نشسته بود توی اتاق جعفر نوجوان و داشت روزنامه می دید و من هم نشسته بودم روبه رویش و بی خیال مصاحبه و بدون منظوری که بتوان به آن قصد و نیت قبلی گفت سر صحبت را باز کردم.تجربه مشترک مغازه داری که هر دو در کودکی پشت سر گذاشته بودیم سبب شد تا گرم بگیریم.بحث رفت سمت زندگی و بازی هایی که با ما می کند و بعد مصاحبه بی آنکه حتی فکرش را هم بکنیم آغاز شد.
مصاحبه ای که می خوانید تا آنجا که من می دانم پر و پیمان ترین مصاحبه پژمان منتظری است که تا به حال در جایی چاپ شده.دو صفحه کامل روزنامه که متنش تقریبا کلمه به کلمه از سوی هواداران استقلال و پژمان خلاصه در وبلاگ های جنوبی چاپ شد و همین یک ماه قبل یک مجله پر تیراژ خانوادگی بخش هایی از آن را به نام نویسنده دیگری منتشر کرد.وداع پژمان منتظری با استقلال بهانه ای شد برای بازنشر این مصاحبه بسیار خواندنی....
تصویر اول : اهواز ، کوی پلیس ، سوپرمارکت
* 10 سال قبل کجا بودی پژمان ؟
(می رود تو فکر ) یه سوپرمارکت تو اهواز داشتیم . کنار خونمون تو محله کوی پلیس . سوپر مال خودمون بود . اونجا کار می کردم . آره 10 سال قبل تو سوپرمارکت خودمون بودم .
* لابد تو کار گرونفروشی و فروش آزاد شیر کوپنی بوده دیگه ؟ اعتراف کن تا بار گناهات سبک بشه .
(می خندد) اصلا شیر کوپنی به ما نمی دادن . ما از همون اول شیر آزاد می فروختیم .( می رود توی فکر. لبخند از لبش پاک می شود ) 30 ساله تو اون منطقه ایم . آزارمون به کسی نرسیده . اهالی محله از خانواده ما راضی هستن.
* پژمان کجای کار سوپرمارکتی تو محله پلیس اهواز ، سخت بود ؟ از کدوم تیکه کار بدت میومد؟
حساب جمع کردن . اونجا نسیه می بردن و سرماه پول میدادن . کار سخت من جمع کردن حساب کتاب بود . آدم روش نمی شد به بچه محل بگه پول بده ! منظورم اینه که محله گرمی داشتیم . هنوزم اینطوریه . همه با هم رفیقن .
* به عنوان کسی که خودم هم بچگیم تو یه مغازه بزرگ شده ، بذار خودم شیرین ترین قسمت کار مغازه داری رو خودم بگم : ناخنک زدن .
( می خندد) پس تو هم اهل ناخنک زدنی ؟
* بودم
آره . ناخنک زدن خیلی شیرین بود اما از اون شیرین تر جمع کردن دخله . من عاشق جمع کردن دخل آخر شب بودم . خیلی حال میداد ببین سود آنچنانی نداشت هنوزم نداره اما برکت داشت خیلی برکت داشت .
* هنوزم مغازه رو دارین . درسته ؟
آره . الان دست رفیقمه . برکت اون پول باید تو زندگی مون بمونه. اون پول برای خانوادمون خیلی مفید بود.
* آخرین بار که اونجا بودی و یا پفکی دست مردم دادی کی بود ؟
پفک نه اما آخرین بار یه ماه پیش بود من هر وقت اهواز باشم حتما سوپرخودمون هستم . هر کی باهام کار داره میاد اونجا . میرم تو مغازه میشینم رفیقام میان اونجا.
* خب بریم سراغ تصویر تو در سوپرمارکت . به چه فکر می کردی 10 سال قبل ؟
به همه چی جز فوتبال اصلا تو فکر فوتبالیست شدن نبودم . فقط فکرم تو این بود که مغازه رو بزرگ کنم . فکرم این بود که به کار و کسب خانوادگی توسعه بدم .
