زندگی همچو چیزی جدا از مرگ..........گم شد در آفتاب و نیامد خبر
دوباره تاریک شد و ستاره ها شروع کردن به چشمگ زدن و حسرت همیشگی منو بیدار کردند
دوباره همون تنهایی همیشگی امد و جلوی چشم های من شروع به رژه رفتن کرد. باز تو تاریکی
شب زل زدم به پنجره نیمه باز اطاق و شاهد طنازی گل شب بو شدم.چه سخت و طاقت فرساست
بازم تیک تیک ساعت دیواری خبر از روشن شدن هوا میده و میکه که شبی دیگر گذشت بدون
اینکه حنی زره ای از ارزو هام رو لمس کرده باشم.ماه زیبا داره یواش یواش خودش رو به معشوق
می رسونه و در تنهایی دو نفرشون راز و نیاز میکنند.باز آفتاب دار در میاد و گرمی وشور عشق
رو با دلبرانش تقسیم میکنه گل نرگس و شقایق چه دلبرانه به روی آفتاب لبخند می زنندحتی
ماهی سرخ کوچولو داره با ناز میرقصه آه ه ه ه بازم من موندم و تنهایی دور از همه شادی ها با دلی
تنهای تنها .............