستیار اول کنار او مهیا نیست. او به من پیشنهاد داد سرمربی تیم امید شوم. گفت خودم هم کنارت هستم. هر تجربهای که داشته باشم، به تو منتقل میکنم. از طرفی گفت در تیمملی هم دستیار و آنالیزور من هستی. من فقط گفتم شما به من کار یاد بدهید. استارت دوستی ما از آنجا خورد. هیچکس به اندازه من جرأت نداشت با او شوخی کند. ما خیلی راحت بودیم.
کروش گفت من خود منچسترم
یک روز به کروش گفتم یک خواسته از شما دارم. میتوانی هماهنگ کنی من به انگلیس بروم و تمرینات منچستر را ببینم؟ نگاهی کرد و گفت من خود منچسترم! گفتم میخواهم تمرینات فرگوسن را ببینم. گفت اینجا منچستر است. با خودم گفتم راست میگوید. 7 سال طراحی تمرین منچستر با او بوده.
سه ساعت و نیم با کروش بودم
رابطه من و کروش خیلی خوب بود و هست. روزی سه ساعت و تیم در هتل با هم بودیم. میگفت کجا باید جوابگو باشی، کجا باید کار تاکتیکی نکنی، کجا مدیریت کنی و... بعد از تعطیلی بازیهای تیم امید، من تمام تمرکزم را گذاشتم برای سه بازی آخر ایران در مقدماتی جام جهانی. دستیارانم هم به تیمملی بزرگسالان کمک میکردند.
ماجرای تیراندازی در لبنان
قبل از بازی با لبنان، من و مارکار آقاجانیان به بیروت رفتیم. سر تمرین لبنان بودیم که کمی آنطرفتر تیراندازی شد. گفت ول کن بیا برویم تا نمردهایم. بمیریم کسی دنبال جنازهمان هم نمیآید. خلاصه تماس گرفتیم با کروش و گفتم آقا ما امنیت جانی نداریم. خطرناک است. جالب است فردا صبحش، سر میز صبحانه طرف با زن و بچهاش راحت صبحانه میخورد، آنطرف خیابان تیراندازی میشد. من بعد از آن به کره رفتم و مارکار به تهران آمد.
مثل کروش بیرحمم!
قبل از بازی با کرهجنوبی با کروش مشکل پیدا کردم. به هم پیچیدیم! به من میگفت باید از تمرین کره فیلم بگیری ولی من اصلاً نمیدانستم آنها کجا تمرین میکنند. کره گم شده بود. کروش غر میزد که باید محل تمرینشان را پیدا کنی. به او گفتم نمیدانم تمرینشان کجاست. یکی دو بار در رستوران به من گیر داد. البته از حق نگذریم در آن روزها نکونام فوقالعاده برای تیم کاپیتانی میکرد. به جرأت میگویم او یکی از عوامل موفقیت تیم در آن سه مسابقه بود. عالی تیم را آماده میکرد.
ادبیاتش با همه فوقالعاده بود. فضای خوبی در تیم درست کرده بود. با بازیکنان و مربیان زبان مشترکی داشت. خلاصه از بحث خارج نشویم، من یک فرد ایرانی پیدا کردم که کرهای بلد بود. به او گفتم با مدیاآفیسر کره تماس بگیر و بگو من قطری هستم و میخواهیم تمرین شما و ایران را ببینیم و آدرس تمرینتان را بدهید. خلاصه با ابوالفضل امانا... (عکاس ورزشی) به محل تمرین رفتیم. سه تا دوربین بردیم. من با چسب دوربینها را اینطرف و آنطرف چسباندم. به ابوالفضل گفتم اگر تا فلان ساعت نیامدم یعنی من را گرفتهاند. من از روی در و دیوار پریدم و به داخل ورزشگاه رفتم. تیپی زده بودم شبیه توریستها. بعد از اینکه دوربینها را روی پایههای بلندگوی استادیوم نصب کردم، باید میرفتم و در گوشهای قایم میشدم.
