به پایت ریختم انـــــدوه یک دریـــــــا زلالی را
بلـــور اشــــکها در کاســ? مــاه هـــلالی را
چمن آیینهبندان میشود صبـــحی که بازآیی
بهارا ! فــرش راهت میکنم گلهای قالی را
نگاهت شمـــع آجین میکند جــان غزالان را
غمت عین القضاتی میکند عقـــل غزالی را
چه جامی میدهی تنهایی ما را جلال الدین!
بخـوان و جلــوهای بخشای این روح جلالی را
شــهید یوسفستان توام زلــــفی پریشان کن
بخشکان با گـــل لبخندهایت خشــکسالی را
سحـــر از یــاس شد لبریز دلهای جنوبیمان
نسیـــم نرگــسات پر کرد ایــوان شمـــالی را
افـقهایی که خــونرنگاند، عصـر جمع? مایند
تماشــا میکنم با یـــاد تو هر قـــاب خالی را
کدامین شانه را سر میگذارم وقت جان دادن
کدام آیینه پایــــــانیست این آشفته حالی را
تو نــاگاهان میآیی مثل این نــاگاه بیفرصت
پذیرا باش از این دلتنگ، شعــــری ارتجالی را