* چون ؟
چون چی ؟!!!!
* یه جوون اهوازی ، فکر فوتبال نیست . فکر اینه که سوپرمارکت رو بزرگتر کنه اونم تو شونزده – هفده سالگی . این فقط میتونه یه دلیل داشته باشه ..... فقر .....
( می رود توی فکر ) اما خیلی سختی کشیدیم . تا وقتی پدرم خدا بیامرز بود مشکل نداشتیم اما بعدش ورق برگشت . بار افتاد رو دوش خدا بیامرز مادرم .
* خدا بیامرزه هر دوتاشون رو .
خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه . چهار تا داداش بودیم . یه خواهر . خدا بنده هاشو می بینه . این چیزیه که من تو اون سختی یاد گرفتم . خدا دست منو گرفت تا من دست خانوادمو بگیرم .این چیزیه که تو اون سختی به من هدیه شد . خدا اون سختی ها رو به من داد تا ظرفیت و لیاقت خدمت کردن به خانوادمو داشته باشم .
* این جادو ، این واقعیت ، این سختی های فراموش نشده ، هنوزم تو تکل زدن یا سر زدنت تأثیر داره ؟
آره صد در صد . من برای خانوادم می جنگم . من خانوادم رو دوست دارم . اونا برای من آرامش فکری ایجاد کردن . یکیشون مریض باشه به من نمیگن که تمرینم به هم نریزه . داداش کوچیکه من پرسپولیسی تیره. هیچ وقت منو سر قضیه اومدنم به استقلال نمی بخشه اما دعام میکنه . برد استقلال براش مهمه چون من براش مهم هستم . من و خانوادم پشت هم هستیم . این همه اون چیزیه که مهمه .
* بذار برگردیم تو سختی های اون دوران .
من بچه بودم . ولی وقتی می دیدیم مادرم خدا بیامرز داره پای تلفن برای قرض کردن صد هزار تومان پول با این و اون حرف میزنه ، خون خونمو میخورد . بعضی شبا مادرم از سر نگرانی نمی خوابید . خدا کمکم کرد تا بتونم تو زمانی که بود یه بخش کوچیکی از زحماتش رو جبران کنم .
* حس می کنم تو یه حس عمیق رفتی . اینجا نیستی .
یه ماه و نیم بود که از این فلاش بک ها نداشتم . نرفته بودم به اون زمان هروقت میرم اهواز سر خاک بابا و مامان به اون روزا فکر میکنم الان این سوال رو که پرسیدین اون خاطرات زنده شد.
* تلخه ؟
نه هم تخله هم شیرین اما تلخیش سخته .
تصویر دوم : فوتبال جدی نبود
* بذار یه مقدار در مورد فوتبالی شدنت حرف بزنیم . چی شد که پژمان منتظری کاسب و شیر گرون فروش ، شد پژمان منتظری فوتبالیست ؟
خب من فوتبال بازی میکردم . این نبود که فوتبال بازی نکنم . اون موقع رو آسفالتای داغ اهواز فوتبال بازی می کردیم پا تاول می زد . مهم نبود کفش پات باشه یا نه . تو محل فوتبالیست خوبی بودم اما عشق فوتبال نبودم . باورت میشه قبل اینکه فوتبالیست بشم فقط یه بار رفته بودم ورزشگاه ؟
* نه ! داری راست راست توی چشای من نگاه میکنی و دروغ میگی !
( میخندد) دروغ نمیگم . فقط یه بار رفته بودم ورزشگاه اصلا جدی نمی گرفتم فوتبال رو. بعدا برای فوتبال حریص شدم
* رک و رو راست دنبال یه راه فرار بودی که وضع مالی خونه خوب بشه . سوپرمارکت بگیر و نگیر داشت و بعد یه دفعه در فوتبال باز شد و رفتی تو . درست گفتم ؟
آره . دنبال یه راهی بودم که یا فروش بیشتر بشه یا اینکه سوپرمارکت رو بزرگتر کنم . بعد یه دفعه فوتبال پیش اومد . دیهیم اهواز بودم بعد رفتم امیدای فولاد بعد دیگه خودم رو کشتم تا برسم به تمرین بزرگسالان فولاد.