قبل از ورود کرهایها دو مأمور به ورزشگاه آمدند تا به همه جا سرک بکشند. من رفتم و در دستشویی بانوان مخفی شدم. به ابوالفضل زنگ زدم و گفتم اگر دیر آمدم، حتماً زنگ بزن و بگو من را گرفتهاند. دوربینها هم که همانجا میماند و یکی باید آنها را بردارد. خلاصه ساعت 8 شب بود که بیرون آمدم و دیدم کل ورزشگاه تعطیل است و هیچکس نیست. سریع دوربینها را برداشتم و به بیرون از ورزشگاه آمدم. سوار اولین تاکسی شدم و به هتل برگشتم. وارد که شدم دیدم کروش روبهروی در نشسته و مثل شیر نگاه میکند. دیدم وقت شوخی نیست، سریع سرم را تکان دادم که اوکی شد. تا ساعت یک نصف شب فیلمهایی را که ضبط کرده بودم، دیدیم. غذا هم نخوردیم. الان من همین کارها را با کادرفنی خودم میکنم و بیرحمم! فردای آن روز کروش دوباره به من گفت باید فیلم آخرین تمرینشان را بیاوری. به او گفتم میخواهی من را بکشی؟!
کروش به من گفت سرباز وطن
روز قبل از بازی، کروش بههم ریخته بود. یک گل میخوردیم، تمام بود. گفت باید فیلم را بیاوری. این بار رفتم داخل ورزشگاه و وارد اتاق press شدم. در را از پشت بستم. خلاصه دوربینها را دوباره کار گذاشته بودم و فیلم گرفتم. بعد از کره نوبت ما بود. خلاصه فیلم آخر را هم دادم به کروش. همانجا کروش به من گفت که تو سرباز وطن هستی. گفت نه پاداش میگیری و نه پول اما اینطور کار میکنی. گفت او کاپیتان سابق باشگاهش و تیمملی بوده اما به خاطر تیمملی این ریسک را کرد و از در و دیوار بالا رفت. آن فیلمها واقعاً در موفقیت ما تأثیر داشت.
ماجرای قلیانکشی را علم کردند
بعد از بازی با کره، کروش به من گفت که نمیداند بعد از جامجهانی هست یا نه اما ارتباط و دوستی ما سرجایش خواهد بود. گفت هر کمک و ایدهای بخواهی، به تو میدهم. گفتم میخواهم به فضای باشگاهی بروم. بعد از اتفاقات کیش بود که تصمیم گرفتم از تیم امید بروم. یک عده از دوستان ماجرای قلیانکشی بازیکنان را علم کردند. کسی به فکر تیم نبود. یکی رفته بود خودش قلیان بکشد، مسئولان به او گفته بودند که تیم امید هم قلیان کشیده و پولش را نداده است. بعد هم مسئولان کافیشاپ روی خط برنامه 90 آمدند و همه چیز شروع شد. دیدم فدراسیون هم پشت قضیه نمیآید که از باشگاهها بازیکن بگیرد. یکی میگفت بازیکن میدهد، یکی میگفت نمیدهد. تیم امید فضای جامجهانی شد. من به کفاشیان گفتم باید نگاه عوض شود، شما به مربی ایرانی اطمینان ندارید. دیگر نمیتوانستم بمانم.
از نبی جدا شدم
بعد از تیم امید، به آقای نبی دبیرکل فدراسیون گفتم که بهتر است ما از هم دور باشیم. وقتی دستیار قطبی شدم گفتند کار نبی بود. وقتی مربی تیم امید شدم گفتند کار او بود. گفتم از هم دور باشیم بهتر است چون من به شما آسیب میزنم و شما به من. در حالی که ما رفقای 20 ساله بودیم. من فوتبالم را در پارسخودرو آغاز کردم که ایشان مدیرش بود. متهم شده بودیم به برجسازی با هم، یا اینکه قطعات کامپیوتر وارد میکنیم و تو کار پوشاک هستیم. ما هیچ بیزینسی جز دوستی نداریم.
