شاید وقتی پسرک بازیگوش محله ی آریانا، ششم ابتدایی رفوزه شد و کارنامه به دست به خانه آمد، هیچکس به مغزش هم خطور نمی کرد روزی به جایی برسد و سری میان سرها در بیاورد، حتی خودش. شاید آن روزها هیچ کس نمی دانست دنیای ناصر با دنیای هم کلاسی هایش تومنی هفت صنار توفیر دارد، به جز خودش.
بالاخره پسر املاکی پر شر وشور محل هر طور شده دیپلمش را گرفت و ادامه داد و شد لیسانسه ی مترجمی زبان خارجه. زندگی ورزشی جوان بسکتبالیست آنروزها بی شباهت به سرگذشت ورزشی اش نبود. اصلا داستان از جایی شروع شد که دست تقدیر دست ناصر را در دستان حسین دستگاه قرار داد تا او اولین کسی باشد که به زور او را وارد دروازه می کند. او برای اولین بار آنقدر خوب گلری کرد که همه باور کنند که او ساخته شده برای همین کار، حتی خودش.
ناصر جوان خیلی سریع رشد کرد تا اولین بار با یک تیم دسته دویی قرار ببندد، وقتی ناصر با نادر قرار بست این بار حداقل خودش می دانست خیلی زود به جایگاهش می رسد و میان سرها سری می شود برای خودش. جوان خوش قد و بالای فوتبال ایران خیلی زود پله های ترقی را طی کرد و به تاج پیوست و طولی نکشید که نگین تاج فوتبال ایران شود. وقتی رایکوف در میان همه ی بزرگان دروازه بانی فوتبال ایران حجازی ۱۹ ساله را به تیم ملی دعوت کرد، دیگر همه می دانستند گلر دروازه ی تیم ملی ایران کسی نیست جز خود خودش.
دروازه بان استثنایی دهه ی پنجاه ایران مثل برق و باد رشد کرد و همه ی افتخارات ملی و باشگاهی را درو کرد. معجزه گر پیونگ یانگ، قهرمان آسیا شد، در المپیک گلری کرد، به جام جهانی رفت و حتی تا پوشیدن پیراهن منچستر هم پیش رفت ولی سهل انگاری فدراسیون غالبا هرج و مرج ما دستش را از الترافورد کوتاه کرد تا اینکه یک قانون من درآوردی که فقط هم به او ابلاغ شد باعث شود او برای همیشه از تیم ملی برود. ناصر حجازی که همیشه نشان داده بود زیر بار زور نمی رود به زیر میز زد و خیلی زود رفت تا حداقل سر بلند باشد پیش خودش.
او رفت ولی هیچکس فکرش را هم نمی کرد که عقاب اینقدر زود در آسمان فوتبال ایران آفتابی شود. اما این بار او نه با واکنش های استثنایی اش بلکه با سرمربیگری یک تیم ناشناخته یقه ی پیروزی را گرفت تا محمدان بنگلادش پرسپولیس را حذف کند و به یک چهارم نهایی جام باشگاه های آسیا برود.
دروازه بان دوم قرن آسیا که بی مهری کم ندیده بود و حتی برایش بازی خداحافظی هم نگرفتند و در غربت فوتبال را بوسید و کنار گذاشت، این بار با قدرت از غربت باز گشت و پس چند سال دوباره شد مرد اول استقلال. در طی سه سال سرمربیگری هم افتخار کم کسب نکرد، حتی استقلال را تا پای قهرمانی جام باشگاه های آسیا هم پیش برد ولی در یک روز بارانی استقلال نایب قهرمان آسیا شد تا مردم برای اولین بار اشک اسطوره را زیر باران ببینند. و هیچکس نمی دانست جام تا سال های سال چنگ ایران پرید، جز خودش.
ناصر خان با بی مهری از استقلال رفت اما مهرش از دل مردم بیرون نرفت. مرد صادق فوتبال ایران چند سالی از استقلال دور بود و سال ۸۷ بازهم به استقلال برگشت که آن فروغ سابق را نداشت. مرد خوش پوش فوتبال ایران دیگر برای همیشه نیمکت مربیگری را کنار گذاشت. ناصر حجازی در سال های دور از فوتبال ایران همیشه جای خالیش حس می شد حتی اواخرعمر ورزشی اش مدیر فنی دی استرادا هم شد و همه چیز خوب بود تا اینکه سرطان عقاب را خانه نشین کرد. دیگر تا همین جا بس است! نه او نمرده است زیرا پرنده میمیرد ولی پرواز مردنی نیست. این را هم ما می دانیم هم خودش.
مرد خوش پوش فوتبال ایران رفت ولی ایستاده رفت. اسطوره ای که هیچگاه سر خم نکرد، هیچوقت زیر و رو نکشید و اهل باند و باند بازی نبود و همیشه از گرانی و تورم و فقر گرفته تا هدفمندی یارانه ها سنگ مردم را به سینه می زد، کسیکه همانجور که دوست داشت لباس می پوشید، حرف می زد، عصبانی می شد و می بخشید. او اسطوره شد چون خودش بود، خود خود خودش.
شما هم در بحث شرکت کنید. به نظر شما راز محبوبیت حجازی چه بود؟ !/ش