* اولین پولی که از فوتبال گرفتی یادت هست ؟
( چشماش برق می زند ) مگه می شه یادم بره ؟! تو دیهیم اهواز بودم ببین اون خودش یه داستانه 200 هزار تومان به من پول دادن خیلی بود اون موقع باور کن به اندازه صد میلیون الان به من چسبید . تو اوج مشکلات مالی بودیم خیلی
اوضاعمون بی ریخت بود خیلی تحت فشار بودیم از باشگاه زنگ زدن و گفتن پولارو ریختن به حسابم .
* بعد؟
رفتم بانک . تا حالا اون همه پول تو بانک نداشتم . کل پول رو درآوردم . بعد ترسم گرفت . پول رو ازم نزنن ؟ پول رو با هزار بدبختی قایم کردم رفتم سوار تاکسی شدم . عین این فیلما بود فکر می کردم الان همه آدمای تو تاکسی خبر دارن که من پول همراهمه . از تاکسی پیاده شدم تا خونه ام صد قدم راه بود . اون صد قدم رو پرواز کردم . زنگ در خونه رو زدم . نه یه بار که چند بار درو که باز کردن رفتم پیش مادرم . نفس نفس می زدم منو دید نگران شد . ازم پرسید چی شده ؟هیچ نگفتم . بغض تو گلوم بود یه لحظه تموم اون سختیا اومد جلو چشام . پاکت پول رو گذاشتم تو دستای پینه بستش و های های زدم زیر گریه ...
بعدا پولای بیشتری رو بردم خونه اما هیچ پولی هیچ وقت ، هیچ جا به اندازه اون دویست هزارتومان به من نچسبید . هیچ پولی ، هیچ جا ، هیچ وقت مزه اون پول رو نداشت .
تصویر سوم : مرگ پدر
* می بخشی اما دوست دارم قضیه پدرت رو بدونم چی شد که پدرت فوت کرد ؟
این یکی از بدترین تصویرهای زندگیمه خیلی تصویر تلخیه
* میخوای ازش بگذریم ؟
نه می خوام بگم . خودم می خوام بگم . خواب بودم همه مون خواب بودیم خونه ما دوتا حیاط داشت ظهرای خوزستان خیلی خیلی گرمه غیر از خواب هیچ کار دیگه ای نمی شه کرد . ما همه خواب بودیم اما بابام خدا بیامرز برای اینکه گرما اذیتمون نکنه رفته بود کولر رو درست بکنه که برق گرفتش .
* هیچی نمیتونم بگم .... فقط میتونم گوش کنم .
مادرم متوجه تأخیر پدرم شده بود رفت تو حیاط پشتی و بعد دید که بابام افتاده روی زمین . من با صدای فریاد مادرم از خواب بیدار شدم . همسایه ها سریع اومدن کمک آقای بید مشعل همسایه نزدیکمون که سرهنگ راهنمایی و رانندگی بود بابام رو برد بیمارستان می دونی ؟! اون خیلی مرد خوبیه به من و خانوادم نزدیک بود و هست . بابام تو ماشین اون تموم کرد به بیمارستان هم نرسید .
* تو چند سالت بود ؟
ده شایدم یازده و نیم بچه بودم . نمی دونستم چه اتفاقی افتاده می دونی ؟ نمی تونستم خوب درک کنم که چه چیزی رو از دست دادم . خیلی ناراحت بودم گریه می کردم اما هنوز به اون درک عقلی نرسیده بودم .