این شکلی مربی نفت شدم
میگفتند برنامه من را منزوی برای نفت نوشته است. در حالی که من با توجه به تجربهای که از کار با کروش داشتم میدانستم باید چه چیزی بنویسم. هیچکس هم برای رفتن من به نفت واسطه نشد، خود آقای قنبرزاده تماس گرفت و گفت ما 10 گزینه داریم که یکی شما هستید. من 30 صفحه برنامه به آنها دادم. گفتم کسی نباید در کارم دخالت کند. 10 روز به من زنگ زدند که سه گزینه نهایی انتخاب کردهایم که شما هم جزوشان هستید. به گفته خود آقای قنبرزاده برای دیگر گزینهها از همه جا زنگ زدند به جز من. اعضای هیأت مدیر باشگاه هم در نهایت با 10 رأی از 10 رأی، من را انتخاب کردند. گزینههای دیگر هم بودند که بنده با آنها روبوسی کردم و به من تبریک گفتند.
امیر زنگ زد، گفت بیا استقلال
جدایی من از پارسخودرو و حضور در استقلال، خیلی ساده اتفاق افتاد. به سادگی خوردن یک بیسکویت. من در خانه خوابیده بودم که دیدم تلفن زنگ خورد. یکی از دوستانم تلفن را برداشت و گفت میگوید امیر قلعهنویی هستم. فکر کردم دارد اذیت میکند. آخر از این اتفاقها میافتد اما تلفن را که گرفتم، دیدم خود امیر است چون روبهرویش بازی میکردم و صدایش را میشناختم. او گفت استقلال تو را میخواهد. گفت آقای عبداللهی و بهتاش فریبا میخواهند به استقلال بیایی. گفتم چراکه نه. تأکید کرد که پول نداریم. من هم گفتم مفتی میآیم. کاپیتان استقلال هم به من زنگ زده. تا آن موقع 200 بازی استقلال را در ورزشگاه دیده بودم. حتی وقتی در پارسخودرو بازی میکردم به ورزشگاه میرفتم و استقلال را تشویق میکردم.
قراردادم اینقدر بود
سال 73 که به استقلال رفتم، به من گفتند 210هزار تومان به تو پول میدهیم اما 320 هزار تومان در قراردادم نوشته بودند. گفتند این پول را میدهیم برای لباس. همان سال شرط گذاشتم اگر مرد سال فوتبال ایران شوم، یک میلیون تومان میخواهم. اگر بالای 8، 9 گل زدم هم یک میلیون میخواهم. مدیران هم که فکر میکردند نمیشود و با خنده اینها را در قرارداد نوشتند. اتفاقاً همان سال بهترین بازیکن فوتبال ایران شدم و 8، 9 کاشته زدم.
به جان امیرم به تمرین پرسپولیس نرفتم
من همیشه رابطه خوبی با هواداران پرسپولیس داشتهام. الان در خیابان هم من را میبینند لطف میکنند. آنها را دوست دارم اما چرا این حرف را زدم؟ من 20 سال این حرفها را جایی نزدم. ولی بارها گفتهاند منصوریان به تمرین پرسپولیس رفت تا تست بدهد. میگفتند او با رضا شاهرودی هم به تمرین رفت ولی به جان امیرم که تمام زندگیام است، نه با رضا شاهرودی و نه تنها به تمرین پرسپولیس نرفتم که بازیکن این تیم شوم. من دیدم که یک مقدار در کامنتهای هواداران این اخبار نادرست صحت دارد. من پرسپولیسیها را دوست دارم ولی از روز اول استقلال را میخواستم. من عاشق استقلال هستم. بعد نوشته بودند رفتم تمرین پرسپولیس تست دادم و قبول نشدم! مگر من بازیکن لیگ برتری نبودم؟ چرا باید تست میدادم؟!
وقتی روشن را دیدم...
من اگر میخواستم به پرسپولیس بروم راحت بود. آقای نبی که دوست نزدیک عابدینی بود. حتی دینورزاده هم گفت که من با عابدینی نزدیکم و میتوانم با او حرف بزنم ولی بازی در استقلال رؤیای بچگی من بود. در 10 سالگی حسن روشن را دیدم، نزدیک بود سکته کنم. او با همسایه روبهروی ما رفت و آمد داشت. در را باز کردم، او را دیدم هنگ کردم. یک بار در را بستم و دوباره باز کردم و دیدم خودش است. فقط به او خیره نگاه میکردم. شلوار تنگ پوشیده بود با پیراهن یقه خرگوشی.
برادرم را آتش میزدم!
شنیدم که میگفتند برادرم مصاحبه کرده و گفته علیرضا پرسپولیسی بوده! اگر این مصاحبه را انجام میداد که آتشش میزدم! محمدرضا واقعاً پرسپولیسی افراطی است و برای این تیم تسبیح میاندازد. 10 دقیقه از بازیکنان تعریف میکند، 10 دقیقه فحش میدهد. نمیدانم در خانواده ما که همه استقلالی هستند او چطور پرسپولیسی شد. علی پروین و کریم باقری عشقهایش هستند.
پسرم گریه کرد
دربی 3-2 را با محمدرضا برادرم دیدم. وقتی استقلال در 10 دقیقه 3 گل خورد، نمیدانستم چهکار کنم. پسرم گریه کرد. محمدرضا هم کری میخواند. در همان دربی کمرم گرفت و تا دو، سه روز فقط فیزیوتراپی میرفتم.
همسرم میگوید بزرگترین شانس زندگیات این بود که سرت را تراشیدی!
خانمم میگفت بزرگترین برد زندگیات این بود که یک روز سرت را تراشیدی، خدا پدر و مادر آن همتیمی آمریکاییام را بیامرزد که این شرط را بستیم و سرم را تراشید.
ما در سنپائولی بودیم، قرار شد اگر تیم به بوندسلیگا آمد، سرهایمان را بتراشیم. همه گفتند، من هم آن وسط گفتم قبول. گفتم حالا یک حرفی میزنیم تا بعدش خدا بزرگ است، یکطوری میپیچیم به بازی. تیم صعود کرد و لیگ تعطیل شد. من آمدم ایران تا 20 روز بعد. در برگشت دیدم همه تیم سرهایشان را کچل کردند.
گیر دادند به من که تو چرا این کار را نکردی، گفتم حالا بعداً سرم را میزنم. قبول نکردند. رفتند ماشین آوردند و همانجا سرم را تراشیدند. یک همتیمی آمریکایی داشتم که هماتاقم بود. او امالاس بازی کرده بود، دفاع چپ تیمملیشان بود و بعد هم رفت چارلتون. اسمش گیبس بود. او پرید تیغ آورد و سرم را تراشید. میگفتند حرف زدی، باید عمل میکردی. سرم را قبل از بازی با لورکوزن زدند، تیغ انداختند سفید شد مثل برف! شب که رفتم خانه، امیر پسرم تازه راه افتاده بود. دستش را به دیوار میگرفت و تاتیتاتی میکرد. آن شب رسیدم خانه، آمد سمتم. کلاهم را که برداشتم، شروع کرد به دویدن و دررفت! خودم خیلی ناراحت شدم که چرا سرم را تراشیدم ولی گذشت و این جا افتاد. چند وقت پیش خانمم میگفت یکی از دلایلی که چهرهات در یاد هواداران استقلال ماند، تراشیدن سرت بود.
خودم دیدم راست میگوید. الان دیگر سرم برند شده. حتی خودم را بکشم، کلاهگیس هم بگذارم، کسی با مو قبولم نمیکند. البته من تنها کچل بدشانس هستم! فقط در یک جا شانس میآورم، آن هم جای پارک است. دقیقه 95 گل میخورم اما بروم تو بازار پامنار، جلویم یک ماشین میرود بیرون تا بتوانم پارک کنم.
قصه دعوا با استیلی
4 به 2 بازی میکردیم یک کمی حرفمان شد. سنمان کم بود. 4 به 2 بازی میکردیم، با هم بحثمان شد و چند تا مشت هم برای هم انداختیم. ما آنموقع با حمید استیلی در سنگاپور همخانه بودیم. یک هفته بعدش با هم رفتیم سنگاپور. ببین من تکنیکی بودم و حمید فیزیکی. او شش هم که نداشت. 200 دقیقه میدوید انگار نه انگار. در دربیها همدیگر را میکشتیم ولی با هم خیلی رفیق بودیم. آن دعوای هنگکنگ هم یک شوخی بود بیشتر، که به 4 تا مشت ختم شد اما بعدش با هم رفتیم سنگاپور. من، حمید و علیرضا رضاییمنش با هم سنگاپور بازی میکردیم، همخانه هم بودیم. البته حمید هیچ کاری نمیکرد. دست به سیاه و سفید نمیزد. میگفت من بزرگترم و احترام پیشکسوت واجبه!