* کی به اون درک عقلی رسیدی ؟
خیلی دیر .... خیلی دیر .... چند سال بعد برای پدرم آه کشیدم آه خیلی تلخی بود می دونی ؟ بعدا که فوتبالیست شدم آه کشیدم که کاش این اتفاق دیرتر می افتاد من اعتقاد دارم پدرم ، روح پدرم الان داره منو میبینه و از پیشرفت من خوشحاله . آه من مال اینه که من هیچ وقت فرصت نکردم . خوشحالی رو از تو چشاش بخونم . وقتی معروف شدم وقتی موفق شدم حسرت این رو داشتم که پدرم بیاد سمتم بزنه پشتم و و من تو چشاش بخونم که ازم راضیه .
تصویر چهارم : مرگ مادر
* می بخشی پژمان ، اصلا نمی خواستم این تصویرها رو بیارم چشمات .
نه من خودم هر چند وقت یک بار این کار رو می کنم کمک می کنم یادم نره کی بودم و کی هستم کمک می کنه که همه چی یادم باشه . کمک می کنه یادم نره تو زندگیم چه حسرتایی داشتم یکیش همین قضیه پدرم .
* اما عوضش مادرت این حسرت رو برات نذاشت اون دید که تو موفق شدی اون دید که تو تبدیل شدی به یکی که رو پای خودشه ، موفقه ، مردم میشناسنش . تو این حسرت رو نخوردی . تو این آه رو نکشیدی
برای مادرم یه آه دیگه کشیدم آهی که برای مادرم کشیدم این بود که مادرم رو تو یه ماه آخر زندگیش اصلا ندیدم این بزرگترین حسرت منه فقط رفتم خونه و بعد فهمیدم که چند ساعت قبل مادرم تموم کرده . بالا سرش نبودم ندیدمش باهاش حرف نزدم لبخند آخرش رو ندیدم برای آخرین بار دست نوازشش رو روی سرم حس نکردم .
* بذار از اول بریم جلو
استقلال زمان فیروز کریمی بود . رفته بودیم امارات اردو. رسیدیم تهران و گوشیم رو روشن کردم مادرم زنگ زد تولدم بود یه ماه بود خونه نرفته بودم . مادرم زنگ زد گفت برگرد خونه گفت بیا شب تولدت با هم باشیم گفتم برسم خونه زنگ می زنم از باشگاه اجازه میگیرم میام . رفتم خونه دوش گرفتم ساکم رو باز کردم زنگ زدم خونمون تو اهواز که ببینم چه خبره اما کسی جواب نداد . تعجب کردم ! بعد از خونه زنگ زدن می تونستم از تو تلفن حس کنم که یه اتفاقی افتاده می تونستم بو بکشم می تونستم از پشت تلفن بفهمم که تو خونمون یه اتفاقی افتاده بهم گفتن حال مامان بده بیا راضیش کن بره دکتر ! می دونی ؟ خانواده ما یه طوریه که اصلا بیمارستان نمی ریم اگه یکی بخواد بره دکتر باید کل طایفه جمع بشن و ببرنش دکتر . از خونه زنگ زدن و گفتن بیا خونه . بعد مهدی امیرآبادی زنگ زد به اون خبر داده بودن مهدی گفت با باشگاه صحبت کردم برو خونه اونجا دیگه شکم بیشتر شد رفتم خونه تو هواپیما دل تو دلم نبود . رسیدیم اهواز داشتم دیوونه می شدم و تو خودم نبودم تو خودم جا نمی شدم . می خواستم از خودم بکنم تا زودتر برسم خونه رفتم خونه .... پارچه سیاه رو دیدم و رفتم تو خونه .... می دونی ؟ دو هفته بعد رفتنش دلم خوش شد به این که همون طوری رفت که خودش می خواست همیشه خدا می گفت : یه جوری برم که اذیت نشم . تو خواب رفت . خدا دوسش داشت.خودم رو نبخشیدم
تصویر پنجم : میلیونر زاغه نشین
* زندگی تو اهواز ، با زندگی تو تهران خیلی فرق داره . اونجا آدم یه طور دیگه بزرگ می شه ، یه طور دیگه حسرت می خوره ،یه طور دیگه عاشق میشه ، اونجا آدم یه طور دیگه فوتبالیست میشه . اونجا آدم یه طور دیگه زندگی می کنه . فکر کنم آماده ای که یه تصویر از کودکی های خودت رو در تایید این حرف من بیان کنی درسته ؟
( می خندد) من از بچگی ، عشق فیلم بزرگ شدم خیلی فیلم می دیدم . الان یه فیلم باز حرفه ای هستم . راسل کرو رو دوست دارم . خیلی از فیلماشو دیدم . مثلا مرد سیندرلایی رو 5 بار دیدم . به نظرم کرو تو این فیلم خیلی خوب تونست نقطه اوج یا نقطه شکست یه ورزشکار حرفه ای رو نشون بده . بروس ویلیس رو دوست دارم . فیلم رومنس زیاد نگاه می کنم . می دونی ؟ خیلی احساساتی می شم وقتی فیلم نگاه می کنم . دوست دارم پای فیلم احساساتی بشم .
* و این دلیلی داره که به اهواز و روزهای کودکی برگرده ؟ مثلا نگاه کردن فیلمای غمگین تو بچگی ؟
( می خندد ) فیلم هندی . ببین تو اهواز با همون آنتن معمولی تلویزیون می تونی تلویزیون کویت رو بگیری ، چهارشنبه ها و پنجشنبه ها ، کانال کویت فیلم هندی پخش می کرد . کل خانواده پای تلویزیون بودیم همه با هم بابا ، مامان ، ماها .
* فیلمها دوبله عربی بودن ؟
آره خب ما عربی می فهمیدیم گاهی وقتا دوبله انگلیسی بود که خواهرم ترجمه می کرد می دونی ؟ همش برفک بود . بالاخره آنتن اصلی که نبود فیلم هندیاش همش برفک بودن یه زمان ده درصد تصویر برفک بود اون روز جشن می گرفتیم . یه روزایی اما باد میومد بارندگی بود هوای کویت بد بود بعد برفک می شد چهل درصد اون وقت تو خونه دعوا بود که کی بره آنتن رو بالا پایین کنه که تصویر خوب بشه .
* لابد اینم یه داستانی داره ، آره ؟
( می خندد ) چهار تا بودیم یکی می رفت پای آنتن یکی می رفت پای پنجره همه جیغ می زدن از پای آنتن داد می زد خوبه ؟ صداش می رسید پایین بعد از لب پنجره داد میزدن که نه ! بده چپ ... بده راست خوبه تنظیم شد نه ! خرابش کردی .... برگرد چپ تکون بده ( می زند زیر خنده ) حسرت دیدن یه فیلم هندی بدون برفک موند رو دل بچگیام .
* آخرین فیلم هندی که دیدی ؟
میلیونر زاغه نشین
* کار به فیلمش ندارم من هفته قبل کتابش رو تموم کردم .
مگه کتاب داره ؟
* آره اصل داستان اقتباس از یه کتابه ، کتابه از فیلم بهتره .
من کتاب دوست داشتم . می دونی ؟ پدرم خیلی کتابخون بود. کتابخون حرفه ای .... تو شونزده سالگی یه دفعه تب کتاب منو گرفت . رفتم سراغ کتابای بابام خدا بیامرز چه کتابایی خوندم ، کلئوپاترا ، سینوحه ، کنیز ملکه مصر ، ناپلئون ... اسم اونجزیره که ناپلئون توش زندانی شد چی بود ؟
* سنت کلر .... نه ..... سنت هلن
آره همون ، کتاب از دستم نمی افتاد بعد دیگه زده شدم .
* خواجه تاجدار چطور ؟
نه الان دست ایمان مبعلیه خوندش ازش میگیرم .
تصویر ششم : رازهای موفقیت
* آدم الکی موفق نمی شه ، امکان نداره . اگه پژمان منتظری الان برای خودش کسی شده ، حتما یه دلیلی داشته ؟
بهت گفتم روی آسفالتای داغ اهواز فوتبال بازی می کردم. اون اول کار ، اول راه بود. می دونی ؟ از سر تمرین رفتن لذت می بردم . هر روز ساعت دو و نیم بعدازظهر ، زیر تندترین و داغ ترین آفتاب دنیا می رفتم سر تمرین . همه میگفتن پژمان دیوونه است . با همه این حرفا می رفتم سر تمرین . علاقه داشتم ، رفتم دنبال فوتبال با تمام علاقه . دنبال پول نرفتم . دنبال تمرین رفتم . دنبال عشق رفتم . فوتبال برام عشق بود .
* از همون لحظه ای که فوتبال رو جدی گرفتی ، شد عشق ؟
از همون لحظه ، یه تیمی بود به نام پرسپولیس اهواز . من کوچکترین بازیکن اون تیم بودم . هم مهاجم بازی می کردم هم هافبک راست . تو اون تیم حتی یک دقیقه بازی رسمی هم به من نرسید اما تنها کسی بودم که از اون تیم اومد بالا . تنها کسی بودم که به یه جایی رسید. تنها کسی بودم که برای خودش کسی شد . از من بهتر هم تو اون تیم بود . از من قوی تر هم بود اما من اومدم بالا .
* و فکر می کنی دلیل این اتفاق چی بود ؟
اول خواست خدا و دوم دعای مادر. دعای مادرم پشت سرم بود . باور کن شعار نمی دم . اعتقادم رو بیان می کنم . خیلی ها شعار می دن سر این چیزا ، اما من واقعا دعای مادرم رو دیدم که راه ها رو برام باز کرد . پشتکار هم داشتم . این فوتباله . از تو بهتر هم هست اما تو میای بالا، شانس هم تو موفقیت من دخیل بوده . حتما بوده .
* بیا یه مقدار درمورد این شانس و دعای مادر حرف بزنیم جایی بوده که این دوتا با هم بشن یکی ؟
آره ، من راحت ترین کارت پایان خدمت دنیارو گرفتم . رفتم امیدای فولاد که یکطوری کارای خدمت رو انجام بدن . می خواستم یه طوری بشه که خدمت از فوتبال دورم نکنه . بعد یه دفعه یه نامه اومد خونه ما . این یکی از لذت بخش ترین صحنه های عمرمه . بعضی وقتا سر نماز به این صحنه فکر می کنم .
* چه نامه ای ؟
نامه اومد که چون پدرتون سابقه چهل ماه منطقه جنگی رو داره یکی از پسرها معاف میشن . خب داداشم رفته بود خدمت . خیلی راحت به من رسید . خیلی راحت کارت معافی اومد دم خونم . این میشه تلفیق شانس و دعای مادر . خواست خدا هم بود که همه چی خواست خداست .
* چیز دیگه ای هم برای موفقیت هست ؟
آره ، حس مسئولیت پذیری نداشته باشی بالا نمی کشی خودت رو . وقتی می دیدم مادرم داره بال و پر می زنه که زندگی ما یه طوری بچرخه ، انگیزه ای شد برام که بیام بالا . همون موقع حس مسئولیت پذیری رو تو خودم کشف کردم . خوشم اومد از این حس و تقویتش کردم . ازش لذت بردم . تا مسئولیت پذیر نباشی ، نمی تونی تو زندگی ، تو کار ، تو درس ، تو هر چی که بخوای پیشرفت کنی .
تصویر هفتم : اولین تمرین استقلال
* از استقلال بگو . از اولین روز تمرین استقلال.
یادمه سبز پوشیده بودم . نمی دونم چرا اما لباسم سبز بود . اون روز برای من روز خوبی بود . خیلی تشویقم کردن . با خیلی از بچه ها تو اردوهای مختلف تیم ملی همبازی بودیم . همه چیز خیلی خوب پیش رفت .
* خونگرمی مخصوص جنوبی ها کمک کرد تا روز اول راحت پیش بره ؟
آره ، میلاد هم همین شرایط رو داشت . روز اول خیلی زود گرم گرفت . با همه هم گرم گرفت . این خون و حس جنوبی هاست . اینطوریه دیگه .
* معمولا برای هر کسی تو محل جدید کارش ، یه لحظه وجود داره . یه « آن » یه تصویر ، یه چیزی که باعث میشه همه یخ ها آب بشن و همه چی خوب پیش بره یا برعکس همه چی گره بخوره و تو حس کنی نمی تونی اونجا موفق بشی . برای تو اون لحظه خاص که حس کردی استقلال تیم توئه ، کی بود ؟
اولین روزی که رفتم باشگاه برای مذاکره . من بازیکن آزاد بودم . قبل از استقلال با سه تا باشگاه مذاکره کردم و بعد از استقلال هم یکی ، دوتا باشگاه دیگه تو صف بودن . اون احترامی که تو باشگاه به من گذاشتن همون چیزی بود که نیاز داشتم . اون لحظه خاص ، وقتی بود که فهمیدم استقلال واقعا « پژمان منتظری » رو می خواد نه یه دفاع آزاد . نه اینکه حالا پژمان نشد یکی دیگه . وقتی وارد باشگاه شدم ، فتح اله زاده ، نظری و بهرام امیری برام خیلی کلاس گذاشتن . خیلی خیلی زیاد .
کیف کردم . دیدم باشگاه داره چه شخصیتی به من می ده . اصرار ناصر خان هم برام مهم بود . تلفنی با ناصر خان حرف زدم ، حس کردم واقعا منو می خواد . دیگه برام هیچی مهم نبود با استقلال تموم کردم .
* پس تو قبل از اینکه تو تیم جا بیفتی تو باشگاه جا افتادی ؟
ببین انتخاب تیم دست بازیکنه . تو باشگاه رو می خوای یا باشگاه تورو می خواد . بعضی وقتا هر دو . همه چیز نهایی می شه و تو می ری سر تمرین . حالا اینجا تو باید باهوش باشی . باید ببینی تیم ، تورو دوست داره یا دوست نداره . شاید جمع ، بازیکن رو بپذیره یا اون رو پس بزنه . باز هم تو می تونی تو دل همه جا بشی . حتی اگه روز اول هم همه تورو پس بزنن تو می تونی خودت رو به مرور تو دل همه جا کنی .دوست داشته شدن که به جوک گفتن نیست . فقط اونایی که بلدن شیرین زبونی کنن یا همه رو بخندونن محبوب نمی شن . یه زمانی تو همه رو با سکوت جذب می کنی . با هیچی نگفتن . با شلوغ نکردن . یه زمان تو از بقیه کنار می کشی و اجازه می دی اونا بیان جلو .
تصویر هشتم : لاکی نامبر من
* پژمان می خوام مصاحبه رو جمع کنم . بیا تصویر آخر رو روی شماره پیراهنت بریم ، چرا 33؟
(می خندد) یه جوری شماره شانس منه . دوسش دارم .
* خب دلیلش چیه ؟ از کی شروع شد ؟
تو اردوی فولاد که بودیم از امیدا رفتیم بزرگسال . اونجا شماره 33 رو به من دادن چون خیلی دیر رفته بودم و شماره های دیگه پر شده بود .بعد با همون شماره خودم رو کشیدم بالا و عوضش نکردم چون جوون بودم و شماره یه رقمی بهم نمی دادن با همون شماره ، خیلی پیشرفت کردم . کیف کردم باهاش . اخت پیدا کردم با 33.
بعد دیگه اومدم استقلال شماره 6 حاج محمود رو به من دادن . از یه طرف خوشحال بودم که شماره کاپیتان رو به من دادن و از طرف دیگه شماره خودم رو می خواستم . تا روز آخر با شماره شش تمرین کردم بعد درخواست کردم که شماره خودم رو بهم بدن.به همین سادگی.اینم از داستان شماره شانس من!/ش